ای حوا آدم مجو!

به خاطرهٔ خونین فرخندهٔ خونین تن و خواهران سنگسار شده اش

شبگیر پولادیان

ای حوا آدم مجو!

سنگسارت کرده اند از طعنه بارت کرده اند

طعمهٔ گرگ بیابان های هارت کرده اند

کیستی کبک قفس زندانی راهِ هوس

آهوی وحشی من هر دم شکارت کرده اند

زیر باران های سنگی در بیایان های جنگ

در خیابان ستم بر چوبه دارت کرده اند

خانه ات آتش فشان و کوچه ات خاکستری

وحشت آبادی ست تا مشت غبارت کرده اند

شاخهٔ پژمرده یی افتاده زیر دست و پا

فرخ فرخنده پی فرخنده وارت کرده اند

ای انالحق را صدای سرخ خاکستر شده

عشق را دشت شهادت لاله زارت کرده اند

با هزاران داغ بر تن لاله گونت ساختند

با هزاران زخم آتش درکنارت کرده اند

ای گل سرخ فروریزان و پرپر در بهار

زین زمستان های وحشت تار و مارت کرده اند

آن بهشتی را که می گفتند زیر گام تست

دوزخ سوزان تر از دوران پارت کرده اند

چهرهٔ مردان عادت های مغرورانه را

صیقل آیینه ٔ آیینه دارت کرده اند

مانده بر ماقبل تاریخ ستم های سیه

بستهٔ بند قرون در تنگ غارت کرده اند

داغ تاریخ هزاران ساله بر پیشانی ات

در فغانستان ظلمت داغدارت کرده اند

سالها حیوانکی در زیر بار درد و داغ

خر نه ای اما کم از خر زیر بارت کرده اند

بر مدار هیچ و پوچ «نقص عقل» و «ضعف تن»

ناجوامردانه بیرون از مدارت کرده اند

این وطن بر تو وطن کی می شود ای بیوطن

دست این بیگانه گان دور از دیارت کرده اند

دست خون آلود قدر قدرت فرمان خون؟؟؟

دست زور و زر که همواره به کارت کرده اند

زیر سنگ و خاک سنت زیر توغ سبز شرع

خود به گورستان آبایی مزارت کرده اند

ای دریغا مام میهن مادر مهرت نشد

داد از این خاک شرارت در شرارت کرده اند

گوهر زاینده رودی اهل میلاد بهار

لیک پاییز سترون را نثارت کرده اند

زان سبب جز میوه های تلخ در باغت نرست

در کویر تلخکامی ها بهارتکرده اند

های ای بانوی بلخی شاعر حمام خون

تن به خون شستی که از خون آبشارت کرده اند

ای خدا آدم مگو آدم تهی از آدمی ست

ای حوا آدم مجو آدم چه کارت کرده اند

You may also like...