رودابه رها
زنان در همه جای جهان به دلایل گوناگون مورد خشونت قرار میگیرند. عامل اصلی خشونت علیه زنان، تسلط مردان بر سرنوشت زنان و اعمال قدرت مردان بر اساس ساختار نابرابر اجتماعی و فرهنگی و ارزشهای مردسالارانه میباشد. بر اساس آموزههای مردسالارانه، به زنان به عنوان جنس دوم و پایینتر از مردان نگاه میشود. این تلقی باعث میشود که خشونت علیه زن مشروعیت یابد و توجیه شود.
در روستاها و ولسوالیهای افغانستان دخترانی که با ولع و شوقی بسیار پا به نوجوانی میگذارند و علاقه دارند درس بخوانند و مثل مردها در زمینههای گوناگون در اجتماع حضور یابند که هزاران فکر و برنامه برای آیندهشان در سر دارند؛ حرکت در مسیر آیندهیی که در خیالشان برای خود ترسیم کردهاند دست خودشان نیست. این خانواده است که حرف اول و آخر را در مورد زندهگی این دختر نوجوان میزند. خانوادهها بنا به دلایل مختلف دخترشان را که هنوز با عروسکهایش بازی میکند و تازه میخواهد دوازده-سیزده ساله شود، به اصطلاح عوام به خانۀ بخت میفرستند. تفاوت سنی این دختران با شوهرانشان تا مرزِ سی-چهل سال نیز میرسد. وقتی دختران در سن پایین به خانۀ بخت قدم میگذارند، قاعدهتن؛ با روش و مهارتهای خانهداری آشنا نیستند. این دختران بهجای اینکه به تحصیل و بازی بپردازند و به جایی اینکه آهستهآهسته نقش زنانهگی و زناشویی و مهارتهای خانهداری را فرا بگیرند، به صورت اجبار و وقوع یک چنین شرایط باید وزنۀ سنگین زندهگی زناشویی را به دوش بکشند. در این حالت تصور کنید که مرد خانه در انتظار دستپخت همسرش است و زن جوان خانه هنوز خانهداری را بلد نیست و انتظار مرد در این رابطه برآورده نمیشود. اگر مرد فهمیده و عاقل بود که نباید با این سن پایین دختر، با او ازدواج میکرد. حال مرد با نان سوخته و دیگر کاستیها مواجه میشود. به هر صورت این مسایل مرد را در یک ناکامی قرار میدهد و انتظاراتش برآورده نمیشود. آهستهآهسته خشم و تنفر پیدا میکند. اوایل زندهگی شاید خشمش را کنترول کند و یا حداقل به صورت کلامی پدیدار گردد. به مرور زمان این خشم تبدیل به خشونت میگردد، اینجا است که ما با زنان جوان کبود شده روبهرو میشویم. به مرور زمان ماجرا به کتککاریهای وحشتناک رسیده و کار روزانۀ زن جوان تحمل لت و کوب و ویرانگری میباشد. به انجام کارهای شاقه و تنفرسا وادار میشود، زیر بار این حجم از کار احساس ناتوانی میکند و از اینجا حملههای خانوادۀ شوهرش به او مضاعف میگردد. در نهایت از سوی خانوادۀ شوهرش آنقدر لت و کوب میشود که زیر دست و پایشان جان میدهد، آتشش میزنند، گوش و بینی و لبهایش را میبُرند و جانش را با بیرحمی و سیاهدلی فراوان میگیرند. از این گونه رویدادها علیه زنان روزانه و به طور مستمر در گوشه و کنار افغانستان اتفاق میافتد. داستان قربانی شدن زهرا یکی از هزاران خشونت در برابر زنان است.
