محمد عبدالحمید اسیر “قندی آغا”، عارف فرهیخته و بیدل شناس معاصر

شمس الحق آریانفر

شمس الحق آریانفر

عبدالحمید اسیر “قندی آغا” را به یاد می آوریم دانش مردی كه بیدل شناس بزرگ ایران حسن حسینی نویسندهٔ كتاب« بیدل و سپری»، آئینهٔ شعر بیدل اش خواند و با القاب بیدل شناس ارجمند و پاسدار چراغ پارسی دری و شعر جاودانهٔ بیدل و استاد معظم خطابش كرد.(1)

 مردی كه از كودكی به عرفان گرایید و اسیر بیدل شد و با این عشق و معنویت هستی را پدرود گفت.

بیدل شناسی كه 65 سال انیس عرفان و اندیشه های بیدلی بود و 50 سال سكان دار عرس بیدل در پذیرایی عارفان و عاشقان پهنای اشراق و معنویت.

مردی كه زندگی را از كاخ های سلطنتی آغازید و در پایان سلطنت فقر را در كوخ محقرانهٔ خویش اختیار كرد.

فرزانهٔ نستوهی كه 11 سال تبعید و شكنجه و یك عمر بیداد و استبداد را به خاطر همه گناهان ناكردهٔ خویش، تحمل كرد، بی آنكه زبان به شكوه گشوده باشد.

عارفی كه بی آلایش و ریا، زیست و سالیان متمادی حلقه های درس بیدل و مولانای بلخ را در منزل خویش، بی هیچ چشم داشتی، شایقانه رهبری كرد و ادامه داد.

و بالاخره شاهزاده یی كه در باران زر و سیم زاده شد و در نبود هیچ سیم وزری، در بوریا فقر، پدرود حیات گفت.

آری سخن از عبدالحمید اسیر است كه در سال 1335 قمری، 1295 هجری شمسی در باغ نواب شهر كابل زاده شد. پدرش حاجی میر عبدالقادر 18 ساله بود كه در شمار اسرای خانوادهٔ میرهای بدخشان، به دربار امیر عبدالرحمن انتقال یافت.(2) از مرگ نجات یافت و در خدمت دربار شد. در عهد امیر حبیب الله در خدمت مادر امان الله خان بود؛ و در عصر امان الله میر عبدالقادر و فرزند بزرگش وظیفه دار دربار بودند و با امیر، كابل را ترك گفتند.

اسیر و سیاست

عبدالحمید اسیر، بی آنكه خود خواسته باشد در متن سیاست تولد شد و سالیان دراز شكنجهٔ عملی و زندان و تبعید و تا سالیان اخیر عمر، رنج سكوت را بدوش كشید. آن گونه كه خود نوشته است: من از روی واقعیت باید خاطر نشان سازم كه 50 سال تمام است كه بر بالای اعصاب ودماغ ما فشارهای مالایطاق وارد می شود و به تضعیف آن می پردازد.

پدر و برادر اسیر كارمند دربار بودند، ازین رو خانوادهٔ آنها در حالی كه عبدالحمید 5 یا 6 سال داشت، از باغ نواب شهر كابل به حوالی قصر علیا- تعمیر امروزی صدارت كه مربوط سردار نصرالله خان بود ولی مادر امان الله خان درآن  زندگی داشت، انتقال یافت. در روزگار امیر امان الله خان در باغ های ارگ با فرزندان سردارها گشت وگذار می كرد.

