ازدواج و تبعیض 

نوشته ی کتایون آیدا

خشونت در محیط خصوصی (خانواده) از زیانبارترین و خطرناک‌ ترین گونه‌ های خشونت است که عواقب و نتایج آن عبارت از عدم تعادل روحی و روانی و سلامت جسم و عقل و … زنان می‌ باشد. برایند زخم‌ آفرینِ خشونت خانوادگی نه تنها سلامت زنان را تهدید می‌ کند، بل که جامعه را نیز، از بسیاری جهات متضرر می‌ گرداند. ازدواج که نمایانگر و بازتابنده‌ ی تلخ‌ ترین گونه‌ ی خشونت در جوامع مردسالار است، در اکثر فرهنگ‌ ها و جوامع بشری بر محور فرودستی و خوارشمری زنان می‌ چرخد. امروز، حتی در جوامع متمدنِ جهان، ازدواج وسیله ی اقتصادی برای حفظ کنترول و سلطه‌ ی مردان بر زنان است. زنان با جهیزیه‌ای که قبل از ازدواج تدارک می‌ بینند، ذهن، روح، بدن و جهیزیه را به مثابه ‌ی دارایی به دستان شوهر می‌ سپارند. در نهادِ ازدواج و خانواده همواره، بر رحِم زن بیش تر از ذهن و عقلش ارزش‌ گذاری شده است. مرد بر زن، فرزندان و قلمرو خصوصی کنترول بی‌ چون و چرا دارد و آن‌ ها را بخشی از ملک و دارایی خویش می‌ پندارد. ازدواج، وسیله‌ یی است کارساز و مهم، برای تثبیت حق مالکیت و فرادستی مرد بر زن! همچنان که انگلس اشاره دارد: «زن برده‌ ی شوهر خود شد؛ در خانه‌ ی خود، در جای زنانه گوشه نشین شد و از او مراقبت به عمل آمد تا برای تمام زندگی خود به خدمت شوهر بپردازد.» (1)

کتایون۱

ازدواج، در بسا موارد داد و ستد و معامله‌ ی مردانه‌ برای خرید زن به عنوان شی بوده است که در این گونه ازدواج، زن از مقام و شأن انسانی خود نزول کرده و به مثابه ‌ی شی بین مردان، داد و ستد می‌ شود. چنان‌ که لوی استروس گفته است: «سراسر رابطه‌ های داد و ستدی که زناشویی را پایه‌ ریزی می‌ کند میان یک مرد و یک زن روی نمی ‌دهد که در آن بدهی داشته و چیزی را دریافت می‌ کنند، بل که میان دو گروه از مردان رخ می‌ دهد و زنان در داد و ستد تنها همچون کالا به شمار می‌ آیند، نه مانند انسان‌ های برابری که میان آن‌ ها داد و ستد رخ می‌ دهد.(2)

