سالار عزیزپور
قصۀ چهار درویش یکی از داستانهای عامۀ مشهور و بینویسنده است.این اثر از
افسانههای منثور کهن ایرانی دربردارندۀ پنج قصه دربارۀ آزادبخت شاه روم و چهار درویش جهانگرد ـ فرزندان ملکالتجار یمن، شاهزادۀ فارس، شاهزادۀ عجم و پادشاه چین ـ است که داستانهای خود را برای هم بازگو میکنند.از دیرباز این قصه میان مردم رایج بوده و از اینرو دهها روایت از آن در دست است.قصۀ چهار درویش در فرهنگ عامه کنایه از سخن دراز و ملالآور و چیزهای بیمعنی و درازگفتن است.
هر متن مدرن وپسامدرن، پیشامتنی را بر پیشانی خود دارد.”درویش پنجم“از این قاعده به دور نیست.درویش پنجم رمانیست از رهنورد زریاب.در برگیرندۀ “دوصد وهفت “صفحه و سه دفتر که از سوی“نشر زریاب“این اواخر به نشر رسیده است.
در پیشانی دفتر نخست میخوانیم:
…وزنده گی دنیا، چیزی جز بازی وسرگرمی نیست!
قران، سورۀ انعام، آیه سی و دو.
“برای این که کسی درویش پنجم باشد، لازم نیست که این قصۀ چهار درویش را خوانده باشد…لازم نیست.هیچ لازم نیست!”ص هشت.
“در این جهان همه چیز مضحک وبی معنی است…همه چیز مضحک وبی معنی است!” ” تو کی درویش پنجم استی، پس چهار درویش دیگر هم باید باشند…باید باشند!”ص هشت.
شگرد و صورتِ زبانی “درویش پنجم“
رمان با این سوره ای از قران گشوده میشود: “… وزنده گی دنیا، چیزی جز بازی وسرگرمی نیست!”
قران، سورۀ انعام آیۀ سی ودو.
پس از پایان دفتر نخست، دفتر دوم با این بیتی از حافظ آذین میبندد:
با هیچ کس نشانی، زان دل ستان ندیدم
یا من خبر ندارم، یا او نشان ندارد
پیوست با دفتر دوم، دفتر سوم باز هم بیتی از حافظ را به پیشانی خود دارد:
به روز واقعه، تابوت ما ز سرو کنید
که میرویم به داغِ بلند بالایی
این پاره متنها در جایی رمان را میگشاید و در جا، جایی به تعویق میاندازد.
زبان رمان آهنگین و با تکرار وتاکید صورت به ویژه یی به خود میگیرد.نمونههایی این تکرار و تاکید بسیاری از صفحات این متن را پوشانده است.
برای روشنی بیشتر به چند نمونه در این مورد بسنده میکنیم:
“چه روزهایی بودند آن روز ها!…”
“من درویش پنجم استم…درویش پنجم استم!”
“در این جهان، همه چیز مضحک و بی معنی است!”
این تکرار و تاکید یا با ذهن سوریال شخصیتها ویا روای گره میخورد و یا گونهیی ازشگرد وشیوه نگارش نویسنده است که بر کلیت متن داستانی رنگ دیگر میبخشد.
تکنیک وشگرد روایتِ این رمان تازه گی دارد.زریاب خواسته در گسترۀ رمان نویسی طرح تازه ای را پیشکش کند.پرسشهایی که پیوسته با این گونه روایت مطرح میشود.
فاصله اندازی وسپید خوانی برای مخاطب در خواندن متن کمک میکند ویا مخل وپرسش بر انگیز مینماید؟
در هرصورت اگر این شگرد اجرایی، پرسشهای را در ذهن مخاطب برانگیزد و مخاطب را مجبور به خوانش بار، بار این متن نماید.تا مخاطب به فضای واقعی و ژرفنای متن دست یابد.
درویش پنجم خود نامیست که ذهن مخاطب را به پیشامتن این متن یعنی “چهار درویش“پیوند میزند.هر چند نویسندۀ این متن خواسته، ذهن مخاطب را از پیوند آگاهانه این دو متن بر حذر دارد.به هر صورت، خود این دو متن و هم قرین بودن ترفندیست برای گونه دیگر نگارش یک متن داستانی.
روایتهای کبیر آماجِ دیگر این رمان
خط متحوایی رمان را سه روایت کبیر و یک خورده روايت رنگ و ویزه گی خاص میبخشد:
ـــ ذات انسان“ذات پلید وحنایتکار و…”
ـــ ذات تاریخی انسان“روایتی از مارکس و مارکسیسم در برابر سرمایه جهانی“
ــ ذات ادبی و هنری انسان“روایتی ازداستایوسکی و…”
ــ خورده روایتی از فرهنگ عامیانه و تبار هایی حاشیه نشین.
در میان همه اینها این خورده روایت بومی ومحلی است که متن را از کلی گویی و شعار عام پسند به دور نگاه میدارد.
در پایان سخن، “درویش پنجم“راوی پنج درویش است؛ پنج درویشی که در این متن داستانی به معرفی گرفته میشود.درویش پنجم مردیست رند و نسبت به زنده گی دید بسیار پرخاشجویانه و اعتراضی دارد.با دستهیی در کابل میزیید و شماری از هوادارانی هم دارد تا در فرجام مسافر میشود و پس از آن روایتی دارد از تبعید و سفرش.در این سفر جهان سرمایه را به نقد میکشد وذات اصلی انسان را همانا ماهیت پلید و جنایکارش میداند.بعدن از مادرش میگوید و زنده گی تلخ و پر ماماجرایش.
ارزش داستانی این متن نه در روایتهایی اعتراضی و شعار گونه اش میباشد ونه در روایت از کشورها و شهرها، ارزش داستانی این متن در تکنیک و کار کرد های زبانی و برجسته کردن خورده روایت بومی و فرهنگ عامیانه در یک گفتمان هستی شناسانه و جهان وطنی ست