وقتی حبیب الله كلكانی به قدرت رسید، پدر و برادر عبدالحمید، با امیرامان الله از كشور خارج و به هندوستان رفتند. خانوادهٔ آنها از محدودهٔ ارگ به باغبان كوچه، خانهٔ مادركلان عبدالحمید انتقال یافت. فشار سیاسی، خشونت و تلاشی خانه آنها هر روز، از طرف افراد حبیب الله ادامه داشت . از آنها می خواستند پدر و برادر فامیل و طلاهای دربار را تسلیم نمایند. عبدالحمید اسیر در نگارش خاطراتش ازین دوره به تلخی یاد نموده و سقوط حبیب الله را توسط نادرخان، برپا شدن جشنی در خانواده خود دانسته است.اما این بدان معنی نبود كه ظهور نادرخان مورد رضایت و خوشنودی عبدالحمید و خانوادهٔ آنها باشد. اسیر در این مورد می نویسد:

باید حكومت یا دولتی روی كار می آمد كه منافع انگلیس را مدنظر می داشت و این مملكت در پس پرده، یكی از مستعمرات انگلیس باید می بود. بنابر این، نقشه ماهرانهٔ روی دست انگلیس ها بود و آن این بود كه كسی یا كسانی را به اوج قدرت برسانند كه سالها حلقه غلامی انگلیس را بگوش داشته و از مكتب سیاست شان موفق و كامیاب بدر آمده باشد و این گونه اشخاص همان خاندان سردارآصف خان و یوسف خان بودند كه نادر شاه از برجسته ترین این ها بود و برادران محیلش مانند شاه ولی خان و هاشم خان و محمد عزیز خان و شاه محمودخان هر كدام دیپلومه داشتند.(3)

نادرخان در اول به نام امان الله حركت نمود. اسیر می نویسد: “نادر خان كه در جاده های عمومی كابل بالای اسپی سوار و مانند مقوایی در سیر و حركت بود با مردم شهر تعارف می كرد و هر كسی كه به او می گفت كه سلطنت به شما مبارك باشد، وی در جواب می گفت. “به صاحبش مبارك باشد.” صاحب سلطنت امان الله خان را می دانست(4) اما بعد به نام خود بیعت گرفت. و مدعیان دیگر سلطنت سردار محمد امین برادر اندر امان الله كه مادرش هزاره بود و والی علی احمد خان شاغاسی شوهر همشیرهٔ امان الله پسر ارشد خوشدل خان لوی ناب، كنار زده شد.

درین دورهٔ نادرخان بود كه پدر و برادر قندی آغا، از هند برگشتند؛ اما همكاری با نادرخان را نپذیرفتند. نادرخان برادر اسیر را كه از هند برگشته بود، به زندان انداخت و از این ایام به بعد مشكلات عملی عبدالحمید در كنار فامیلش بی آنكه خواسته باشد آغاز گردید.

عبدالخالق رفیق نزدیك و هم صنفی عبدالحمید، نادرخان را كشت. عبدالحمید می نویسد: “نادرخان در محوطهٔ قصرگلخانه می خواست مسابقه نهایی فوتبال بین تیم های مكتب استقلال ونجات را تماشا كند. من درتیم مكتب استقلال بودم. نادرخان برای دیدن بچه ها در مقابل تیم ما قرار گرفت. من در صف اول بودم. در همین لحظه از عقب من عبدالخالق با تفنگچه بالای نادرخان فیر كرد. بعد مرمی دوم و سوم را هم خالی كرد و نادر درمقابل من به زمین افتاد.(5)

در همان لحظه عساكر قومی بچه ها را قطار نشاندند و خواستند تیر باران كنند كه شاه محمود خان مانع شد و گفت ما قاتل را گرفته ایم. بعد از آن عبدالحمید، به گونهٔ فراوان بچه های دیگر زندانی شد. عبدالحمید مدت یك ونیم سال در خانه نظر بند گردید كه اجازهٔ خروج نداشت. بعد از آن با برادرش كه او هم زندانی بود، همراه فامیل به چخانسور تبعید گردید و این سال 1314شمسی بود. قرار بود به شهر گنگ چخانسور بروند، اما در قندهار، داوودخان كه مسؤول نظامی و ملكی آن سمت بود، تبعید آنها را به ریگستان گرم سیر تبدیل نمود تا برنگردند.

