نظری به اوضاع جاری کشور

عتیق الله نایب خیل

(1)

در روزهای پسین تحولات و تغییرات در کشور چنان سیر شتابان داشت و دارد که کمتر مجالی برای تحلیل و تفسیر باقی می گذارد. دو دهه حضورنظامی ایالات متحده و ناتو با یک هرج و مرج غیر قابل باور و در برابر چشمان بهت زدۀ جهانیان و افغان ها، به پایان رسید.

عمارت متزلزلی که به وسیلۀ امریکا و ناتو در مدت بیست سال ساخته شده بود، در اثر فساد درونی دولتمردان نابکار و خائن چنان فرونشست که هیچ کسی تصور نمی کرد.

بدون شک حکومت مشروعیت و مقبولیتی در میان مردم نداشت. ملیاردها دلار امریکا و دیگر کشورهای کمک کننده را چنان هدر دادند که قادر نگردیدند ارتشی بسازند که حتی قدرت دفاع از خودشان را داشته باشد و در نتیجه، با هر قدمی که طالب بر می داشت یک ولایت دیگر سقوط می کرد تا این که پای شان به کابل و ارگ، نماد قدرت سیاسی، رسید.

بی کفایتی، رشوه ستانی، خویش خوری، فرقه گرایی، قوم پرستی و نسپردن کار به اهلش مانند خوره هایی، ستون های دولت را از داخل می خورد و وقتی هم که چتر حمایتی امریکا و ناتو از سرش دور شد سقوطش را تسریع کرد.رئیس جمهور با مشاورین ارشدش که کشور و مردم را به روز سیاه نشانیده بودند، فرار کردند. مثل این که این مردم صرف برای قربانی شدن خلق شده اند و برای هر رهبر و صاحب قدرتی ارزش بیشتری از گوشت دم توپ ندارند.همچنانکه یک بار دیگر ثابت شد که برای امریکا و ناتو حقوق بشر، حقوق زنان، آزادی بیان و عقیده، همۀ این ها پوششی است برای ارتکاب اعمال ضد انسانی شان.

سرعت این تحولات در کشور برای عده یی از افغان ها غیر منتظره بود. اما بیشترین بازیگران پُشت پرده به خوبی از آن آگاهی داشتند و شاید تنها سرعت اتفاق حوادث برای آن ها اندکی دور از انتظار بوده باشد.

بازگشت دوبارۀ طالبان و احیای مجدد امارت اسلامی- طالبی کابوس وحشتناکی است که در برابر چشم همه گان قرار گرفته و بدون شک به یک حقیقت مسلم و دردناک مبدل شده است. فهمیدن این مطلب به عقل زیادی نیاز نداشت و طالبان نیز هرگز اهداف شان را پنهان نکرده اند که خواهان استقرار مجدد امارت اسلامی هستند. از ایالات متحده و ناتو تا روسیه و چین و ایران، همه این مطلب را می دانستند. اما چه شد که یک باره همۀ این مخالفین دیروزی طالبان به موافقین آن ها مبدل شدند و در برابر بُردن دوبارۀ یک کشور به قهقرای قرون وسطی چشمان را بستند و وحشت و جنایت این گروه را به نظاره نشستند؟ 

آیا رهبری طالبان و «تیم دیپلومات» هایش این توانمندی را داشت و دارد که توانسته باشد روی میز مذاکره همۀ مخالفین جهانی اش را به موافقین مبدل نماید؟ 

طالبانی را که ما می شناسیم، و یا دست کم سربازان پیادۀ آن ها، بیشتر از این چیزی نمی دانند که قوانین شریعت اعمال گردد. قوانینی که گذاشتن ریش برای مردان، حجاب اجباری برای زنان، قطع دست سارق، جلوگیری از تحصیل و کار زنان، سنگسار برای زنا و چند مورد دیگر شریعت مشمول آن است.

برای این که توانسته باشم تصویر روشنتری از «طالبان نوین» ارایه نمایم این نوشته را تحت این عناوین به بحث می گیرم:

۱ـ «طالبان نوین»!
۲ـ امارت طالبی یا «تجاوز پنهان»؟
۳ـ چرا امریکا افغانستان را ترک کرد؟ آیا افغانستان بار دیگر به لانه تروریزم بین المللی مبدل می شود؟
۴ـ موقف کشورهای همسایه، روسیه و هندوستان.
۵ـ جای خالی نیروی سوم در معادلات کشور.

