در سوگ استاد رهنور زریاب

 

130835173_696041617778666_4101097863743344065_n

 

قصه گوی شام یلدا

شبگیر پولادیان

شخصیت برازنده رهنورد زریاب در جایگاه یک مولف برجسته بیگمان در سیمای پرسوناژ های داستان های فراوان او تنیده شده است. اما من سال های پسین عمر او و به ویژه آخرین روز های زنده گانی او را که با بیماری دست و گریبان بود؛ در سیمای شخصیت «پیرمرد و دریا»ی ارنست همینگوی نویسنده امریکایی می بینم که چگونه یکه و تنها پیرانه سر در دریای خون آلود و توفانی میهن با موج های رویداد های زنده گانی توانفرسا به نبرد برخاست، نستوه ‌استوار ؛ تا زنده بماند و باز هم بنویسد.

رهنورد زریاب برای ادامه کار نویسنده گی و آفرینشگری به دور از خانواده تنها در کابل می زیست. او با این تصمیم دشوار به دوپاره گی شخصیتی که شمار فراوانی از تحصیل کرده گان به ویژه نویسنده گان و آفرینشگران ما با آن رو به رو بند، پایان داد و به دنبال زنده گی بامعنا در زادبوم که سرچشمه واقعی الهام و زمینه بارور آفرینش است رفت.

به باور من

رهنورد زریاب از این راه خود را دریافت و با رویکرد به خواست و اراده خود توانست آثار ارزشمندی را به گنجینه فرهنگی و ادبی کشورش بیافزاید.

غزلی را که می خوانید به یاد و خاطره او و با رویکرد به این بعد برجسته شخصیت او سروده شده است.

قصه گوی شام یلدا

با تن تنها به تنهایی نشستی با خودت        آنقدر تنها که عهد تازه بستی با خودت

عهد بستی رو برگردانی ز مینوی جهان      خانه در دوزخ گرفتی تن بخستی با خودت

آنقدر تنها که چون آیینه زیر سنگ ها         ذره ذره تن بسودی و شکستی با خودت

های ای آتش تبار کوره ی آهنگران          تن در آتش داده و آتش پرستی با خودت

ریشه در خاکی، تناور تکدرخت بارور       خاک و خون را جاودانه پایبستی با خودت

هرچه می کردت به دور از خویش دور انداختی         بند زنجیر تعلق را گسستی با خودت

نیمه اینسو نیمه آنسو مثل یک سیب دونیم             با چنین دوپاره گی ایا که هستی با خودت

در نبرد «پیر با دریا» و توفان ها به دوش            زورق چرخنده بر دریای مستی با خودت

***

Screenshot 2020-12-11 at 15.10.27

نصیر مهرین

از این پس، برای رهنورد زریاب “آسپرین پوشدار” نمی فرستم.
روزگار دیده یی از غنیمت ها رفت.
خبر چند روز پیش پرتو نادری ارجمند از اعادۀ تندرستی او حاکی بود، اما رهنورد هم راه رفته گان از این دنیا را پیمود و رفت. شاید روزی بتوانم انبوه نامه هایی را مرتب کنم که پیرامون مسائل مهم جامعه و ادبیات، به همدیگر فرستاده بودیم. شاید…
برای بانو سپوژمی جان زریاب، فرزندان شان و دوستداران نبشته های رهنورد ابراز تسلیت دارم.
تصویر ها از سال 1999. هامبورگ. بانو صاعقه جان احراری، مادر معنوی فرهنگیان ما، آمدن رهنورد را خیر مقدم گفت ودست گلی برایش اهدا کرد.
***
Screenshot 2020-12-11 at 16.03.26***
Screenshot 2020-12-11 at 15.50.35
***

قصه گوی شام یلدابه باور من

شبگیر پولادیان

شخصیت برازنده رهنورد زریاب در جایگاه یک مولف برجسته بیگمان در سیمای پرسوناژ های داستان های فراوان او تنیده شده است. اما من سال های پسین عمر او و به ویژه آخرین روز های زنده گانی او را که با بیماری دست و گریبان بود؛ در سیمای شخصیت «پیرمرد و دریا»ی ارنست همینگوی نویسنده امریکایی می بینم که چگونه یکه و تنها پیرانه سر در دریای خون آلود و توفانی میهن با موج های رویداد های زنده گانی توانفرسا به نبرد برخاست، نستوه ‌استوار ؛ تا زنده بماند و باز هم بنویسد.

رهنورد زریاب برای ادامه کار نویسنده گی و آفرینشگری به دور از خانواده تنها در کابل می زیست. او با این تصمیم دشوار به دوپاره گی شخصیتی که شمار فراوانی از تحصیل کرده گان به ویژه نویسنده گان و آفرینشگران ما با آن رو به رو بند، پایان داد و به دنبال زنده گی بامعنا در زادبوم که سرچشمه واقعی الهام و زمینه بارور آفرینش است رفت.

به باور من رهنورد زریاب از این راه خود را دریافت و با رویکرد به خواست و اراده خود توانست آثار ارزشمندی را به گنجینه فرهنگی و ادبی کشورش بیافزاید.