در ریگستان، گوشت خود را با شكار مهیا می كردند. خود از جنگل هیزم می آوردند آنجا از گیاه و سرسبزی و دكان و بازار اثری نبود. در اثر امراض و ملاریا، مادركلان، زن برادر و برادر زادهٔ عبدالحمید وفات كردند. بعد از دوسال كه به گرشك انتقال یافتند، همه در حال مریضی ومرگ بودند و به شفاخانه گرشك برده شدند. تا بهبود پیدا كردند.

در گرشك به خصوص مردم زمین داور، در اثر ظلم حكمران منطقه شورش كردند. قوای دولتی آمد و قیام سركوب شد. حكام این واقعه را هم به نام تبعیدیان كابل كردند كه در نتیجه بار دیگر اسیر و خانواده اش به زندان و كوته قفلی افتاد.

بعد از 23 روز رها و به قندهار انتقال یافتند. قندی آغا می گوید: در قندهار برای كلان ها یك افغانی و برای خوردها، 50 پول روزانه می دادند كه با آن گذران می كردیم. در قندهار صدها تبعیدی دیگر چون میرغلام محمد غبار، میرعبدالرشید بیغم، میرحامد، صبورخان نسیمی پغمانی، عبدالصبور غفوری و دیگران بسر می بردند.(6) تا اینكه هاشم خان كنار فت و با آمدن شاه محمود به عنوان صدراعظم مجال نفس كشیدن در كشور پیدا شد و اسیر با پدر و برادرانش بعد از 11 سال تبعید به كابل برگشت و بعد از آن به دنبال سیاست و جرم سیاسی یی كه نكرده بود نگشت.

درس و آموزش

عبدالحمید كه در دربار زندگی داشت، درس و آموزش را نخست از كوتی باغچهٔ ارگ آغاز كرد، بعد همراه با فرزندان بزرگان دولت، به مكتب امانی شامل گردید. تا این كه عصر نادر خان شد و به اتهام همدستی در قتل نادر زندانی و تبعید شد و از تحصیل بازماند. قندی آغا می نویسد: به مضمون علوم دینی، ادبیات و جغرافیا علاقهٔ زیاد داشتم. و از استاد قرآن كریم خویش بنام قاری محمود پنجشیری نام می برد.

از كودكی ذكاوت و هوش بلند عبدالحمید هویدا بود. تا جایی كه استاد جغرافیا لیبس جرمنی، بدون سوال به او نمرهٔ (10) را می داد.

قندی آغا می نویسد: “این روش دكتور لیبس باعث حسادت هم درسان صنف گردید. بالاخره موضوع را به دكتور “ایون” مدیر مكتب رسانیدند. یكی از روز ها در ساعت چهارم تعلیمی كه مضمون جغرافیا را دكتور لیبس درس می داد؛ دكتور ایون داخل صنف گردید… نگاهی به سوی شاگردان انداخت… تا این كه نظرش برمن افتاد و با تبسمی كه برلب داشت مرا صدا زد. من در برابر مدیر قرار گرفتم. گفت: آقای حمید فلان شهر در كجا واقع شده است. من بدون مكث به مدیر گفتم كه این شهر، شهر كیست در وادی راین جرمنی و بانوك عصا شهرك مذكور را نشان دادم. در مورد نفوس وپیداوار آن نیز معلومات دادم.

دكتور ایون از فرط خوشی و هیجان به كرتی من چنگ زده مرا كه طفل دوازده ساله بیش نبودم از زمین بلند كرد و موفقیت مرا شادباش گفت و یكدانه قلم مونت بلانك را در جیب كرتی من تعلیق نمود.(7)

بعد ازاین دوره بودکه عبدالحمید زندانی و تبعید و از مكتب رانده شد. اما همیشه به فكر آموزش بود. در زمان تبعید با تحمل همه رنج و یاس ها، نزد مولوی ضیاءالدین عالم بزرگ آنجا درس را آغاز كرد. وقتی كه در قندهار انتقال یافتند، پای درس مفتی صدرالدین از مهاجران تبعیدی آسیای میانه نشست و مختصرالمعانی را درس گرفت.

