پرتونادری
در میمانی که در مرگ چنین دوست دانشمند، حکیم، فلسفهدان، شاعر، نویسنده، اهل عرفان، پژوهشگر وخبرنگار و صاحب دها خوبی دیگر چه بنویسی و چه بگویی!
این همه تعارف دوستانه نیست. او شخصیتی داشت چنان رنگینکمانی با امواج رنگین بسیار!
با دریغ که این رنگینکمان روشن در آن سوی تپههای رازناک مرگ فرو نشست و آسمان تاریک روزگار ما تاریکتر شد.
انسان وارستهیی بود. در جوانی مدتی با جریانهای سیاسی چپ دههء پنجاه همسویی نشان داد، اما ماهیان بزرگ و نهنگانی که همه دریا را آشیانهء خود میسازند، تحمل زیستن در جویبارهای تنگ را ندارند. چنین بود که از هیاهوی سیاستهای ایدئولوژیک کنار رفت تا اندیشههایش پروازگاه بلند و بلندتری داشته باشد!
در دهه دموکراسی دو سالی را در زندان سپری کرد و باری هم در دوران حاکمیت حزب دموکراتیک!
بعد ناگزیر باروبندیل بست و رفت به سرزمینهای فرنگ ، درس خواند، آموزگاری کرد و با همه توان به کار پژوهشهای علمی و ادبی پرداخت و نوشت.
ذهن و روان نا آرام زندهیاد نگار گر سر انجام در دنیای خرم و اثیری عرفان مولانا و بیدل آرامش یافت.
او پژوهشهای تازه و سودمندی در پیوند به مثنوی مولوی دارد.
سخنران چیره دستی بود و حافظهء شگفت انگیزی داشت.
دانشکدهء دانشگاه کابل را خوانده بود و بعد همانجا کرسی استادی داشت.
سالهایی هم در بخش پشتوی بیبیسی کار میکرد. بیشتر از سی سال میشد که در برمنگهم بریتانیا میزیست.
همیشه در نوشتهها و گفتههایش از زندهیاد استاد زهما به نیکویی یاد میکرد و این که چقدر از آن فرزانه استاد در دانشکده ادبیات آموخته بود!
او با آن که سخت پابند به معیار ها و موازین شعر کلاسیک بود، خود از نام آوران شعر نیمایی در افغانستان است.
استاد نگارگر در کنار استاد واصف باختری و یکی دو تن از شاعران دیگر از شمار کسانی اند که شعر نیمایی را مطابق به اصولی که نیما مطرح کرده بود در دههء چهل خورشیدی در شعر پارسیدری افغانستان پیاده کردند.
او شعرهایش را به نام مضطربباختری نشر میکرد. از پایه گذاران برحق شعر سیاسی و پایداری در افغانستان است.
آن که همیشه می گفت:
تو شاهینی قفس بشکن به پرواز آی و مستی کن
که بر آزادهگان داغ اسارت سخت ننگین است
سر انجام در زیر آسمان غربت، این قفس زندهگی را شکست و چنان شاهینی پر و بال کشود و رفت جایی که آن جا نامی از قفس و اسارت نیست.
روانت شاد ای تجسم آگاهی و خرد!