از کتاب «گام بیتوقف» شعر معاصر فارسی دری
خالده فروغ
لیلا صراحت شاعری بود تنها و این تنهایی موجب شده بود که درد بر دوش صدایش نشسته باشد. سر انجام درد را از دوش صدا کنار گذاشت و گلبن لبانش پژمرد و دیگر پرندۀ شعر بر لبانش به سرود خوانی نپرداخت و دیگر لیلا تنهایی را هم رها کرد و رفت و خود همان تنها شد. اما شعرهایش با طراوت خواهند ماند و بهارینهگی بر فصل و فضای آنها همواره مستولی خواهد بود.
واصف باختری در بارۀ شعر لیلا صراحت گفته بود:« روان من شعر لیلا را میپذیرد . روان من مسطح است. روان من ژرفا ندارد.
که بگویم تا ژرفای خویش شعر لیلا صراحت روشنی را میپذیرد. شعر لیلا صراحت نافذ است . سیلاب خود نمیداند که عمقش چه اندازه است. ولی سیلاب با گذار سنگین خویش سیل میآفریند و مسیل را عمق میبخشد. روان من شعر لیلا صراحت روشنی را نه از این رو میپذیرد که « ذوق » من با شعر او سازگار است، زیرا
به سخن گراهام هوف دیگر باید پدیدههای ادبی را به گونهیی علمی و منطقی مورد بحث قرار داد و دیگر داوریهای ادبی صرفا «امور ذوقی» نیستند. چنان که مثلا کسی چای را بیشتر از قهوه میپسندد، یا برعکس.»
لیلا صراحت در دهۀ شصت از شاعران مطرح پارسی دری در افغانستان به شمار میرفت که از طلوع سبز آغاز کرد. سپس فریادش را در تداوم فریاد تداوم بخشید و بعد از آن در دهۀ هفتاد
نیز از چهرههای موفق شعر معاصر به حساب میآمد که «حدیث شب» را سرود و سپس از میان «سنگها و آیینهها » سرکشید و « روی تقویم تمام سال» دیگر به انجام رسید.
برخی از شعرهایش شعرهایی درخشان اند. لیلا صراحت شاعری بود که ارزشهای اجتماعی در شعرش جریان مییافتند.
اگر از دریچۀ مسایل جامعهشناسانه به شعرش نگاه شود، جامعه در شعرش از پشت نمادها و تصویرها و کلمهها بازتاب یافته است.
اندیشههای سیاسی نیز در فضای شعر لیلا صراحت روشنی به پرواز میآیند . همچنین عشق که خود زندهگیست در شعر لیلا نفس میکشد.
در شعر این شاعر به خواب ابدی فرورفته مقاومت هم علم میشد. آن گاه که میسرود از آزادهگی میسرود و بیگانهستیزی میکرد. شعر لیلا صراحت شعریست رسالتمند و با اصالت. او میدانست که چگونه ساختار شعرش را از بهگزینی واژهگان به شکوهمندی برساند. لیلا صراحت هیچگاهی برای پرآوازه بودن به آوازه خوانی نمیپرداخت و میدانست که شعرش چونان ماهی در زمانۀ پر از شب او با صراحت تمام روشنی میبخشد.
لیلا صراحت در آفرینشگری،هم بر کرسی قالبهای سنتی مینشست، هم از راههای تازه و نو، وارد جهان جادویی شعر میشد.
وقتی برکرسی قالبهای سنتی مینشست به گونۀ مثال غزل میسرود، با شگردها و طرزهای جدید به سوی شعر مینگریست:
آن سرخ جاری در رگم شور شراب ناب شد
چشمان مانده بر رهم بار دگر در خواب شد
لیلا چه افتادت به سر که ناگهان و بیخبر
گلهای سرخ عارضت نیلوفرتالاب شد
گنجشک آه از سینه ات پرپر زنان پرواز کرد
دل قطره قطره قطره بر رخسار سردت آب شد
که در این سه بیت از یک غزل، گذشته از دیگر زیباییها و شگردهای زبانی، گنجشک آه یک ترکیب صمیمانه و دقیق است. و در همینجا یعنی بیت سوم دو تصویر زیبا نگاهان ما را به خود میکشانند. گنجشک آه و بیرون شدن آن از سینه که منظور قفس سینه است و تناسب گنجشک با قفس که در اینجا واژۀ قفس غایب است و همچنین تناسب آه با سینه. و این گنجشک آه پرپر زنان به پرواز پرداختن که منظور آه کشیدن است، تصویر اولی را میسازد و در تصویر دوم مینگریم که دل از هجوم درد و از گرمای درد آب میشود و قطره قطره به اشک تبدیل میشود و بر رخسار شاعر میریزد که در اینجا نیز اشک و چشم واژههایی استند غایب و ما آنها را از طریق محور جانشینی و هم نشینی واژهگان در مییابیم.
لیلا صراحت هنگامی که در غربت غرب زندهگی میکرد، رسالتمندانه از آسهمایی میسرود و صادقانه شهر و دیارش را مخاطب قرار میداد و میگفت:دلم تنگ شده است، دلم برای آسهمایی ات تنگ شده است.