«طالبان نوین»!

بدون شک مشخصۀ بارز طالبان، رجعت گرایی قرون وسطایی با همۀ ابعاد آن است. اما بسنده کردن به این تعریف ساده شاید مانعی برای شناخت دقیق این گروه باشد.

طالبان دهۀ نود مسلمانان سنتی بودند که به اکثر مسایل داخلی و بین المللی از همین دریچه می دیدند. بیشترین رهبران شان نیز طلبه های مدارس دینی پاکستان بودند و بنابرآن از اصول، قواعد و ضوابط دولت داری چیزی نمی دانستند و در رفع این کمبودها هم تلاشی بخرج ندادند و لذا نتوانستند تشکیلات مدرن یا دولتی به وجود بیاورند. در پنج سال حاکمیت شان به شکلی از خلافت و امارت ابتدایی بسنده کردند.

وزارت خارجۀ طالبان نیز به تبعیت از مشی عمومی شان نمی توانست مهر این عقب مانده گی را بر جبین نداشته باشد و تا زمان سقوط شان هم اهمیت و ارزشی به رابطۀ شان با جهان قایل نبودند و انعکاس رفتار خود در دنیای خارج را نادیده می گرفتند. تفسیر سخت گیرانۀ شان از اسلام، منع تحصیل و کار برای زنان، اعدام در ورزشگاه ها،تخریب بت های بامیان و در آخر هم تحویل ندادن اسامه بن لادن به امریکا، از کم ارزش دانستن رابطه با دنیای خارج ناشی می شد. گرچه تلاش های محدودی بخرج دادند اما به رسمیت شناختن امارت شان در پنج سال حاکمیت تنها به سه کشور، پاکستان، عربستان سعودی و امارات متحدۀ عرب خلاصه می شد.

پاکستان نیز، به مثابۀ اصلی ترین حامی شان، کوشش زیادی به خرج نمی داد که با مشاوره هایش به این گروه از انزوای آن ها در سطح جهانی بکاهد. زیرا چیزی که برای آن ها اهمیت و ارزش داشت وجود یک دولت و یا کشوری بود به دور از نفوذ هندوستان. بنابرآن ضعیف بودن و انزوای طالبان در سطح جهانی برای پاکستانی ها موضوع مهمی نبود.

اما طالبان اکنون می دانند که از آن زمان تا حال تغییرات مهمی در جهان به وجود آمده و بدون رابطه و مراوده با جهان خارج نمی توانند به حیات شان ادامه دهند. انترنیت، رسانه های مستقل، روزنامه، رادیو، تلویزیون و ده ها وسیلۀ دنیای مجازی عملکرد شان را زیر ذره بین جهانیان قرار می دهد. مردم هم توده های چشم بستۀ بیست سال قبل نیستند و خواه مخواه در برابر شان عکس العمل نشان خواهند داد. بنابرآن دیگر نمی توانند برای اجرای احکام شریعت به واکنش های اجتماعی کاری نداشته باشند. شاید تخریب بودای بامیان، سنگسار زنان و یا اعدام در ورزشگاه ها دیگر تکرار نشود. عملکرد طالبان نیز در کابل با روستا ها متفاوت خواهد بود. زیرا کابل شهر نمادین است و هر حرکت آنان به زودی به رسانه های جهانی راه میابد.

بعید نیست در صورتی که طالبان استقبال جهانی را کسب ننمایند، مقاومت دیگری در برابر شان قد بر افرازد و طبعاً نه خودشان و نه مشاورین پاکستانی شان از درک این نکته غافل هستند. شاید به همین دلیل است که با گذشت چند روز از داخل شدن پیروزمندانۀ شان به کابل هنوز تصمیم نگرفته اند که سیستم حکومت امارتی می خواهند و یا شکل دیگری از حکومت؟

از قراین بر میاید که آن ها کارزاری را به راه انداخته اند تا نظر مثبت مردم و جامعۀ بین المللی را جلب نمایند. اما، اگر نتوانند اعتماد و استقبال جهانی را بدست بیارند، مقاومت دیگری مورد حمایت جهانیان قرار خواهد گرفت که می تواند دردسر جدی برای آن ها بوجود بیاورد.

