چند سروده از حسیب نیما

خراشی بر دیوار …

کسی از ابتدای خود به تنگ آمد ، و آخر شد
کسی از ابر ها بگذشت با دریا مسافر شد

کسی تحریم کرد آموزه های نارسیدن را
کسی عمری به غیب انزوا گم بود حاضر شد

بهشت آغاز پایانی شد از تسلیمی آدم
حوا در جستجو افسون نشد از مار، ساحر شد

خدای ترس آمد، خیمه زد بر خنده های شهر
خدای عاشقی از سرزمین من مهاجر شد

نمی شد با تفنگ و خشم با معبود خود باشد
کسی خودباوری آموخت ، سر برداشت ، کافِر شد

کسی بیگانه شد با درد هایش ‌. با سکوت آمیخت
کس دیگر کنار غصه هایش ماند ، شاعر شد

تنها تماشاچی…

بگو بانو ! بگو امشب چرا خوابم پریشان است؟
گواهی می دهد توفان ، صدای پای باران است

به پشت پنجره ، یک سایه ی ویران و یک فانوس
کی می غرد ، کی امشب با خدا مشت و گریبان است؟

کدامین موج می کوبد ترا بر صخره ها ، بانو!
کدامین بحر در یک قطره ی اشک تو پنهان است

زمین و آسمان حتی، ترا تنها رها کرده
فقط یک دیو تنهایی ، ترا ناخوانده مهمان است

چرا در خویش می سوزی ، چرا تاریخ خاموشی؟
گلویت مست آزادی ، لبانت طرح زندان است

اگر چه دورم از تو ، شانه ام از گریه می لرزد
تو پنهان اشک می بافی و در من درد̊ عریان است

برو جاری شو ، ای فردایی بگسسته از دیروز !
که بگذشته غم دشوار و فردا درد آسان است

با خودم ، بیدروغ !…

در من کسی ست ، مشت به در می زند هنوز
شاید دل من است اگر می زند هنوز

شاید دل من است که از جنس رود ها
با کفش آب راه سفر می زند هنوز

اما شکسته-باغم و فردا نمی شوم
بر ريشه ام گذشته تبر می زند هنوز

قابیل ، این برادر تاریخی ام ، مرا
با خنجر سکوتِ پدر می زند هنوز

این مرده –درد ، این غم وامانده ، سالهاست
بر زخم کهنه ، زخم دگر می زند هنوز

در را به روی خویش ببستم ، ولی کسی
هر صبح پشت پنجره سر می زند هنوز

گیرم تمام شهر شما را قفس گرفت
در من پرنده یی ست که پر می زند هنوز

 تکان ناگهان …

ناله ها تازه ، ولی جنس صدا کهنه شده
خنجر و خشم جدا ، زخم جدا کهنه شده

آسمان خالق سیاره یی از عشق ، دگر
قصه ی آدم و ابلیس و حوا کهنه شده

من و تو هیچ نگفتیم: چرا بد بختیم
حرف بیهوده ی تکرار ، ( چرا ) کهنه شده!

سیره و مصلحت بی پر و بالی و سکوت
قفس و معنی پرواز و هوا کهنه شده

ریشه ی زنده به گوری ی تفاهم در ماست
من و تو کهنه شدیم ، واژه ی (ما) کهنه شده

« مرگ بر سمت شمال و مرگ بر سمت جنوب …!»
«مرگ بر فاصله … !» قربان شما ، کهنه شده

عرش خالی ست ، خدا در دل تو جا کرده
قبله ها سوی دگر ، قبله نما کهنه شده

You may also like...