ویدا ساغری
تمدن پدرسالار زن را وقف پاکدامنی کرده است. حق مرد در مورد فرو نشاندن میل جنسیاش امری به رسمیت شناخته شده به شمار میرود و این در حالی است که زن به ازدواج مقید شده، عمل جنسی اگر قوانین و ازدواج برآن صحه نگذاشته باشد گناه، ابتذال، شکست و ضعف شمرده میشود. خودداری و خودمحرومی جنسی تحت عنوانهای جذاب از جنس ادبیات اشرافی چون تقوا، شرافت و پاکی برای زنان جزوِ ارزشهای اجباری این جامعه است که زن خود مجبور به دفاع از آن نیز است. اگر تسلیم شود یعنی به نیازهای تنِ خود بپردازد، به طرز خطرناکی تحقیر را در برابر هویت و شخصیت خویش برانگیخته است؛ برعکس مردی که در یک رابطۀ تنانه مساویانه شرکت جسته و حتا به قول کنزی نقش تهاجمی، وسواس برانگیزنده و در تصرف درآورنده را نیز بازی میکند، بعد ازختم رابطه گروه تحقیر کنندهها، مرد را صفت فاتح، لایق، جذاب و… داده و تحسین و تمجیدش میکنند. از دوران تمدنهای ابتدایی تا روزگارِ بیروزگار ما این نکته مورد قبول قرار گرفته که زن خود را تفویض میکند و مرد در بدل به او پاداش میدهد. البته این تفویض زن و پاداش مرد در قراردادهای گوناگونی که مرد تعریف و تعیین میکند انجام میگیرد، یعنی تفویض زنِ روسپی پاداشش چند پول ناچیز است؛ تفویض دوستدختر پاداشش بدون هیچ ضمانت برای ادامۀ رابطۀ اصولمند و انسانی فقط یک مانور جنسی میان نرهای رقیب است؛ تفویض زن نکاحشده پاداشش تسلط ابدی با استثمار جنسی است.
مادر سپیدگیسوی تاریخ گواهی میدهد که سرزمین کوهستانی، آب و هوای صحرایی و خشک، کمبود زمینهای هموار زراعتی و نبود جنگلهای کافی برای شکار،کمآبی و سرزمین سر راه ملل مختلف برای عبور، مرد را برای مجادله با ترس، ناامنی و دفاع و حمله برای باجگیری یا جنگ به صحرا میکشاند. این وضع گروههای اجتماعی را همیشه ناامن نگهداشته و مجبور به زندهگی درون قبیله و قوم به شکل گلهیی میکند. و گله هر چه بزرگتر باشد تأمین امنیت و بهدست آوردن منافع و مصالح و نیازها آسانیابتر است. لذا زن اتوماتیک وظیفهاش که زاییدن برای ازدیاد نفوس گله است تعیین میشود؛ یعنی زن مادر میشود و با شیردهی و مراقبت در دورۀ وابستهگی و پرستاری با کودک مدام همنشین و یکجا باشد. او باید تا تخمک آخر را برای بیشتر کردن نفوس قبیله بارور کرده، بزاید و بزرگ کند. در این درگیری و ناگزیری، زن از فراگیری دفاع از خود تا دیگری باز میماند و طفیلی میشود. مردان در بازار گیرودارهای صحرایی غصب، تجاوز، جنگ و استثمار را تجربه میکنند. مجال تعریف ارزشهای اخلاقی–مادی را به نفع خود پیدا کرده و ضعیف و قوی را خلق میکنند. قوی یعنی جنگنده و ضعیف کسیکه غیرِمتحرک است. اینجاست که «کردن» قدرت معنی میشود و «شدن» ضعف و شرمساری! کردنهای بیشتر یعنی فتوحات بیشتر و شدنهای بیشتر یعنی بردهگی متداومتر. تعریف بالا که تولید سلطه و فرودستی است، واژۀ ناموس را میان انبوهی از واژهگان استثمارگرایانه در قاموس جنسیتی– جنسی اضافه میکند. ناموس موجود ضعیف، کرده شده و نیازمند حمایت و دفاع بوده که از خود، مالک و صاحبِ مشخص دارد.