نباید نقش پاکستان نادیده گرفته شود. این کشور به هر ترتیب ممکن می خواهد مخالفین بالفعل و بالقوه اش را از راه بردارد. یا یک نفر یا یک ملیون و یا شاید به تعداد کل نفوس کشور.

نکتۀ آخر این که طالبان نیز مانند هیچ دولتمدار دیگری در تاریخ کشورما از تجارب گذشته درس نمی گیرند. هر گروهی همین که به حاکمیت و قدرت دولتی تکیه زده است سرنوشت اسلافش را به فراموشی سپرده است.

«تجاوز خاموش»

در کمی بیشتر از صدسال اخیر کشورما سه بار مورد تجاوز قدرت های بزرگ وقت قرار گرفت. انگلیس، اتحاد شوروی و ایالات متحده با ناتو.

می دانیم که یکی از خصوصیات بارز مردم ما سلحشوری شان در طول تاریخ بوده است. بنابرآن در برابر این سه قوه به شکلی از اشکال، همه گان و یا بخش هایی از مردم، دست به سلاح برده و در برابر متجاوزین جنگیده اند. این تجاوزات با لشکرکشی و گسیل نیروهای نظامی به صورت رسمی و با یونیفورم های نظامی شان صورت گرفت و قصد شان نیز مقابله با مردم و یا با بخش هایی از مردم بود. هجوم ناگهانی این متجاوزین به دلیل غیرمسلمان بودن شان و نبود هیچ گونه اشتراکات فرهنگی و زبانی با مردمان ما حساسیت برانگیز بود و مردم نیز به آن ها به چشم متجاوز و بی دین می دیدند و جنگ و یا جهاد در برابر آنان را وظیفۀ دینی و ملی خود می دانستند.

اما تجاوز پاکستان تحت نام لشکر طالب از نظر دینی و فرهنگی و زبان مشترک با عده یی از مردم کشور، حساسیت برانگیز نیست. مخصوصاً این که در چند دهۀ پسین میان مردمان این طرف و آن طرف خط دیورند مراوداتی ایجاد شده است که به لشکر طالب به چشم نیروی خودی دیده می شود. در چندین ولایت جنوبی وشرقی پول رایج میان مردم روپیۀ پاکستان است. گزارشاتی هم وجود دارد که در بعضی از مکاتب این مناطق کتب درسی مدارس و مکاتب پاکستان تدریس می شود و به اطفال سرود ملی آن کشور آموختانده می شود. تلویزیون ها و رادیو های پاکستان هم بیننده گان و شنونده گان بسیاری دارد. بنابرآن این تجاوز ناگهانی اتفاق نیافتاد، بلکه از تجاوز فرهنگی و «نفوذ نرم»یا آرام شروع شد و چند دهه را پیمود. اگر نقطۀ آغاز این نفوذ نرم را سال ۱۹۴۷، یعنی سال تاًسیس کشوری به نام پاکستان بدانیم، سال ۱۹۷۸، یا کودتای ثور را باید مرحلۀ تشدید آن و امارت دوم طالبان را پیروزی آن دانست. برای حصول این پیروزی و تطبیق آن هم ضرورتی نبود نیروهای ملبس با یونیفوم ارتش فرستاده شوند. مخصوصاً این که «ستون پنجمی» های داخلی هم به شدت در آن سهیم شدند و حکومت های خائن کرزی و غنی آن را تا سمت شمال کشور رسانیدند و طالب را در ولایات شمال و شمالشرق کشور جابجا کردند.

این تجاوز خاموش هیچ سروصدایی را هم در جهان خلق نکرد و هیچ کسی هم با نام متجاوز محکوم نشد. کشورهایی هم که به این حقیقت پی برده و یا می برند منافع شان را در خاموش بودن می بینند و لب به اعتراض نمی گشایند.

طالب هر شکلی از حکومت را که ایجاد نماید یک چیز را به یقین می توان گفت که هستۀ اصلی و «مرموز» قدرت پشت درهای بسته و به دور از چشم مردم و رسانه هاست.