در محیط خانه، زنان متحمل رنج و ستم فراوان از سوی شوهر و اقوام نزدیک او می‌ گردند و از سوی دیگر زیر بار فشار کار طاقت‌ فرسا و یکنواخت خانگی (پاک‌ کاری خانه، تهیه‌ ی خوراک، شستن لباس و … پرورش و مراقبت از کودکان) جسم و روان آن‌ ها افسرده و ملال می‌ شود و به بردگان بی‌ مغز و ستم‌ پذیرِ مردان مبدل می‌ شوند. در محیط خانه برای زنان، فرصت‌ های شگوفایی و باروری استعدادهای هنری و علمی اندک داده می‌ شود. در چنین وضعیتی، زنان زیر بار فشارها و مضیقه‌ های فزاینده، عقل و هوش و خلاقیت خویش را از دست داده و به موجوداتی فاقد اراده و استقلال تبدیل می‌ شوند و در نتیجه، کنترول بر سرنوشت و عقل و بدن خود را از دست می‌ دهند. نکاتی را که برشمردیم تنها قسمتی از سهم زنان در محیط خصوصی است؛ زنان در محیط خانه از کامروایی جنسی نیز، محروم می‌ مانند. مرد که بر زن خود، به گونه ‌ی ملک و دارایی چشم دارد و ازدواج برایش جز مصلحت و ضرورتی مسلم اجتماعی، معنایی تداعی نمی‌ کند و به موجب رفتار ناشایست و شی‌ انگارانه‌ اش با زن، مهر و عطوفت و صمیمیت ار حیطه‌ ی خانه رنگ می‌ بازد و خانه به میدان بازیگری‌ های قلدرانه و سلطه‌ جویانه‌ ی مرد، جا خالی می‌ کند؛ عشق، این نجیب‌ ترین واژه ی دنیا؛ بازیچه‌ ی دست زنان روسپی و معشوقگان خارج از خانه می‌ شود. مرد با ایجاد روابط و مناسبات با دیگر زنان، دلبستگی و وابستگی جنسی ‌اش را نسبت به زن داخل خانه (همسر خویش) از دست می‌ دهد. مرد حتی بنیادی‌ ترین اصل ازدواج را که صداقت باشد، خوار می‌ شمارد و این امر، با تکیه بر رسوم و سنن حاکم بر جامعه توجیه می‌ پذیرد. حال آن که اگر زنی رابطه‌ ی جنسی با دیگر مردان برقرار نمود، با شیوه‌ های گوناگون توبیخ و مجازات می‌ شود و در بسیاری موارد، مرگ، تنها وسیله‌ یی برای جبران عمل زشت و گناه نابخشونی او شناخته می ‌شود. حفظ و باروری مکارم وضوابط اخلاقی، مسؤولیت و رسالت و تکلیف دینی و وجدانی زن و مرد است و درین امر، هیچ گونه استثنایی وجود ندارد؛ پس قانون مجازات برای تخطی از اصول اخلاقی و ترویج فساد در اجتماع برای زن و مرد باید یکسان و فارغ از تبعیض باشد.  نظام سرمایه‌داری همان گونه که در سایر عرصه‌های زندگی بشر دخالت نابخردانه داشته و سبب خوار و زبون شمردن ارزش‌ های والای انسانی گردیده است. در پیوند با عشق نیز، از رفتار همیشگی خود چشم نپوشیده و برای واژه‌ی کوچک ولی نجیب عشق، تعریفی شی‌ انگارانه ارایه نمود؛ بدین سبب رفتار توأم با محبت و عطوفت و احترام متقابل در محیط خانواده هرچه بیش تر رنگ باخت. همان‌ گونه که لیندا گوردون درین باره ابراز نظر می‌ کند: «در واقع این حقیقت که ما موضوع عشق پدر و مادری را با مالکیت پدر و مادر اشتباه می‌ گیریم به یاد می‌ آورد که تا چه اندازه عشق در جامعه‌ ی سرمایه ‌داری ما تبدیل به کالا شده است. عشق مالکیت نیست. مالکیت بر انسان بردگی می‌آورد.» (3)

زنان با ازدواج، از لحاظ امور اقتصادی نیز، استقلال و آزادی اندک خود را از دست می‌دهند. در جامعه‌ ی سنت‌ پرور ما، کار و فعالیت و بیرون آمدن زنان از حیطه‌ ی خصوصی به عمومی، گناهی شمرده می ‌شود جبران ناپذیر! که این امر وابستگی عام و تام زنان را به مردان از حیث اقتصادی و بدین جهت از لحاظ دیگر امور نیز، فراهم می‌آورد. در واقع اگر زنان زمینه‌ های استقلال مالی و اقتصادی خود را بازآفرینی کنند، می‌ توان حالت آشفته ‌ی آن‌ها را که بی‌گمان بر آشفتگی و تشنج در سایر عرصه‌ های اجتماع شدت می‌ بخشد، اندکی کاهش بخشید. بسیار دیده شده است که در جامعه‌ ی سنت‌ زده‌ی ما رفتار خشونت‌ بار و عاجزکُشانه‌ ی مردان با زنان، از سوی قانون و نهادهای قانون‌ ساز جامعه، قوت و شدت می‌ یابد. تمام ارزش‌ ها و مایه‌ ها و زیرساخت‌ های فرهنگ و ازین جهت، اصول و مواد قوانین جاری، بر نظریه‌ های مردسالارانه و زن‌ ستیزانه و تسلط مرد بر خانواده و استحکام و حفاظت اصل «مرد – خانواده» بنیاد گذارده شده است. «ریاست مرد برخانواده و قدرت وسیعی که قانون و عرف به او اهدا کرده، زمینه ‌ساز اِعمال خشونت علیه زنان در حوزه‌ ی خصوصی خانواده است.» (4)

در مواردی که مرد، شالوده‌ ی سلطه و فرمانروایی انحصاری خویش را در معرض خطر می‌ بیند، به اعمالی چون ناسزاگویی، لت و کوب، محدویت مالی و کنترول بر روابط زن و ازدواج مجدد، خشونت جنسی و رفتار و برخورد تهدیدآمیز، توسل می ‌جوید. در واقع نمی‌ شود تعریفی کامل و همه‌ گیر از مردسالاری ارایه نمود؛ مردسالاری اکنون، مفهومی پراکنده و حدود فراگیری را در بر دارد. چیرگی و فرمانفرمایی این مفهوم در تمام عرصه‌ های جامعه آشکار است.

