عبدالمنان دهزاد
بخش نخست
اگر ردِ پای پدیدهٔ بنیادگرایی را در جهان از منظرِ تندروی و دیگرستیزیاش دنبال کنیم، پی میبریم که ریشۀ این پدیده به گذشتههای بسیار دور بر میگردد، ولی آنچه که بنیادگرایی قدیم را با بنیادگرایی جدید از هم جدا میکند، فکر نیست؛ بل روشِ بهکارگیری ابزارهایی است که آن فکر را عملی میکند.
اگر بنیادگرایی در جهان ماقبلِ مدرن به پیمانۀ امروز آفتزا و وحشتآور نبود، دلیلش این است که آنها با ابزار سنتی به سراغ پیاده نمودن مفاهیم ذهنی خویش بودند؛ اما بنیادگرایی مدرن مفاهیم سنتی را با ابزارهای مدرن به کار میگیرند.
بنیادگرایی نوین زمانی در جهان کنونی پای گذاشت که تحولاتِ بنیادینی در جهان رونما شده بود و انسانها به لحاظ ذهنی و عینی از مراحل سنتی قدم بهجهان مدرن مینهادند. شماری از انسانها بهدلیل ناسازگاریافتن ارزشها و باورهای خویش در جهان معاصر و کمرنگ شدن یکی پی دیگرِ آنها، طبل برگشت بهگذشته را کوبیدند و پدیده های جهان مدرن را برای خویش زیانبار خواندند و کسانی هم که به خواست آنها نه گفتند، به دیدهٔ تحقیر و بیگانه به باورهای خویش نگریستند. این طرز دید از نفرت و مخالفت آغاز شد و در نهاییترین مرحلهٔ آن به حذف فزیکی و نابودی دیگران منتهی گردید که امروز ما آن را بهنام بنیادگرایی عملگرا (تروریسم) میشناسیم.
بنیادگرایی و تروریسم با وجودی که قرنهاست در میان بشریت بهشكل ناگهانی و نامنتظر رُخ میدهد و بسیار سر زبانهاست؛ ولی كمتر مطالعه، بررسی و شناخته شدهاست؛ از دید من بدون آگاهی از سیر تاریخی و نوعیت آن نمیتوان به شناخت درست و واقعی آن دستیافت.
گذشتن از کنار بنیادگرایی و جدی ندانستن این پدیده، رفته رفته زندهگی مردمان این سرزمین را به جهنم مبدل میکند. مردم افغانستان هماکنون با پدیدۀ بنیادگرایی و افراطیت بهصورت سیستماتیك درگیر هستند، فرقی نمیکندكه این پدیدۀ نفرتانگیز و خشونتپیشه را برای ما امریكا و انگلیس پدید آورده باشند یا پاكستان و عربستان سعودی! آنچه كه مهم به نظر میرسد، این است كه بلاخره ما ابزار و هیزم سوختِ این بازی قرار گرفتهایم و همه هست و بودمان زیر پرسش رفته است، ناگزیریم كه آن را مورد بازپرسی مجدد قرار دهیم تا حداقل نسلهای بعدی کمتر قربانی این پدیدۀ شوم و ویرانگر شوند.
اگر نسل آگاه و دانشآموختهگان امروز از کنار پدیدۀ بنیادگرایی و تروریسم به سادهگی عبور کنند و آن را دقیق و معرفتشناسانه واکاوی نکنند، این بارِ سنگین بهدوش نسلهای آینده پرتاب خواهد شد.
پرسشی كه همیشه طنینانداز ذهن وكلهٔ انسانی این سرزمین میشود این است كه چرا سرزمین ما در این برههیی از تاریخ، که دیگر ملتها به اوج رفاه و توسعه رسیدهاند، به پایگاه و میدان نبرد تروریزم منطقهیی و بینالملی تبدیل شده است، آنهم با ظالمانهترین و ناانسانیترین شکلش؟ دلیلش این استکه چون ما از یک طرف هیچگاهی دولتهای مردمسالار و ملیگرا نداشتهایم كه ملت را طوری كانالیزه كند كه لااقل زودآسیبپذیر دیگرگونیهای سیاسی و دسایس بیگانهگان نشوند، از سوی دیگر مردمان این سرزمین از رهگذر فرهنگ و باورهای دینی همیشه در یک خلأ و ناآگهی کامل نگهداشته شدهاند. این ناآگاهی هرازگاهی زندهگی انسان امروز را به چالش روبهرو کرده است.
اگر امروز مردمان این سرزمین به سادهگی جذب گروههای بنیادگرا و دهشتافگن میشوند و خیلی زود به تبلیغات آنها باور میکنند و برای به کرسینشاندن آن تبلیغات میرزمند، میکُشند و کشته میشوند، دلیلش این است که ما همیشه در غیاب خِرد و معرفت نَفس کشیدهایم. اسلام و باورهای مذهبی برای حاکمان این مرزبوم، چیزی کمتر از ابزار و پُلِ رسیدن به اهداف شخصی، خانوادهگی و گروهی نبوده است. تجربۀ سیاسی در این سرزمین نشان میدهد که عالمان دینی تاجایی عالم دینی بودند که در خدمت سیاستهای نامطلوب دستگاه قدرت سخن گفته باشند و دانش و معرفت دینی خویش را در راستای توجیه کردن سیاستهای حاکم همآهنگ نموده و برای مشروعیت بخشیدن به حکومتها قلم و قدم زده باشند.
