دو غزل از استاد واصف باختری

چنان مباد!

مباد بشکند ای رودها غرور شما
که اين صحيفه شد آغاز با سطور شما

شبان تيرة لب تشنه گان باديه را
شکوه صبح دمان می دهد حضور شما

هزار دشت شقايق، هزار چشمه نوش
بشارتیست ز آينده های دور شما

چه شادمانه به کابوس مرگ می خنديد
دو روی سکه هستیست سوگ و سور شما

شکيب زخمی مرغابيان ساحل را
توان بال عقابان دهد عبور شما

مباد خسته شود دست های جاری تان
مباد تنگ شود سينهٔ صبور شما

مباد سايهٔ ابليس سار و سوسه ها
شبی گذر کند از کوچه شعور شما

مباد تيره مردابيان تبيره زند
مباد بشکند ای رودها غرور شما

*  *  *

های میهن …

آنکه شمشیر ستم بر سر ما آخته است
خود گمان کرده که برده ست، ولی باخته است

های میهن، بنگر پور تو در پهنه رزم
پیش سوفار ستم سینه سپر ساخته است

هر که پروردهٔ دامان گهر پرور تست
زیر ایوان فلک غیر تو نشناخته است

دل گُردان تو و قامت بالنده شان
چه بر افروخته است و چه بر افراخته است

گرچه سر حلقه و سرهنگ کماندارانست
تیغ البرز به پیشت سپر انداخته است

کوه تو، وادی تو، درهٔ تو، بیشه تو
در سراپای جهان ولوله انداخته است

روی او در صف مردان جهان گلگون باد!
هر که بگذشته ز خویش و به تو پرداخته است

You may also like...