و شهرِ بیآدم، مارهای زخمی داشت
که خانه خانهش دیوارهای زخمی داشت
و شهرِ بیآدم دام بود از دیوار
میان دیوارش سارهای زخمی داشت
نه یوسفی داشت نی سایهٔ زلیخایی
فقط همین که بازارهای زخمی داشت
همیشه این شهر از ازدحامِ آهن و خون
به هر خیابان دیدارهای زخمی داشت
سرودِ غم؛ اما با شکوه جاری بود
در این دیار که گیتارهای زخمی داشت
شعارِ کوشش بیهوده بر زبانش بود
که میدوید؛ ولی تارهای زخمی داشت
کنون که یا تاجر است یا گدا این شهر
غم بزرگ، که پندارهای زخمی داشت
در برگهٔ پوهنتون رڼا میخوانیم:
دکتر خالده فروغ از بانوان فرهنگی و شناخته شدهی شعر و ادبیات افغانستان است که در قلمرو ادبیات معاصر زبان فارسی دری جایگاه بُلند و ارجمندی را احراز کرده است. او که سالهای زیادِ زندهگانی خود را در دنیای شعر و ادب گذشتانده است، تا کنون دوازده دفتر شعری و دو رسالهی تحقیقی به جامعهی ادبی و فرهنگی پیشکش کرده است. او از سخنسُرایان با استعداد کشور می باشد که دارای اشعار و سرودههای شیرین و دلنشین است، زیرا کلام شعری این سخنور کشور همان گونه که از لحاظ آرایههای ادبی و هنری از مزیتهای ویژهی برخوردار بوده و علاقهمندان و دلبستهگان ویژهی خود را دارد، از جهت بازتاب واقعیتهای اجتماعی و جنبهی محتوایی نیز از اهمیت زیاد و بیشبهایی برخوردار است. طوری که دانشمندان، ممیزه و ویژهگیهای شعر خوب و بینقص را، داشتن اندیشهی والا، عاطفهی رقیق، کلام مخیل و دلنشین وبیان فشرده و آهنگین دانسته اند.
کشتی قلب من که برون از مدار شد
دریای خشک کابلِ من بیقرار شد
بعد از هزار سال زمستان زندهگی
دروازه را گشودم و روز آشکار شد
میرفتم از مغازهی فردا کنم خرید
از جاده میگذشتم که انفجار شد
امروز تکه تکه شد آیینهام ولی
دیگر سخن مگوی که آیینزار شد