پای رفیق عدالت

احسان سلام

پیش از ظهور القاعده، یکی از شاعران هراس افگن هنگام آماده گی برای عشق گذاری، در وصف محبوبش گفته بودهرعضو ز اعضای تو غارتگر دل هاست / ای آفت جان بهر کجای تو بمیرم

این تردید شاعر ما را نگران کرد تا در باب ارزش عشقی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اعضای بدن انسان پژوهش کنیم. بعد از تکاندن حافظه و مالیدن شقیقه، دریافتیم که اگر شاعرِعاشق، انتحاری می بود و اناتومی می دانست، باید خودش را بیدرنگ در پیش «پای» آن غارتگر، منفجرمی کرد.

بدین گونه ما هم پژوهش مان را از «پای» آغاز می کنیم؛ ببینم تا رسیدن به سر، بر سرمان چه می گذرد.

پای، گرانبهاترین سرمایۀ آدمیان دوپای است. پای از رقیبان سرسخت «سر» است. وقتی مغز نتواند در سر، سرمایه گذاری کند، می دود به سوی پای. به همین دلیل پای شناسان گفته اندعقل فلانی در پایش است

هرگاه پای آدمی از 46 نمبر بزرگتر باشد، به آن می گویند: «سپلبعضی پاهای کوچک هم در نتیجۀ اجرای مسابقۀ تکواندو با حقوق بشر و رقص شکم روی دل آدم ها، می توانند به سپل مبدل شوند. حتا به سپل مبارک!

خدا را شکرگزاریم که پای را آفرید، در غیر آن کسانی که به «پای» بوسی معتادشده اند، خدا می داند در نبود پای و سپل، تا رسیدن به لب بوسی و دست بوسی، در امتداد این سفر سیاسی شان چه جاهای خطرناکی را می بوسیدند.

خدای نخواسته اگر دولت مان از سیاست «پای دوستانه» پیروی نمی کرد؛ حکومت مان به پای و مشتقات آن احترام نمی گذاشت؛ بازهم خدای نخواسته اگر اروپایی ها پای نمی داشتند، نواسه های مکناتن و داکتر برایدن برای آوردن «ملامنصورجعلی» از کویته به کابل، «پا» پیش نمی کردند، آیا ولسمشرمان می توانست برای مذاکرات پشمالود، «پای لچ» به دیدار آن «ملادکاندارملخ پای» بدود و در پیش «پایش» دالر بریزد!؟

پای این دکاندارچوتار به جایش، اگر پای جامعۀ جهانی در میان نمی بود و مردم ما دوپای دیگر از الفنستن و جورج واشنگتن قرض نمی گرفتند و چهار پای به سوی دموکراسی نمی دویدند، حالا می توانستند کف «پای» پاکستان را «سنگ پا» بزنند!؟

ما چه سگیم که این قدر پا پا گفتیم. بیا و از نامزد شورای ملی بپرس که دو پای دارد، 998 پای دیگر از حکومت گُنگ سالار ـ که ننۀ «نه» را سرچپه بر پشت خر سوارمی کند ـ قرض می گیرد و به سوی پارلمان می دود. بیا و از این هزارپای بی زبان بشنو که شکوه و عظمت پای یعنی چه!

شیفته گان متل های قدیمی بدانند که پای این زمان از جنس پاهای دوران امیرعبدالرحمان خان نیست که کسی نتواند از گلیمش درازتر نکند. حالا کسانی پای شان را هفتاد متر دراز می کنند که هیچ گلیم ندارند.

ناگفته آشکاراست که از نگاه علم قیافه شناسی، آدم چهل ساله با گوسالۀ یک ساله ـ که پایش را به میخ طویله می بندند ـ تفاوت بسیار دارد؛ مگر از خیرات سر پای، هرگاه مشتریان امضا سوخته، بخواهند کارمندی را ـ که روزانه ساعت ده صبح به دفتر می آید، و بعد از بلعیدن نان چاشت، برای ادای فاتحه، حاضری عصرش را در مسجد شیرپور امضا می کند ـ وصف کنند، با احترام به والدینش می گویندبی ناموس! عجب ماموری پای بندی

همه می دانند که آدمیزاد با پای می دود؛ شاید بازهم عده یی متل پرست بیایند و بگویند که ، نه با سر نیز می توان دوید: از دوست یک اشاره و از ما به سر دویدن. برای خاطر جمعی این عده باید بگویم که سازنده گان این متل پیش پا افتاده، چند هزار معیوب قهرمان و پای بریده یی هستند که در عشق معاش ماهوارشان، سر به فرمان «ریاست تقاعد» نهاده اند.

در سرزمین پای بلند مان، پای در رشد و بالنده گی بازی ها بی اندازه اثرگذار است. مثلاً بچه بازی. این پای رسالت مند است که از کلۀ شب تا بُجُلک سحر، پنج کیلو زنگ برنجی را می چرخاند و می گرداند، اما نمی گذارد شعلۀ «زنگ بزم» خاموش گردد.