بعد از پایان دوران تبعید، وقتی به كابل آمد، اصول شاشی، مشكات شریف، فقه شریف،‌ حدیث و عقاید را نزد مولوی روشندل كه در زیارت مولوی صاحب سرای زرداد، تدریس می نمود آموخت. نزد مولانا محمدامین قربت بخاری كه امام مسجد درخت شنگ، بود به شاگردی نشست و كافیه ابن حاجب، ایساغوچی، شمسیه عمر كاتبی و قطبی را درساً فرا گرفت. قندی آغا می نویسد:

 همه تلاش برای این بود كه اگر ازاین راه بتوانم به سخن حضرت ابوالمعانی پی برم كه از این طریق هم فهم آن امكان پذیر نگردید. باز درصدد چاره جویی برآمدم تا اگر روزی برسد و من بتوانم شعری ازاین عارف بزرگوار را مورد تحلیل قرار بدهم.(8)

اسیر و بیدل

عبدالحمید اسیر، نخستین بار در محیط خانواده با ابیات بیدل آشنا گردید. حاجی عبدالخالق برادر اسیر، در هفته، چند شب مجلس بیدل خوانی داشت. شخصیت های چون حاجی عبدالعزیر لنگر زمین، برادرش صوفی موج، عبدالرحیم خان رحیمی، عبدالسلام اثیم مجددی،‌ میرزا ابراهیم خلیل به خانهٔ آنها می آمدند و اشعار بیدل را می خواندند. عبدالحمید كه آن زمان خورد سال بود، در آن مجالس حضور داشت و می شنید.

در دوران مكتب شاید در تاثیرپذیری از این مجالس بود، كه علاقهٔ بیشتر عبدالحمید به ادبیات بود. خود می نویسد: دیوان میرزا صائب اصفهانی، واقف لاهوری، محمدعلی حزین، هلالی چغتالی، نظیری نیشاپوری را از بازار خریداری نمودم ولی این كتاب ها عطش مرا سیراب نساخت.(9)علت آن بود كه نخست از سرچشمهٔ بلند نوشیده و گوشش در مجالس شبانه با ادبیات بیدل انس گرفته بود.

قندی آغا می نویسد: باامیر محمد اثیر، روزی به بازار رفتم و كلیات بیدل را به 80 روپیه هدیه كردم. معنی اشعار او را نمی فهمیدم و گاه گاه از بیدل شناس همان زمان كاكا سیدتاج الدین كه در كوچهٔ قاضی فیض الله، در مسجد ازبك ها حجره داشت، مفهوم ابیات مشكل را جویا می شدم.

در همین زمان با برادرش حاجی عبدالخالق، نزد خلیفه صاحب فرزه “خلیفه میراحمد” می رود. شب را همانجا سپری می كنند. برادرش از پیر می خواهد به عبدالحمید درس و تلقینی دهد. اما پیر با بی میلی می گوید: “این بچه درس خود را بخواند، او را به پیری و مریدی چه كار. به هر حال فردا بعد از نماز صبح عبدالحمید را صدا می زند و دست او را گرفته می گوید: “های فرزند! بیدل صاحب را می شناسی، او در جواب می گوید: چند روزی می شود كه كلیاتی را پیدا كرده ام اما از مطالعهٔ آن هیچ چیز عاید من نمی شود… خلیفه صاحب می گوید: شاید وقتی برسد كه او را بشناسی. بعد از این سخنان این بیت بیدل را می خواند:

اگر معشوق بی مهر است وگر عاشق وفا دارد
تماشا مفت دین ها، محبت رنگها دارد

بعد از آن دست عبدالحمید را تكان می دهد و می گوید: این است سبق تو كه برایت داده شد(10) از همان سال 1310 تا اخیر عمر، در تبعید و رنج و آوارگی همیشه كلیات بیدل همدم او بود.وقتی در پایان ایام تبعید به كابل آمد مجالس ادبی و عرفانی را در باغ نواب كابل، به راه انداخت در سال های 1329 و 1330 عرس حضرت ابوالمعانی را در باغ نواب برگزار كرد كه دانشمندانی چون: شایق جمال، شایق هروی، مولانا سلیم راغی، ضیا قاری زاده، صوفی عشقری، ابراهیم خلیل، خلیل الله خلیلی، مولوی خسته، قاری فولاد، عبدالسلام اثیم مجددی، رحیم جان رحیمی و دیگران در آن شركت داشتند.