در این شعر عنصر عاطفه فورانیست:
لیلا بخواب یار نمیآید
در کلبه ات بهار نمیآید
تالاب انتظار دو چشمت را
نیلوفری به بار نمیآید
چسپیده شب به پنجرهها دیریست
خوشید شبشکار نمیآید
پلک سپیده روی هم افتاده
صبح طلایهدار نمیآید
لیلا میتوانست این شعر را در همینجا به پایان برساند؛ اما خود را به اوج این شعر رساند و در همان اوج به نقطۀ پایان رسید.
لیلا بخواب خواب خوشت بادا
بیداری ات به کار نمیآید
من فکر میکنم که این زیباترین بیت در همین شعر است. در این بیت شاعر از تنهایی فردی به سوی تنهایی جمعی میرود.
در همین بیت جامعهیی را بیان میکند که به بیداری نرسیده اند؛ نه خود بیدار اند و نه بیداری را ارج مینهند نه به بیداری میاندیشند.
پس در چنین جامعهیی بیدار بودن و بیداری به کار نمیآید و خواب خوشتر است. در این بیت ما با زبان طنزی نیز رو در رو هستیم که شاعر خواب بودن و به خواب رفتن را توصیه میکند و عاطل بودن بیداری را به بیان میگیرد. در این غزلِ سرشار از عاطفه و سرشار از تنهایی، شیوایی کلام شاعر وتناسب واژهها و در کنار هم نشستن واژهها و حضور ترکیبهای تازه و متناسب با فضای شعر، نگریسته میشوند و احساس میشوند.
این ترکیبها زیبا و جالب توجه اند: تالاب انتظار، خورشید شب شکار، پلک سپیده، صبح طلایهدار که هر کدام به دنبال خود تصویری را به نمایش میگذارد.
دلم گرفته شهر من برای آسهمایی ات
ببین تنوره میکشد زدل غم جدایی ات
دلم گرفته شهر من سرود آه میشوم
سرود گریه میرسد به دیدۀ فدایی ات
اگرچه پرشکسته ام اسیر و بال بسته ام
به بال ناله میرسم برای همصدایی ات
این غزل در هییت نه بیت قامت بلند کرده است اما من سه بیت آن را در این مجال به گونۀ نمونه آوردم. در این بیتها چند ترکیب زیبا را مینگریم. سرود آه، سرودگریه، بال ناله.
در مصراعی که ترکیب بال ناله میدرخشد، یک تصویر دقیق را در پی دارد از این گونه:به بال ناله برای همصدایی رسیدن.
لیلا صراحت روشنی در شعر از تنهایی نیز سخن میگوید از تنهایی فردی و همچنین تنهایی جمعی که همین تنهایی فردی منشآ و سرچشمۀ تنهایی جمعی در شعر اوست.
کسی نیست اینجا
کسی نیست اینجا
هوا بیاکسیژن است
فضا بیآیینه
حفرههای خالیست دیدۀ اختران
آفتاب سرابیست
که بهرهیی از آن نیست
بر گم کرده راه تشنهگان
و ماه نیز
برکهییست خالی
بیآب
بیماهی
پرنده بیآشیان است
و باغ بیباغبان
این شعر از تنهایی فردی شاعر سرچشمه گرفته است و رفته است به سوی تنهایی جمعی. که جامعهیی را بیان میکند و شهری را به تصویر میکشد. در چنین جامعهیی و در چنین شهری جز به ریا و جز به سراب به آبی و آفتابی نمیتوان رسید. در این شعر، لیلا تنهاییهایش راآیینهوار بازتاب داده است. من میپندارم و حس میکنم که این شعر از عاطفهمندترین شعرهای صراحت است.
بازهم در این شعر دیگر غربت را و تنهایی را و بیباوربودن به زندهگی را تصویر میکند و به نهیلیسم یا پوچیگرایی و هیچیگرایی میرسد.
روزهایم خالی
شامهایم خالی
میفشارد نفس غربت
حجم آیینۀ هیچستانم را در خویش
زندهگی میگذرد
از پس پنجرهها
و سرک میکشد از روزنۀ زندانم
کاش که
میتوانستم
باور کنمش
در این جا گذشتن زندهگی از پس پنجرهها، یک تصویر زنده و ارزشمند است و نقطۀ اوجی است برای این شعر.
سرانجام در شعر دیگری تنهایی شاعر با صراحت بیان شده است و فضای این شعر کوتاه را چنین تنهایی آگنده از خود کرده است.
هماره همراه تنهایی ام
هماره همگام خودم
حدی نمیشناسم
حدم را نمیشناسم
تنهایی حدی ندارد
خود را نمیدانم
لیلا تنها بود، تنها ماند و با تنهایی زیست. چنان که « رابعه تنها بود و مخفی تنها بود و خیلتاشان آنان تنها بودند و تنها هستند و اصلا ما هزارها سال است تنهاییم و مردان و زنان در برزخی از جغرافیای بیتاریخ و تاریخ بیجغرافیا زندهگی دارند.»