واگویهیی از قصههای ناگفته: بارها شده که در محافل دخترانه–زنانه چشمهایم را ببندم و به گفتوگوهایشان در مورد نیازها، حسها، نگرانیها و تجارب جنسیشان گوش بدهم (البته زنان در فضاییکه فاقد نهادهای مشاوره، تربیت و یکطرفۀ جنسیتیاند بالطبع مجبور به راهاندازی چنین گفتوگوهایی میشوند). فضای همه تجارب، نیازها، حسها و نگرانیها مملو از سرگشتهگی، کمدانشی، ترس، نفرت، کنجکاوی و تصورات رؤیایی ناشی از محرومیت اجباری از آگاهی در مورد تنانهگی و زنانهگی است. آنقدر نیاز جنسی و شناخت در مورد تنشان در این گفتوگوها گنگ و معماگونه بیرون داده میشود که انگار هیچگاهی به این مادهگان بالغ (از بس حاکمیت اخلاق و اصول اجباری اجتماعی مثل محجبهگی، شرم، خودسانسوری، سرکوب در خانه و اجتماع) تحریک و ارضای جنسی رو نکرده است؛ چون کودکان بهتزده و بیتجربه ولی غرق در تراکم جنسی آگنده از نفرت و سرگشتهگی که راه و چاه، دوست و دشمن و سنت و مدرنیته در آن گم شده است، ناله، شکایت، شوق و اعتراض میکنند. و ناگزیر شبیه اعتراض: جدا از نریکه با چنین تمرین تاریخی سربار هستی انسانی مدرن کنار زن نفس میکشد و ناگزیر ادامه باید بدهد، مرد مدعی مکتبی و روشنفکر را نیز تضاد فکرهایی سیاه و سفید خودترکان ساخته است! او ریاست و تمکین را بر زنش اعمال میکند ولی بانوی صحرایی سرکش را اندر کوچه میپسندد، زن اجتماعی شده را به دیدۀ تحقیرآمیزی تحریف میکند، ولی زن خانگیاش را بابت ناآگاهی و پسرفتهگی توبیخ میکند. از آگاه شدن زنش میترسد ولی شبها غرق رؤیای فریب دادن زن مشهور و مشاطۀ شهر است، زنش چون پرندهیی در قفس خانهاش پنهان است، ولی رسانهها شاهد حضور دایمی دادخواهیهای داغش کنار بانوان مدنی بهخاطر احقاق آزادی زنان محروم و پستونشین است. امروز در جاده کنار زن سرگشته و متنفر از عدم فضای حداقل انسانی دادخواهی میکند، اما آنطرف در نشانی جعلیاش به همجنسگرایی متهمش میکند و حتا گروههای افراطی و زنستیز را تحریک میکند که امنیت جانیاش را تهدید کنند. شب با هوا و دعوای دگراندیشی با زن مدرنی میخوابد و صبح آن زن را فاحشه میخواند و هرگز سیمای مسخشدۀ فاحشۀ مذکری را که خودش باشد، در آیینۀ وجدانِ عبرتناپذیرش تماشا نمیکند. بارها به ژست و ادای مدرن و دگراندیشانه دوستدختر میگزیند، مهریه را رد میکند و بسیار مکارانه در محکمۀ اختصاصی شرعی دعوای عدم تمکین و فرار از منزل باز میکند. انسان از دیدن چنین مخلوقات فاقد آگاهی مدرن و علمی دچار حیرت میشود و با خود واگویه میکند: آیا ممکن است که یک مرد که نان و میوهاش همواره با «امالخبایث» آلوده است، برای شکستن غرور و پامال کردن آزادی زنان، ملتمسانه و حقیرانه دست به دامن قانون و شریعتی بیاندازد که هرگز به آن ایمان نداشته است.