محفل عرس با كلام الله مجید آغاز می شد، استاد سراهنگ به عنوان شاگرد اسیر، غزلیات بیدل را زمزمه می كرد. در سال های دوران حضور شوروی ها، عرس بیدل با شكوه خاصی برگزار می شد، شمار زیادی از ادبا و شهریان كابل درآن اشتراك می كردند و با آن فضای معنوی، خویش را تسكین می دادند.

در همان روزگار كه پسران مردم را به زور به عسكری می بردند واكثراً  شهید می شدند، در یكی از عرس ها، رازق فانی برای نخستین بار غزلی را خواند كه دست به دست می گشت.

همه جا دكان رنگ است همه رنگ می فروشد
دل من به شیشه سوزد همه سنگ می فروشد
دل كس به كس نسوزد به محیط ما به حدی
كه غزال چوچه اش را به پلنگ می فروشد

از سال 1359 تا 1372 در باغ رئیس جنگلك، خانهٔ قندی آغا، محل برگزاری عرس های بزرگ بود. آخرین عرس را در 1372 در حالی كه در اثر جنگ های كابل از خانهٔ اصلی اش بیجا شده بود در قلعهٔ نجارهای خیرخانه دایر كرد و آنجا گفت: سال آینده من در جمع شما نخواهم بود. كه همچنان شد. ولی فرزندان قندی آغا این سنت را هنوز ادامه می دهند.

قندی آغا، در كنار تدویر محافل ادبی و عرفانی، با ادبا، با درویشان و قلندران نیز از بیدل سخن ها داشت یكی ازین قلندران كاكا لعل جان از مرغ گیران قلعهٔ قاضی بود كه اسیر روزانه مدتی برای او بیدل می خواند قندی آغا می گوید: این قلندر… باوصف آنكه عامی بود كلام ابوالمعانی را بیشتر درك می كرد و در عصر خود سرامد بیدل شناسان بود.

از كارهای بزرگ قندی آغا این است كه حلقه های درس بیدل را دایر نمود و فهم و توجه به بیدل را كه ویژهٔ خاصان بود، همگانی ساخت. در مورد حلقه های درس خود می نویسد:

در هفته دو مراتب یعنی دوشنبه ها، درس مولوی صاحب و پنجشنبه ها درس ابوالمعانی صاحب از ساعت 2 بعد از ظهر در كلبهٔ فقیرانه من برگزار می شود و با وجودی كه تا ساعت 6 یعنی 4 ساعت دوام می كند در خود احساس خستگی نمی كنم.(11) در دوران حكومت اسلامی نیز حلقهٔ درس های بیدل و مثنوی ادامه داشت.

کاوه آهنگریکی از شاگردان آن حلقه گفت: یكی از روز ها كه در كابل راكت پرانی ادامه داشت، ما در حلقهٔ درس بیدل در منزل قندی آغا بودیم كه شاگردی داخل شد و گفت: مسجد پل خشتی را به راكت زدند. راكت های حكمتیار ،گنبد مسجد پل خشتی را تخریب كرد. قندی آغا با حیرت نگاهی به دیگران انداخت و این رباعی حضرت ابوالمعانی را زمزمه كرد:

ای آنكه سماوات پر از ابركنی
روزی به دهان مومن وگبركنی
كردند خراب خانه ات ای خالق
ای خانه خراب تابكی صبر كنی(12)

قندی آغا استاد سراهنگ را به شاگردی پذیرفت و طی بیش از 20 سال غزلیات نزدیك به فهم حضرت بیدل را به سراهنگ داد تا زمزمه نماید.از این طریق توده ها را بیشتر با بیدل انیس ساخت و یا بیدل را با عامه مردم محشور نمود و اندكی زمینی كرد.

