دو شعر از صنم عنبرین

شب است و بی تو دچارم به اضطراب دگر
چگونه نور بگیرم ز آفتاب دگر؟
شکسته خنده به لب‌های من، تو می‌دانی
چرا دروغ بگویم؟ چرا نقاب دگر؟
پس از گذشتن تو رد پای تو برجاست
بدون تو نشود سر نهم به خواب دگر
دو گرگ نیست دو چشم تو، مثل وحی خداست 
به جز تو نیست مقدس به من کتاب دگر
زمانه دشمن عشق است، بهر گردن من
همیشه بافته یک رشته‌ی طناب دگر
تویی تو قبله‌ی من، بعد تو‌، نمی‌دانم
چگونه دل بسپارم به انتخاب دگر
هزار زخم مکرر، کی التیام دهد؟
به غیر عشق، تو داری مگر جواب دگر؟

***

با درد ها رقصید، او در ابر ها پیچید
تبخیر شد، مثل غباری در هوا پیچید
دنیا برای غصه هایش کوچکی می‌کرد 
از ما گذشت و ناگهان سمت خدا پیچید 
از های و هوی جنگ و ویرانی فراری شد
بر زخم هایش مرهم دردآشنا پیچید
دیشب میان رعد و باران، با دعای عشق
در هق هق ام، آواز گرم ربنا پیچید 
در خواب هایم، از قفس، خورشید پر بگشود 
آوازه‌ی برگشت او در کوچه تا پیچید
او رفت دور دور، حوایی که عاشق بود 
او از کجا بگذشت و سوی ناکجا پیچید

***

You may also like...