۳ـ چرا امریکا افغانستان را ترک کرد؟ آیا افغانستان بار دیگر

به لانۀ تروریزم بین المللی مبدل می شود؟

واقعۀ یازده سپتمبر ۲۰۰۱ در امریکا وضعیتی را بوجود آورده بود که پاسخ سریع و درخور توجهی را از جانب دولتمداران آن کشور در دستور کار قرار می داد. افکار عمومی جهان و مخصوصاً مردم امریکا انتظار داشتند تا عاملین آن هرچه زودتر مجازات گردند. زیرا آن حمله، صرف نظر از خسارات جانی و مالی، از نظر حیثیتی نیز تحقیر و توهین بزرگی به امریکا و سازمان های استخباراتی اش بود. وقتی هم طالبان از تحویل دادن اسامه بن لادن، طراح حمله، خودداری کردند خشم امریکا را برانگیختند و پای آن کشور را به جنگی کشانیدند که بیست سال به درازا کشید.

امریکا در این مدت بیست سال دستاورد قابل ملاحظه یی در افغانستان نداشت جز این که اسامه بن لادن و چند رهبر دیگر القاعده را از بین برد. دموکراسی مدل غربی نهادینه نشد و بقای دولت دست نشانده هم تضمین نگردید. دولتی که بیست سال پول های گزافی خرج ساختن آن گردیده بود ظرف چند روز محدود از هم پاشید. شیوۀ خروج نیروهای ائتلاف بین المللی نیز صحنه هایی آفرید که مایۀ تحقیر دولت امریکا و متحدانش شد.

بدون شک طالبان سال ۲۰۲۱ به مراتب قوی تر، نیرومند تر و با تجربه تر از سال ۲۰۰۱ شده و به همه سلاح های پیش رفته یی دست یافته اند که امریکا در اختیار دولت افغانستان قرار داده بود و در صورتی که بخواهند می توانند درد سر جدی برای منافع امریکا و متحدین بین المللی اش خلق نمایند. اما سوال اینجاست که آیا آن ها قصد و اختیارچنین کاری را دارند؟ و اگر چنین قصدی ندارند امریکا چه گونه می تواند به یک جریان اسلامی بنیاد گرا اعتماد نماید که اکثر رهبران آن کمتر از کان و کیف سیاسی جهان باخبرند و کمتر خود را پابند قوانین و ضوابط جهانی می دانند؟ 

ناگفته پیداست که واقعیت های بیست سال اخیرهرگز به دور از چشم آمریکائیان نبوده و دقیقاً از همه تحولات آگاهی داشتند. آن ها دریافته بودند که طالبان مدت ها قبل برندۀ جنگ بوده اند و تنها مانع در برابرشان وجود قوای امریکا و ناتو بود. از جانبی هم در وجود رهبران دولت افغانستان ارادۀ سیاسی برای جنگیدن با طالب وجود نداشت که این خود باعث باختن جنگ از نظر روانی در میدان های نبرد بود. بنابرآن پای امریکا در یک جنگ فرسایشی دخیل بود که نه تنها در آن بُرد نداشت؛ بلکه تصوری هم نداشت که تا کی با هزینۀ ملیون ها دلار دولتی را سر پا نگه دارد که یک گروه فاسد آن را رهبری می کند.

ادامۀ این وضع به معنی ادامۀ پشتیبانی از همین گروه فاسد با نتیجۀ نامعلوم و قبول هزینه های بیشتر بود. گروهی که از نظر همۀ بازیگران ارزش آن را نداشت که عساکرشان را برای دفاع و حمایتش قربانی نمایند. بنابرآن تغییر رویکرد را لازم دیدند.

از جانبی هم، نباید سهم فعال دیپلومات های پاکستانی را در متقاعد کردن امریکا نادیده گرفت که اگر به زبان ساده گفته شود چنین است: افغانستان را بگذارید برای ما، و ما به خوبی می دانیم چه گونه اداره اش کنیم.