شرح غزلیات، رباعیات، ابیات مشكل و اصطلاحات حضرت بیدل ازكارهای دیگر قندی آغا است كه دربررسی آثار مذكور، روی آن بحث خواهیم كرد.

اسیر و عرفان

عبدالحمید اسیر در خانواده یی به دنیا آمده بود كه باوجود پیوند به شاهان و میرهای بدخشان،‌ سخت معنوی و عرفانی بودند. پدرش میر عبدالقادر از اخلاص مندان مولانا جلال الدین بلخی و مرید آخند صاحب زیارت شاه طاووس بود. آنقدر تقوا داشت كه لفظ میر را از آغاز نام خود دور می كرد و می گفت: فردا معامله با حسب است از این رو اسم نسبی را از نام اعضای خانواده دور می كرد تا “غرهٔ” نسب نشوند.

خانوادهٔ اسیر خود را از اولادهٔ حضرت عباس(رض) و فرزند یكی از اولادهای ایشان، حضرت قثم كه به بخارا آمد و در بدخشان مسكون شد می دانستند. دو برادرش عبدالخالق و عبدالنبی مرید خلیفه صاحب فرزه، و برادر دیگرش عبدالحكیم مرید حضرت صاحب نورالمشایخ بود و فرزند چهارمی عبدالحمید بود كه اسیر بیدل گردید.

عبدالحمید نخستین درس عرفان را از خلیفه صاحب فرزه (میراحمد) گرفت كه به او خوانش بیدل را تلقین نمود. قندی آغا به خلیفه فرزه زیاد ارادت داشت. در خاطراتش می نویسد: وقتی نادرخان كشته شد روزی خلیفه صاحب به خانهٔ ما آمد. برادرم گفت: در حق این جوان دعا كنید، رفیقش نادرخان را كشته است، این هم كشته خواهد شد. پیر گفت تا من باشم كسی او را كشته نمی تواند. برادرم گفت: زندانی خواهد شد دعا كنید. پیر گفت اگر زندانی هم شود زیاد مشكل نخواهد دید. بعد ازاین كه فراوان جوانان به آن مناسبت كشته شدند، اسیر هم زندانی گردید، ولی بعد او را برای یك ونیم سال درخانه خودش نظربند و زندانی ساختند كه اسیر این را از كرامات خلیفه صاحب فرزه می دانست.(13)

اسیر در ایام تبعید در ریگستان با دوشخصیت عرفانی معرفت می یابد. باج سلطان كه مجذوب بود، و گل جان خان، كه یك عارف مشترع بود. در قندهار در خدمت عظیم جان آغای مجذوب می رسد. وقتی به كابل آمد خدمت بابه داوود را می كرد كه در زیارت مولوی صاحب سرای زرداد اقامت داشت. و همین گونه از مردانی چون: بابه میر فقیر مرید حضرت بابه خان محمد، ملنگ خان پغمانی، سیدغریب آغا، نورجان ملنگ، غفور آیینه ساز نیز كسب فیض نمود.(14) همچنان با سیدجان آغای جبل السراج و پیروز ملنگ گلدره یی همیشه نشست ها داشت.