در این بازی طبیعی استکه چیزی که از عالمان دینی توقع برده میشد و آن به درد سیاست و قدرت میخورد «فقه» بود. بخشی کثیری از فقیهان ما تبیعت نکردن و سرکشی نمودن مردم را در برابر پادشاه و زمامداری که حتا ظالم هم باشد را جرم سنگین و نابخشودنی دانسته و مجازاتهای سنگینی را برای گروههایی که در فکر براندازی حکومتها هستند، پیش بینی کردهاند. این عالمان تا جایی به درد حاکمان میخوردند که سراپا در خدمت آنها بوده باشند، چیزی کمتر از آن مایۀ مرگ و رانده شدن این عالمان از دربار میشد. نمونههای بسیاری از این دست را ما در تاریخ معاصر افغانستان داشتهایم. روشن شدن چراغ این دسته عالمان دینی و تأکید بر این دسته و برجسته کردن یک بُعد دینداری، راه را برای ابعاد و رگههای دیگرِ معرفت دینی مثل منطق، فلسفه و عرفان و در کُل معرفتشناسی دینی بست؛ بسته شدن اینها در یک جامعۀ دینی راه را به بنیادگرایی و تروریسم هموار میکند. وقتی دروازهٔ خِرد به روی یک جامعه بسته شد، جزمگرایی و خشکاندیشی از راه دیگری وارد جامعه میشود. جامعههایی که امروز شاهد شکلگیری بنیادگرایی و تروریسماند، دقیقن چنین سرنوشت و راهی را طی کردهاند.
اندیشمندان و پژوهشگران حوزهٔ سیاست باورمندند که دولتهایی كه در مسیر سیاستها، توطیهها و دسایس سازمانها و قدرتهای بزرگ جهان قربانی میشوند، یا از هیچگونه پشتیوانهٔ مردمی برخوردار نبوده وكشور را به دو جناح متمایز حاكم و محكوم مبدل كردهاند ویا همواره سعی كردهاندكه بههر ترتیبِ ممکن شهروندان كشور را تحت انقیاد و بردهگی سیاسی خود درآورند (رعیتمحوری)؛ تجربۀ تلخی که سرنوشت مردم این مرزبوم به آن گره خورده است.
پس واضع است که نگاه سیاسی در این سرزمین هیچگاهی از سوی زمامداران بهصورت عادلانه بالای شهروندان این کشور نبوده است. همیشه مردم این دیار در حاشیۀ قدرت نگهداشته شدهاند. سرنوشت اکثریت مردمان این دیار در جاهای دیگری رقم زده میشد؛ حتا در همین زمانی که گویا نقش مردم در روند سیاستگذاریها، مهم و برجسته تعریف میشوند.
اینها زمینه را طوری مساعد ساختند که از یک طرف دستان بیگانهگان در امور این کشور باز باشد و هر گاهی که خواسته باشند در میان مردم جای باز نمایند، همچنان حس بیگانهگرایی زمامداران کشور ما، بخشی از شهروندان کشور را واداشت که برای سوار شدن بر مرکب قدرت باید دست به دامن قدرتها و استخبارات بیرونی بزنند تا روزی نوبت آنها هم برسد.
طبیعی است که وقتی دستان گروههای بیرونی در امور یک کشور باز باشد، به هر وسیلهیی تلاش میکنند که برای نیل به اهدافشان استفاده نمایند. بدون شک یکی از ارزانترین وسیلهها برای بیگانهگان، متأسفانه «تندروی دینی» گفته شده است. تندروی دینی نهتنها برای استخبارات کشورهای اسلامی ابزار ساده و لقمۀ آماده است، حتا برای استخبارات کشورهای غیراسلامی نیز وسیلۀ ارزان و پیش پا افتیده تلقی شده است. آنها از این طریق به کلانترین کارهای سیاسی و استخباراتیشان دست یافتهاند.
به هر تقدیر، این نبشته تأکید میکند که فرجام بنیادگرایی روزی به تروریسم منتهی میشود، با توجه به این دید که هر بنیادگرا را نمیشود، هم راه و مدافع بالفعل تروریسم نامید (آدمهای بسیاری را میتوان دید که از عینک یک بنیادگرا به جهان بیرون میبینند ولی وقتی که در یک کیلومتری خانهٔ شان انفجار و حملۀ انتحاری صورت میگیرد، آن را غیر انسانی خوانده و تقبیح میکنند)؛ ولی بدون تردید هر تروریست را میتوان بنیادگرا نامید، قطعن روزی تروریستان در خوانِ بنیادگرایی نان و نمک شده و از آن کوچه گذر کردهاند. اینکه چرا نمیشود هر بنیادگرا را تروریست نامید؟ بحثِ جداگانهیی است و کارِ دیگری میطلبد که من از پرداختن به آن در این نبشته خود داری میکنم.