برای امریکا و یا دیگر کشورهای غربی دموکراسی، حقوق بشر، حقوق زنان، آزادی بیان و عقیده و امثال این ها کاملاً موضوعات فرعی هستند و در بعضی حالات حتی گفته می شود که به آن ها ربطی ندارد. مهم این است که به منافع آن ها ضربه زده نشود و یا افغانستان مرکز تروریسم بین المللی نگردد.

پاکستان از بدو تولد تا امروز شریک قابل اعتماد برای امریکا بوده و سالانه ملیون ها دلار کمک از آن کشور می گیرد. برای واشنگتن نیز رابطه اش با اسلام باد بیشتر اهمیت دارد تا با کابل و حرف های دیپلومات های کارکشتۀ پاکستان نیز در استحکام بیشتر این رابطه بی تاثیر نیست. ولی متاسفانه دیپلومات ها در کابل هنوز که هنوز است نمی توانند و در گذشته هم نتوانسته اند، شاگرد دیپلوماسی فعال پاکستان گردند و در واشنگتن حرف شان را به کرسی بنشانند.

با تمهید بالا نتیجه می گیریم که به یقین این اطمینان از طرف پاکستان و طالبان به امریکا داده شده که افغانستان بار دیگر مرکز تروریسم بین المللی نخواهد گردید. از جانبی هم، یکی از تفاوت های طالب امروزی با طالب دیروز این است که تجربۀ حملۀ به منافع امریکا و نه گفتن به آن کشور را در تسلیم ندادن اسامه بن لادن دارد. طالبان می دانند که اگر کشور به مرکز تروریسم بین المللی مبدل شود برای آن هزینۀ بسیار سنگین خواهند پرداخت. تفاوت دیگر طالب امروز با دیروز در وابسته گی بیشتر و اطاعت بیشتر از پاکستان است. احتمالاً طالب امروز در امور داخلی اش مقداری آزادی خواهد داشت ولی سیاست خارجی اش دربست در اختیار پاکستان است و این کشور نیز یک بار سقوط دولت دلخواهش در افغانستان را تجربه کرده و بار دیگر حاضر نیست شاهد تکرار آن باشد.

در نهایت این که ایالات متحده و ناتو تنها به حسن نیت طالبان و پاکستان اتکا نمی کنند. بلکه به امکانات کشفی پیشرفته یی دسترسی دارند که می توانند فعالیت بنیادگرایان را زیر ذره بین داشته باشد.

نکتۀ آخر این که طالبان چندان هم گروه قابل کنترول نیستند. اختلافات درونی و سرکشی نیروهای میدانی شان و پیوستن آن ها به داعش و دیگر گروه های تروریستی محتمل است و در آینده می تواند برای امریکا و غرب خطرناک و دردسر ساز باشد.

۵ـ موقف کشورهای همسایه، روسیه و هندوستان

در برابر طالبان

خروج امریکا از افغانستان سوال دیگری را نیز در برابرمان قرار می دهد: در صورتی که طالبان قادر باشند حاکمیت شان را در داخل مرزها تامین نمایند؛ رابطۀ شان با جهان، کشورهای همسایه، روسیه و هندوستان چه گونه خواهد بود؟ 

طالبان گروه مستقل ملی نیستند که سیاست خارجی شان را بر مبنای منافع ملی کشورتنظیم نمایند. دولتی که رهبرانش توسط آی، ایس، آی پاکستان تعیین گردد طبعآً خطوط اصلی سیاست خارجی اش نیز به وسیلۀ همان ها تعیین می گردد. بنا برآن جواب مختصر به سوال فوق این است:

رابطۀ دوستانه با امریکا و کشورهای غربی و استفاده از کمک های مالی آن ها، رابطۀ دوستانه با چین و عقد قرارداد های تجاری و انکشافی با آن کشور، رابطۀ دوستانۀ تواًم با احتیاط با ایران، رابطۀ دوستانه با همسایه های شمالی و روسیه (شاید مورد تاجکستان اندکی متفاوت باشد)، رابطۀ نه چندان دوستانه با هندوستان و محدود کردن فعالیت های آن کشور و زیر نظارت گرفتن سفارت و کنسولگری های آن، بازگذاشتن درهای کشور به روی اعراب و مدرسه سازی و دیگر مراکز فعالیت وهابیت.