در وقت فوت پدرش، كاكا لعل جان، دوست پدرش به تعزیه آمد و با اسیر دوست گردید اسیر می نویسد:”این شخص آن قدر موشكاف بود كه من به عمر خود چنین شخصی موشكاف و باریك بین ندیده بودم. در علمای عصر مرحوم مولانا سلیم راغی و در مردم عامی همین كاكا لعل جان طرف قبول من بود و بس… دعای او را گرفتم.(15)

اسیر و شاعری

عبدالحمید در آغاز شاید تا سالهای 1335 واثق تخلص می كرد. مدیر مجلهٔ عرفان در سال 1330 به نام واثق از عبدالحمید خواسته است تا غزل معروف كلیم را با مطلع زیر استقبال نماید:

منم كه تنگدلی، باغ دلگشای من است
به دستم آبله، جام جهان نمای من است

اسیر شعر را به سبك حضرت بیدل و با زیبایی و تعالی ویژه می سرود. باری این بیت بیدل به اقتراح گذاشته شده بود:

سرنوشت روی جانان خط مشكین بوده است
كاروان حسن را نقش قدم این بوده است

گویند یكی از شعرا سروده بود:

یك سبدانگور صدكیلو ویتامین بوده است

ودیگری آفریده بود:

بانی كیش كمونیستی ستالین بوده است
اما اسیر چنین استقبال نموده بود:

بهر یك دم زندگی، رنج دوعالم می كشم
كلفت بار نفس، بسیار سنگین بوده است(16)

عبدالحمید در تغییر تخلص از واثق به اسیر چنین می نویسد:

با دیدن این بیت مقطع از یك غزل بیدل به آن علاقمند شدم:

اگر غبار زمین كنی واگر آسمان برین كنی
من اسیر بیدل بیكسی تو كریم بنده نواز من

و یاد آور می شود كه نام محمد بنا به توصیهٔ ملامجنون از قریهٔ ساوهٔ هرات برآغاز اسم عبدالحمید اضافه گردید.(17)

 اسیر اشعارش را جمع آوری نكرد و در رابطه با شعر چنین نظر داشت:

“اگر منظور از التذاذ روحی است،‌ خواندن اشعار بیدل كفایت می كند و ما كه دم از اخلاص می زنیم نباید در برابر شعر ابوالمعانی اظهار شاعری كنیم. اما مخمسات حكم تفسیر و توجیه را دارد، مؤدبانه به آن مبادرت وزیده ام.”(18)

وظایف رسمی

استاد اسیر، نخستین كار دولتی را در زمان تبعید آغاز كرد. آن زمانی بود كه درساختمان پل ارغنداب مهندسین سویسی كار می كردند و به ترجمان جرمنی ضرورت داشتند. ناگزیر اسیر را استخدام كردند. بعد از آن در ادارات شركت های میوه، ویسا و ترانزیت، در قندهار كار كرد. در كابل در شركت حمل ونقل، اتاق های تجارت كار نمود و آخرین وظیفه اش مدیر عمومی تحریرات شركت مالداری ومسلخ هرات بود كه در 7 ثور 1357 پایان یافت.

سفر برای زیارت نه جهانگردی

به زیارت بیت الله شریف مشرف شد. اسیر 50 سال در اشتیاق زیارت آرامگاه ابوالمعانی بود. در سال 1367 به این آرزو رسید. و بعد از زیارت بزرگانی چون: بابا قطب الدین بختیاركاكی، نظام الدین اولیا، خواجه نصیرالدین محمود چراغ دهلی، باقی بالله، امیر خسروبلخی، شاه عبدالعزیز، شاه ولی الله دهلوی، شیخ عبدالحق به كابل برگشت.

در سال 1360 به پاكستان سفر نمود. در پشاور به زیارت شیخ جنید پشاوری، شیخ عمر جغاره یی، عبدالرحمن بابا، میا عبدالغفور بابا رسید. در لاهور داتا گنج بخش را زیارت كرد و در پاك پتن به زیارت بابا فرید شكر گنج رسید. می گویند وقتی اسیر، به آنجا مواصلت كرد قوالان گرم سماع بودند. درآن زمان استاد را حالتی دست می دهد كه بی اختیار وجد می كند و دست می افشاند.(19)