غزلی را که می خوانید به یاد و خاطره او و با رویکرد به این بعد برجسته شخصیت او سروده شده است.

قصه گوی شام یلدا

با تن تنها به تنهایی نشستی با خودت         آنقدر تنها که عهد تازه بستی با خودت

عهد بستی رو برگردانی ز مینوی جهان     خانه در دوزخ گرفتی تن بخستی با خودت

آنقدر تنها که چون آیینه زیر سنگ ها       ذره ذره تن بسودی و شکستی با خودت

های ای آتش تبار کوره ی آهنگران         تن در آتش داده و آتش پرستی با خودت

ریشه در خاکی، تناور تکدرخت بارور     خاک و خون را جاودانه پایبستی با خودت

هرچه می کردت به دورازخویش دورانداختی        بند زنجیر تعلق را گسستی با خودت

نیمه اینسو نیمه آنسو مثل یک سیب دونیم          با چنین دوپاره گی ایا که هستی با خودت

در نبرد «پیر با دریا» و توفان ها به دوش         زورق چرخنده بر دریای مستی با خودت

***

Screenshot 2020-12-11 at 19.15.44
***
 Screenshot 2020-12-12 at 11.37.06
***
Screenshot 2020-12-11 at 15.42.27
***
Screenshot 2020-12-11 at 15.59.15
***
Screenshot 2020-12-11 at 15.58.30
***
Screenshot 2020-12-11 at 15.57.06
***
Screenshot 2020-12-11 at 15.56.54 Screenshot 2020-12-11 at 15.56.36
***
Screenshot 2020-12-11 at 15.53.29
***
 ***
Screenshot 2020-12-11 at 15.52.56
***
Screenshot 2020-12-11 at 15.48.37
***
Screenshot 2020-12-11 at 15.48.16
***
Screenshot 2020-12-11 at 15.47.13
***
Screenshot 2020-12-11 at 15.46.03
***
Screenshot 2020-12-11 at 15.45.42
***
Screenshot 2020-12-11 at 15.45.03
***
Screenshot 2020-12-11 at 15.44.35
***
Screenshot 2020-12-11 at 22.55.48
***
Screenshot 2020-12-11 at 15.31.20
***
Screenshot 2020-12-11 at 15.08.57

دقیقابه خاطر ندارم اما شاید سال ۲۰۰۱ بود. من در آن سال ها مسئول مرکزنشراتی آرش در پشاور بودم. روزی نامۀ قطوری از پاریس بدستم رسید. فرستنده اعظم رهنورد زریاب بود.نامی که برای همه آشنا بود. بسته را گشودم. متن قلمی رمان «گلنار و آیینه» به ضمیمۀ نامه یی از ایشان بود که خواهش چاپ آن را نموده بودند. با عجله دست بکار شدم و آن را جهت تایپ به تایپست سپردم. بعد از ختم مراحل تایپ و پروف خوانی و اصلاحات لازمه به وسیلۀ من آن را دوباره به وسیلۀ پُست فرستادم و این جریان دو سه مرتبه یی را دربر گرفت. (در آن سال ها هنوز انترنیت همه گانی نشده بود و نقل و انتقال نوشته ها به وسیلۀ پُست صورت می گرفت.)

بعد از ارسال متن آخری به ایشان و قبول شدن آن، کتاب را به چاپخانه سپردم و هفتۀ بعد آن را بدست آوردم. در یکی دو هفتۀ اول، کتاب در بازار نایاب گردید.

نامۀ تشکری از جناب شان بدست آوردم که ضمناتاثیر کتاب را بر من، که اولین خوانندۀ آن رمان بودم پرسیده بودند. راستش این که اولین باری که آن رمان را خوانده بودم چنان تاًثیر ژرفی بر من گذاشته بود که دیگر به هیچ رمانی علاقه نمی گرفتم.

حالا او درمیان ما نیست، اما خدمات ارزشمندش به زبان فارسی و هنر داستان نویسی اظهرمن الشمس است.

قضاوت ما باید منصفانه باشد. نمی توانیم از همه توقع داشته باشیم قهرمان باشند و حماسه بیافرینند. هر کسی در حد امکانات خودش قهرمان است.