زهرا، نوجوان شانزده سالۀ غوری، مدت دو سال را به عنوان کارگر در مزرعۀ کشت خشخاش خانوادۀ همسرش کار میکرد. در این اواخر که واردِ چهارمین ماه از بارداریاش میشد، وقتی در برابر خواست خانوادۀ همسرش مبنی بر کار روی زمین خشخاش مقاومت کرد، تا سرحد مرگ لت و کوب و آخر سر هم در تنورخانه سوزانده شد. زهرای باردار گفته بود با بوی خشخاش حساسیت دارد، شاید این حساسیت به علت عوارض بدحالیهای ناشی از بارداری بود. زهرا چیزی نزدیک به دو سال را لابهلای بوتههای خشخاش چرخید و با نشتری نوکتیز شبیهِ سوزن، خشخاش را سوراخ میکرد تا عصارۀ خارج شده از خشخاش؛ آمادۀ تریاککَشی شود. خانوادۀ شوهر زهرا وقتی مقاومتش را دیدند بیرحمانه لت و کوبش کرده و در حال بیهوش و نالان رهایش کرده و خودشان برای انجام کارِ روزانه به مزرعۀ خشخاش میروند، وقتی بر میگردند زهرا هنوز بیهوش بود، به گمان اینکه زهرا مرده و دیگر زنده نیست او را از جایش بلند میکنند و به تنورخانه میاندازند. پیکرِ سوخته و زخمی زهرا به وسیلۀ تلاش فعالهای حقوق زن از غور به بیمارستانی در کابل منتقل میگردد. وقتی به کابل میرسد هنوز نیم نفسی داشته، دو ساعت بعد در اثر سوختهگی بسیار زیاد همراه با جنین چهار ماهش چشمهایش را برای همیشه میبندد. پدر زهرا میگوید، پیش از این هم این دختر بارها توسط خانوادۀ شوهرش مورد ضرب و شتم و لت وکوب قرار گرفته و حتا یک بار با چاقو، زخمیاش کرده بودند.
پدر و مادر زهرا
ویدا ساغری فعال حقوق زن و کُنشگر مدنی میگوید: «زهرا تحت فشار جرگۀ قومی با همسرش ازدواج کرد. شوهرش آن روزها هژده ساله بود و زهرا در طول دو سال گذشته به مثابۀ یک کارگرِ بیمزد در کشتزارهای خشخاش برای نیشزنی تریاک، که کار بسیار دشواری است به بیگاری گرفته شده بود.» اینکه چرا غور یکی از ولایتهای پر خشونت برای زنها به حساب میآید، ویدا ساغری میگوید: در غور به دلیلِ وجود فرهنگ کهنه و از کار افتاده «جرگههای قومی» که اکثرن متشکل از ریش سفیدان، ملاها و حتا کارمندان دولتی از قبیل رییس شورای شهر، والی، قوماندان امنیه و … است میزان خشونت علیه زنان در آن ولایت را بالا برده است. سرکردههای این جرگهها برای حلوفصل مشکلات میان دو گروه و یا دو قوم، زنان را قربانی میکنند. در غور خرید و فروش زنان در برابر مقداری پول، گوسفند و حتا جایداد رایج است. در غور وجود افرادی که به آنها اصطلاحن زورگو و تفنگدار میگویند خشونت در برابر زنان را مضاعف کرده است. در بسیاری از موارد افراد زورمند در غور شوهری را که از زنش چهار-پنج کودک داشته وادار نمودهاند که زنش را طلاق بدهد تا این افرادِ زورمند آن زن را به عقد خودشان در بیاورند. ویدا ساغری که به صورت جدی پروندۀ دادخواهی زهرا را دنبال میکند، حرفهای کمتر شنیده شدهیی دارد. او میگوید: کسانیکه دخیل ماجرا هستند چندین مورد پیشنهاد اینکه دنبال این قضیه را رها کن، ما در عوض برایت سه-چهار دختر میدهیم را به من دادند. از این پیشنهاد پیداست که بحث زنان در ولایت غور چهقدر در حقارت و بیقدری قرار دارد. پدر و مادر شوهر زهرا به چنگ پولیس گرفتار آمدند، اما شوهر زهرا که متهم ردیف اول پرونده است، به دلیل داشتن رابطه با پولیس غور در خانهاش به زندهگی عادی خود ادامه میدهد و کسی دستگیرش نمیکند. پیکر بیجان زهرا با آنکه قریب به ده روز از مرگش میگذرد هنوز در سردخانه بیمارستان است. کنشگران مدنی و خانوادۀ زهرا میگویند تا متهمین قتل زهرا به جزا نرسند، زهرا را دفن نخواهند کرد. کسانی که خیمۀ دادخواهی برای زهرا برپا نمودهاند، خواست و مطالبۀ جدیشان از حکومت افغانستان، انتقال متهمین پرونده به کابل و برگزاری علنی این دادگاه است. گفتگوی هفتهنامۀ پرونده با این پرسش از ویدا ساغری به پایان رسید.
دیدگاه شما در مورد وزارت زنان چیست؟
ویداساغری: اکثرن؛ ضعیفترین زنان برای این وزارت برگزیده میشوند، شوربختانه هیچ برنامۀ خاصی هم برای پیشگیری از خشونتهای روزافزون علیه زنان ندارند و هم برای رسیدهگی به پروندههایی که مرتبط با زنان است، این وزارت کار چندانی انجام نداده است.