بعد از توافقنامۀ دوحه میان طالبان و ایالات متحده، عده یی به این باور بودند که امریکا می خواهد با به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان، کشور را به منبع صدور نا امنی و تروریسم به کشورهای ایران، چین و جمهوریت های آسیای میانه و روسیه مبدل سازد.

بدون شک امریکا و غرب خواهان نا امن ساختن آن کشورها هستند و برای دستیابی به این هدف از هیچ وسیله یی هم دریغ نمی کنند. اما نا امن ساختن و صدور تروریسم به آن کشورها می توانست با موجودیت امریکا و ناتو در افغانستان بهتر صورت گیرد تا این که درعدم موجودیت آن ها و نظاره کردن و کنترول از راه دور. افزون بر آن، قدرت و توانایی این کشورها را نباید دست کم بگیریم. سازمان های اطلاعاتی آن ها هم دست روی دست نگذاشته و نظاره گرغیرفعال اوضاع نیستند که قربانی دسایس و پلان های امریکا گردند. این کشورها اگر مخالف سلطۀ طالبان در افغانستان می بودند از توانایی بالایی برای پیشگیری از به قدرت رسیدن آن ها برخوردار بودند. اما نه تنها مخالفتی نکردند، بلکه در این اواخر با نشان دادن چهرۀ موجهی از آن ها روی خوش به آنان نشان دادند و مذاکره با این گروه را قبل از دستیابی شان به قدرت آغاز کردند و به نوعی آن ها را به رسمیت شناخته بودند. اگر هم خطری متوجه این کشورها باشد نه از ناحیۀ طالبان بلکه از ناحیۀ داعش است که با همۀ آن ها سر دشمنی دارد و در صورت امکان از ضربه زدن به آن ها دریغ نمی ورزد. بنابرآن این کشورها می دانند که طالبان توانایی و عزم جنگیدن با این گروه را دارد و می خواهند از این توانایی شان برضد این گروه استفاده نموده وآن را از سرحدات شان دور نگه دارند.

وابسته گی طالبان به پاکستان از چشم جهانیان و هم چنان از چشم تیزبین این سه کشور مخفی نیست. بنابرآن پاکستان در هیچ دسیسه و توطئه یی، با امریکا و یا هرکشور دیگری، دخیل نمی شود که علیه منافع یکی از این سه کشور ایران، روسیه و یا چین باشد و روابطش با آن ها را فدای رابطه با امریکا سازد؛ و به همین گونه اجازه نمی دهد از خاک افغانستان برعلیه یکی از این کشورها استفاده شود؛ زیرا این کار به سودش نیست.

تنها کشور بازندۀ این بازی بزرگ هندوستان است که از سقوط طالبان تا عروج دوباره، سرمایه گذاری هنگفتی در افغانستان کرده و حالا همۀ آن پروژه ها و قراردادها زیر نظر پاکستان قرار می گیرد. فعالیت هندوستانی ها در افغانستان محدود می شود و سفارت و کنسولگری هایش زیر نظر آی. ایس. آی خواهد بود. همچنان افغانستان به مامنی برای گروه های تروریستی کشمیر مخالف هندوستان تبدیل خواهد شد. کمپ های آموزشی مخفی محل آموزش صدها جنگجوی کشمیری خواهد بود که با سلاح های بجا مانده از امریکائیان مجهز خواهند شد. همچنان که سلطۀ طالبان باعث افزایش روحیۀ آن جنگجویان خواهد شد و به نا آرامی ها در آن جا دامن خواهد زد.

این که سیر اوضاع چه گونه خواهد بود و کشور به کدام سو خواهد رفت دقیقاً روشن نیست. بعضی ها عقیده دارند که پاکستان با به قدرت رسانیدن طالبان بر اریکۀ قدرت دست به قمار خطرناکی زده است. اما به باورمن حتی درصورت باخت، پاکستان چیزی را از دست نمی دهد. این مردم ماست که شاهد به آغوش کشیدن همۀ بدبختی هاست و توانمندی گرفتن انتقام را هم از آن ها نداریم. باخت پاکستان روی آن عده یی را سیاه خواهد ساخت که به اشکال مختلف سر در تائید این تجاوز جنباندند و یا به آن نه نگفتند.

You may also like...