یکی از اشتباهات و کژفهمی‌ های فمینیست‌ های اولیه، درین بود که آنان تصور می ‌کردند ابعاد تبعیض و خشونت علیه زن در روابط

 اجتماعی و سیاسی مردان و زنان خلاصه می‌ شود و حریم خانه برای زنان چتر و پوششی محافظتی است. بعد از اجرای پژوهش‌ ها و کنکاش‌ های دقیق پیرامون موضوع مورد بحث، فمینیست‌ ها به این برآورد غمگنانه رسیدند که دامنه‌ ی این تسلط حتی تا مرز حیطه‌ ی

 خصوصی جا باز کرده است و زنان بیش از هر جای دیگر، در فضای خانه و حوزه‌ ی خصوصی مورد خشونت، هتک حرمت و حق‌ تلفی

 قرار دارند! به اعتقاد برخی فمینیست‌ های رادیکال می‌ توان ادعا کرد: محیط خصوصی، سیاسی ‌ترین عرصه است و پنهان‌ ترین خشونت‌ ها در بستر این محیط رازناک به وقوع می‌ پیوندد. زنان برای حفظ حرمت اجتماعی و حراستِ شیرازه‌ ها و درون ‌مایه‌های اخلاقی و کانون محرمیت خانواده، حاضر نیستند از ستمی که بر ایشان در خانه می‌ رود، شکایت کنند. وضعیت زنان مزدوج کارگر، اسفناک‌ تر وغم‌انگیزتر است، زیرا این زنان متحمل ستم و تبعیض مضاعف، از سوی کارفرما در اداره و شوهر در محیط خانه هستند. زنان به دلیل جنسیت، گرفتار تبعیض روز افزون هستند که این تبعیض شامل همه ‌ی جنبه‌های زندگی زنان می‌ گردد.

نیازها وخواست‌ های زنان، همواره نادیده گرفته شده و ارضا ناشده باقی می‌ ماند. لازمه‌ی ارضای این نیازمندی‌ها دگردیسی بنیادین و بازاندیشی در ارزش‌ ها و جهان‌بینی و فرهنگ جامعه است.

ستمی که بر زنان می‌ رود با تکیه و استناد بر دیدگاهِ نظریه ‌پردازان و پژوهشگرانی چون انگلس، ریشه در نظام طبقاتی سرمایه‌داری دارد. درین نظام، نه تنها از زن، که از مرد نیز به شیوه‌ های متفاوت بهره‌ کشی می‌ شود. از این‌ جا می ‌توان نتیجه گرفت که مبارزه‌ ی آزادی‌ خواهانه‌ی زنان می‌ تواند پیامدهای فراتر و شکوهمندتری در سایر عرصه‌ها و از جمله در جهت رهایی مردان، داشته باشد. ریچارد ارسون درین باره دیدگاه جالب توجهی دارد:

«انقلاب زنان، شاید ما را به انقلاب اصیل بشری رهنمون شود که در آن ما دیگر نمی‌ خواهیم به چیزی کمتر از توان و استعداد خود راضی شویم؛ دیگر نمی‌ گذاریم از ما بهره‌ کشی کنند و ما را فریب دهند؛ اجازه نمی‌ دهیم محیط زیست آلوده شود و فرزندان ما در خطر افتند؛ با این انقلاب، ما دیگر سطحی بودن و بی‌ محتوایی و بی‌ معنایی را در روابط بشری خود روا نمی‌ داریم. و دیگر جنگ و خشونت را راه حل نهایی ناسازگاری‌ ها و نزاع‌ های بشری بر نمی‌ تابیم.» (5)

رویکردها

(1) آزادی زنان، ایولین رید، مترجم افشنگ مقصودی، صفحه ی 110،
(2) فمینیسم و مردم شناسی، ایولین رید، مترجم افشنگ مقصودی، صفحه ی 48،
(3) آزادی زنان، ایولین رید، مترجم افشنگ مقصودی، صفحه ی 118،
(4) خشونت علیه زنان، مهر انگیز کار، صفحه ی 34،
(5) آزادی زنان، ایولین رید، مترجم افشنگ مقصودی، صفحه ی 121،

You may also like...