سه سروده از برگهٔ وزین غزل فارسی

تا جک نیم خلوص زبانم شبیه اوست
تورکم تمام بغض نهانم شبیه اوست

پشتون نیم که یکسره در آتش است و خون
اما گلو و درد و فغانم شبیه اوست

من ضجه های خفته ی فقرام، تحمل ام
زنجنیردست وقفل دهانم  شبیه اوست

باران همیشه درد مرا گریه می شود
شعر تنیده در رگ و جانم شبیه اوست

او طرح بازتاب دو چندان صدای عشق
رقص روان و رنگ جهانم شبیه اوست

عتیق شانلی

* * *

یک طرف دست‌های سنگ‌انداز، یک طرف گونه‌های رخشانه
بین این صحنه «اتفاق افتاد»، مرگِ پرماجرای رخشانه

دو صدای بلندِ پارادوکس، کوه را در خودش تکان میداد
الجهاد الجهادِ وحشی‌ها، یا خدا یا خدای رخشانه

مردها دشمنان تاریخی، سنگ، فریاد را نمی‌فهمید
سنگ «آغوش بی‌پناهی بود»، آخرین اتکای رخشانه

از نگاه جماعت این شهر، زن نمادِ حضور «ابلیس» است
با همین زن‌گری گره می‌خورد، بختِ کافرنمای رخشانه

درمیان درنده‌ها باشی، مرگ از هر طرف صدا بزند
واقعن هر کسی جگر دارد، بنشیند به‌جای رخشانه!

مشعل ارت‌زاد

 * * *

خسته شدم، غزل چرا چنگ به جان نمی زند؟
دخترک غزل شنو بوسه به آن نمی زند

مشتری غزل ترا گر به روان خسته دید
از در خانه می رود هیچ دکان نمی زند

جوش نمی زند چمن، بوی گلی نمی رسد
بلبل خسته سوی گل هیچ فغان نمی زند

شور و شعور و شاعری رفته ز یاد مان همه
هلهله یی نمی رسد بر در مان نمی زند

آی که عاشقانه ها تازه شوند و گل کنند
دل که به سینه خنده زد بوی خزان نمی زند

زنده شوم دوباره من زود کمان کشی بکن
ورنه شکار مرده را کس به نشان نمی زند

جهانگیر ضمیری

* * *

 

You may also like...