آثار عبدالحمید اسیر

1- كلید عرفان جلد اول: درین رساله كه در 250 صفحه چاپ گردیده، 68 بیت غامض حضرت بیدل تحلیل گردیده است. چاپ دوم این رساله حاوی تحلیل 112 بیت است.
2- شرح رباعیات: این رساله در سال 1369 زیر عنوان درد و عبرت و سلوك و تحقیق و معاش تدوین یافته است.
3- مرد حق: شناسنامهٔ فرزند خلیفه صاحب فرزه از چشم دید اسیر است.
4- جنون شوكتان یا ذكر مجاذیب افغانستان: كه در معرفی مجذوب ها وعرفای معاصر افغانستان است.
5- پیوند دل: این مجموعه حاوی چند مخمس اسیر است بر غزلیات حضرت ابوالمعانی.
6- كلید عرفان جلد دوم. این رساله هنوز چاپ نشده و در آن اسیر برهمه كتاب های حضرت بیدل، تماس گرفته ونكاتی را در زمینه ارائه داشته است.
7- بیدل اویسی كه ناتمام است و هنوز چاپ نشده.
8- ملنگ پیروز – زندگینامهٔ این ملنگ است كه تاآخر عمر در كوه گلدره مقیم بود.
9- تصوف و طرق چهارگانه- معرفی مفصل چهار طریقه تصوف و بزرگان آن.
10- ترجمه رسایل جلال الدین سیوطی: كه البته برخی احادیث ترجمه گردیده است.

پانوشت:

1- نامهٔ شخصی حسن حسینی دانشمند ایرانی، عنوانی عبدالحمید اسیر قندی آغا، كه نگارنده شخصاً آن را ملاحظه نمودم.
2- امیر عبدالرحمن شورش های سالهای 1300، 1301 و 1302 هـ،ش مردم شینوار، غلجایی، هزاره و میرهای بدخشان را سركوب كرد. وقتی خانواده میرها را قسم اسیر به دربار آورد و فرمان به لت وكوب آنها داد. میرعبدالقادر به اشارهٔ نایب سالار پروانه خان، در گوشه كشانیده شد وبعد با وساطت پروانه به دربار به نوكری گرفته شد. میر عبدالقادر در خدمت مادر امان الله خان بود. وقتی امیر برآن خشم گرفت و مادر امان الله را در باغ وحش انداخت و كسی را اجازه نداد از او خبر گیرد، میر عبدالقادر به پاس نمك همیشه از آن خبر گیری نمود. وقتی امیر حبیب الله او را اخطار داد گفت: به حكم پاس نمك… حالا كه از نظر افتاده وی را تنها نمی گذاریم. امیر گفت: دیگر نزد من میا. عبدالقادر رفت. باز همین عبدالقادر بود كه خبر مرگ حبیب الله را به امان الله رساند تا خود را شاه اعلام نماید و شاید همین خدمات بود كه در دربار امان الله قدر و منزلتی داشت.
3- زندگینامهٔ خطی 70 صفحه یی عبدالحمید اسیر به قلم خودش كه نگارنده مستقیماً از آن در نگارش این یادداشت ها استفاده نموده است.
4- زندگینامهٔ قلمی همان،
5- زندگینامهٔ قلمی
6- زندگینامهٔ قلمی
7- همان
8- خط بوریا گزیدهٔ آثار منظوم و منثور استاد محمد عبدالحمید اسیر، تصحیح و تعلیق محمد عبدالقادر آرزو، نشر مركز تحقیقات علمی و عرفانی، كابل چاپ دوم، 1383
9- زندگینامه
10- زندگینامهٔ قلمی و خط بوریا
11- زندگینامه، همان
12- گویندهٔ این روایت جوانی است بنام كاوه آهنگر از ولایت پنجشیر كه در كابل زندگی دارد.
13- زندگینامه همان،
14- خط بوریا، نوشتهٔ محمد معروف پوپل در معرفی قندی آغا، همان 19
15- زندگی نامه، همان
16- خط بوریا، محمد معروف پوپل ص 38
17- خط بوریا همان
18- زندگینامه همان
19- خط بوریا همان 23

You may also like...