گاهی می اندیشم، اگر پای چالاک نمی بود و راه نمی رفت و پای بعضی از سپل پایان براق پوش، را به لب گور نمی رساند، خدا می داند چه تعداد برهنه پایان دیگر پای پیاده به درون گور سرگردان می شدند.

در روزهای بد این پای است که به داد غریبان می رسد. هرگاه بخواهند «مردِ خشتک پاره یی» را پتلون بپوشانند و کمربندش را محکم ببندند، به پدرش نصیحت می کنند که « به لحاظ خدا پسرت راچهار پای کن، وگرنه هیچ دوپایی از دستش خطا نخواهد رفتبازهم این پای بی پیر است که آدم را از پای می اندازد. وقتی که بچۀ «حبیب قولته» مثل کوچی ها، دوتا نرگاوش را ـ بدون اجازه ـ در کشتزار دخترهمسایه برای چشم چرانی رها می کند، مردم گذر از ترس پایمال شدن چراگاه، به پدر بچه اخطار می دهند و می گویند زود باش پای این لنده غره دَ یک جا بند کو، وگرنه مُلکه روده می گیره

شاید کسی قبول کند یا نکند، اگر پای نمی بود، انتخابات هرگز برگزار نمی شد. این صندوق ها بودند که «پای» داشتند و مردم به پای صندوق های رأی رفتند. از خیرات سرپای است که این جملۀ انتخاباتی ساخته شده است. گپ بین خودمان باشد، همین پای سبب شده که عده یی صندوق های « پای دار» به جاهای نامحرم بگریزند و شماری هم، رای دهنده گان را لگد بزنند.

هرگاه تکنوکراتی از غرب می آید تا رئیس جمهور، وزیر یا وکیل شود و چند کیلو واسیلین نمکدار بر زخم های مردمش بمالد، اما به علت واسیلین نشناسی مردم مجال چرب کاری را نمی یابد، سواره آمده بود، سواره برمی گردد؛ در این جا بازهم «پای» کمونیست به فریاد مردم می رسد و همه گی همصدا می گویندامممم، دموکرااات پای گریز

چیزی که سبب بلندرفتن ارزش پای شده است، آسانی در قرض گرفتنش است. به گونۀ مثال، دولتمردی در نبود بابه گک شهرداری، با شکسته نفسی خزانۀ دولت را جارو می کند و بعد برای گرفتن حمام و تکاندن گردوخاک خزانه، چهارپای دیگر از دادستانی و دادگاه قرض می گیرد و با یک خیز دور می پَرد به تشناب های غرب. آدم تازه متوجه می شود که ، «پای» رفیق عدالت بوده است و ما بی خبر!

اگر می بینید که در مسابقۀ جالب لگدپرانی و سپل بازی میان گروه های ورزشی پلیس ملی و تبنگ به دوشان و کراچی کشان پایتخت در ورزشگاه مورچه بازارکابل، تیم ملی پلیس ملی مدال دولتی« د شه جُفتک به خاطر» را به سینه می آویزد، بازهم این پیروزی از پا و قدم «پای» است، نه سپل پروری و ورزش دوستی آمرحوزه و یا وزارت مداخلۀ افغانستان.

حالا برمی گردیم به اصل مطلب که در مقدمه آمد. چه فکر می کنید، اگرحضور گرم پای نمی بود، به عشق تان می رسیدید؟ هرگز نه! سه سالِ تخت، برای معشوقۀ لغت نشناسم گریستم؛ به ساز چوری های طلایی اش رقصیدم، از خوردن «ناز و نق» اش ترقیدم؛ مانند طیارۀ بی پیلوت دورسرش چرخیدم؛ مثل جلغوزۀ لغمان زیر دندانش چَرَقیدم؛ چون شامپوی سه کله، در پیچ و خم زلفانش لغزیدم؛ اما راضی نشد تا کسی را وکیل نفس حلالش قبول کند. اول خدا و دوم همین پای بود که به فریادم رسید. یک روز که زنبیل دلم پر از جغلۀ خشم شده بود، برایش گفتم: «اگر حاضر نشوی تا در پای موتر گلپوشت یک چاری را سر ببرم، بدان که بدون فتوای اسامه خودم را پیش پایتقربانی می کنم

یا ابوالفضل! تا نام «پای» را شنید، مانند گل تریاک سرخ و سبز شد؛ چهار پای داشت، شش پای دیگر از وزارت امورزنان قرض کرد و بدو که نمی دوی. سراسیمه از عقیش دویدم و فریاد کشیدمصبر کن، کجا می دوی؟»

از دور چیغ زدتختتخت خینه را فرمایش می دهم

You may also like...