***

احسان سلام

***

یعقوب یسنا
پرسيدم: «تو اين‌جا چه می‌کنی؟»
سرش را تکان داد و گفت: «هيچ‌کس نمی‌داند که در اين دنيا چه می‌کند. من هم نمی‌دانم!»
(داستان: مارهای زیر درختان سنجد)
با داستان‌های کوتاه استاد زریاب بود که به ادبیات داستانی آشنا شدم. معناداری روایت چند داستان کوتاه استاد زریاب از جمله، معناداری روایت “مارهای زیر درختان سنجد” همیشه در ذهنم ماندگار شد.
از خود می‌پرسیدم حضور مادر، کودک، مار و پیرمرد در این داستان چه معنا دارد. قصه‌ی مادر، کودک، مار و پیرمرد در ذهنم ماند، تا این‌که سال‌ها بعد معناداری رابطه‌ی مادر، کودک، مار و پیرمرد را کشف کردم. اکنون استاد رهنورد زریاب که درگذشته است، به کشف دیگری رسیدم که آن کودک جست وجوگر و آن پیرمرد روایت‌گر خود استاد زریاب بوده است.
امید من این بود استاد زریاب زنده می‌ماند، روایت می‌کرد. متاسفم که می‌شنوم استاد برای همیشه از زیر درختان سنجد رفته است. زیر درختان سنجد را برای مدتی به ما مانده است. روان استاد زریاب در مینو شاد، یاد استاد در این جهان گرامی باد!
استاد زریاب ظاهرا آرامش و خونسردی عجیبی داشت، هر بار که استاد را می‌دیدم، حسادتم می‌شد که من چرا این آرامش را ندارم. گاهی در مکروریان خانه‌ی استاد می‌رفتم. همین‌که وارد خانه می‌شدم طبق معمول شوخی می‌کرد، بعد می‌گفت: “زندگی با ما چه کرد!” این جمله را که می‌گفت و تکرار می‌کرد، مشخصا مخاطبش من نبودم؛ خودِ زندگی مخاطبش بود.
***
Screenshot 2020-12-11 at 16.03.02
***
موسی فرکیش
زبان غنامند و پرتوان پارسی-دری، کم از کم در درازای هزارسال، در سرزمین٬های گسترده و فراخ، حامل و جلوه‌گاه فرهنگ های پرژرفنا و دل‌‌انگیزی بوده‌است. این گستره، روزگاری از بخش‌های خاوری بنگال و مرزهای خاوریچین تا رومیه‌الصغری و شاید هم تا بالقانات را در بر می‌گرفت. درین گستره‌ی پهناور، زبان پارسی-دری نه تنها زبان واسطه به شمار میرفت، بل داشته‌ها و فراورده‌های فرهنگی این زبان به ویژه تجلیات شاعرانه آن در دلها می نشست و تشنگی های معنوی و زیباشناسیک آنان را فرو می‌نشاند…برای این‌که بر این گفته‌ها گواهی داشته باشیم خوب است با جهان‌گرد پراوازه‌ی عرب، ابن بطوطه، در سده‌ی هشتم هجری هم‌سفر شویم و دریابیم که که او در آن روزگار، در دریای چین چه دیده بود. ابن بطوطه از شهر کونجنفونگ به شهر هانگ‌چو رفت که شاید در آن روزگار از بزرگترین شهرهای جهان بود. فرمان‌دار این شهر کسی بود که ابن‌بطوطه او را «امیرکبیر قزطی» می‌نامد. ابن‌بطوطه سه روز مهمان این امیر بود. او میگوید در ضیافتی‌که بزرگن شهر نیز حضور داشتند، به احترام مهمانان مسلمان، کار پخت و پز به آشپان مسلمانسپرده بودند و شعبده بازان، با تردستی‌ها و شگفت‌کاری هایشان همه‌گان را سرگرم می٬ساختند. در پایان این ضیافت، امیر پسر خودش را با مهمانان به یک گردش تفریحی به روی آب فرستاد. درین سیر و گردش شمار زیادی کشتی با بادبان‌های رنگارنگ و سایه‌بان‌های ابریشمین شرکت کرده بودند و مطربان و خنیاگران آوازهایی به چینی، فارسی و عربی می‌خواندند. امیرزاده که دل‌داده‌ی آوازهای فارسی بود، به خنیاگران دستور داد آهنگی را که شعر فارسی داشت، چندبار تکرار کنند. این آهنگ چندان تکرار شد که ابن‌بطوطه آن را فراگرفت و ما امروز میانیم که شعر این آهنگ، بیتی از یک غزل سعدی بود که می‌گوید:
تا دل به مهرت داده‌ام
در بحر غم افتاده‌ام
چون در نماز ایستاده‌ام
گویی به مهراب اندری
و اما این گفته‌ی ابن بطوطه که خنیاگران در دریای چین به پارسی آواز می‌خواندند، به هیچ‌روی شگفتی‌انگیز نمیتواند بود؛ زیرا که گذشته از اسناد و مدارک دیگر، پروفیسور لو اینگ شینگ استاد دانشگاه نانجینگ بسیار روشن می‌نویسد: « اینک در منابع چینی مسلم است که نخستین نامه‌ی خاقان چین به دربار پاپ در اروپا، به زبان فارسی بود و گویا مارکوپولو نیز با بهره‌گیری از زبان فارسی، در تمامی مناطق چین، می٬توانست با راحتی با مقامات محلی ارتباط برقرار کند.»
….
* تکه‌یی از سخنرانی زنده‌یاد استادرهنورد زریاب در جشن‌واره‌ی گل‌سوری 1378
***
 مراسم تشییع جنازه، بی بی سی:
https://www.bbc.com/persian/afghanistan-55271875?fbclid=IwAR0CT_mzv6cVnjTP0l4wAcd-QjnCHqFUsXtARKtU09XB30QwvPy1QP0tV2Y
130835173_696041617778666_4101097863743344065_n

You may also like...