با ارغنون شکسته

از پرتو نادری

شب آمد آسمان پولک نشان شد
نگاهم با خیالت هم زبان شد
ستاره بس که از چشمان من ریخت
سراپای وجودم کهکشان شد
*
شب آمد در دلم آتش به پاکرد
مرا درچاه تنهایی رها کرد
سکوت اختران می داند ای دوست
که غم‌های تو با جانم چه ها کرد
*
شب آمد با سیاهی دست در دست
بلور روشن خورشید بشکست
زمین وآسمان دریای خون شد
که روح سایه با آیینه پیوست
*
شب آمد کاج ظلمت بارور شد
دیار روشنی زیر و زبر شد
مگر یک باره زین آشوب بدنام
بهارستان مشرق بی ثمر شد
*
شب آمد خیمه بر کوه و کمر زد
جهان را نیزه‌های بر جگر زد
عروس زنده‌گی در ماتم نور
دو دست نوجه بر کرد و به سر زد
*
شب آمد آسمان آتش‌فشان کرد
هزاران فتنه در کار جهان کرد
چراغی را زیرج خویش افروخت
دو دست خون فشان آن‌جا نهان کرد
*
شب آمد با سرود سرخ نیرنگ
که تا با او شود دنیا هم آهنگ
مگر این جا دو دست روشن مهر
سر او را زند پیوسته بر سنگ
*
شب آمد های هوی زنده‌گی مرد
چراغ خنده را تابنده گی مرد
شب آمد انجماد مرگ آورد
که باغ صبح را بالنده گی مرد
*
شب آمد بیشه زاران خاک گردید
عروسان چمن غمناک گردید
ولی با دست سرخ آذرخشان
گریبان سیاهی چاک گردید
*
شب آمد چلچراغ زنده گی مرد
گل صد آرزو در سینه افسرد
نمی داند مگر سالار این شهر
که این جا اسیا را آب ها برد
*
شب آمد شب پرستان جان گرفتند
ز ظلمت کام دل آسان گرفتند
هزاران دختر گیسو بریده
رهی تا حجلۀ شیطان گرفتند
*
شب آمد خیل خفاشان به در شد
کلاغان را فضا ها زیر پرشد
سپاه هرزه یی از نسل یاوه
به شرق زنده گانی حمله ور شد
*
شب آمد بی سپاه نور آمد
به سان مرده گان گور آمد
چه دهشتناک کابوس سیاهی
به خواب کودکان هور آمد
*
شب آمد تیره گی قامت بر افراشت
هزاران تخم غم در سینه ها کاشت
درخت زنده گی در باغ هستی
هزاران زخم بر هر شاخه برداشت
*
شب آمد زنده گی را زیر و رو کرد
دل هر ذره را پر های و هو کرد
به مانند سگان هار ولگرد
یکایک کوچه ها را جستجو کرد
پرتو نادری
قوس1364 خورشیدی
زندان پلچرخی

You may also like...