کتایون آیدا
مسألهٔ زبان و پیرنگ تکاملی آن، از بنیادیترین و مهمترین مسایل برای تحلیل و تجزیهی وضعیت زنان سرزمین ما بهشمار میآید که متأسفانه روشنفکران و روشنگران جامعهی ما، بهگونهی ژرف و بنیادین بدان نپرداخته اند. زبان و نحوهی کاربُرد آن در همه جوامع و بهویژه در جوامع دارای فرهنگ و رفتار مردسالار، میتواند از مهمترین و کاراترین ابزار برای مسخِ هویت و تقلیل شخصیت فردی و اجتماعی زن و در نتیجه ابزاری جهت تداوم و تقویت نظام مردسالاری باشد. بهطور کُلی میتوان گفت زبانِ رسمی جهان، زبانی است مردسالار و یا در پوشش واقعگرا، زبانی است زن ستیز! در هر حال، زبان از ارکان بسیار اساسی و مهم روند فرهنگسازی است و نقش بس بارز و اثرِ پیمایشناشدنی در ایجاد یک فرهنگ و تداوم آن و یا به عکس کاهش و ترویج افکار و رفتارهای سنتی بازی کند. همچنان که سیمون دوبوار میگوید: «در واقع این خود ما هستیم که با تعریفهایمان و با کاربُردی که از زبان ارایه میدهیم، دنیای اطرافمان را تعریف میکنیم.» (1)
با نگاه کاوشگرانه و منتقدانه بر سیر تکاملی زبانهای جهان در بستر و دامن تاریخ و فرهنگ جوامع بشری، این نتیجه بهدست میآید که حامیان و مروجان بینشها و کنشهای مردمحورانه و زنستیزانه، در هر جامعهای به موجب افکار غالب و پیشینهی فرهنگ و سنتهای رایج، در چارچوب قوانین وضع شده، بهگونهیی، کوشیده اند از پدیدهی زبان بهمثابهی ابزاری برای مسخ کردن نقش اجتماعی زن و تقلیل و تضعیف رتبهی انسانی او استفاده کنند که تا حدود زیادی هم موفق بوده اند. با اینحال، نگارندهی این مقاله بر آن است تا با نگاه و رویکردی منتقدانه بر چگونگی کاربُرد «زبان مذکر» و زیانها و خساراتی که از بابت زبان جنسیشده، عاید حال زنان گردیده است، بپردازد.
زبان در کشور ما، بهگواهی تاریخ، بیش از هر جای دنیا، زن را مورد خشونت و تجاوز قرار داده و نقش و حضورِ اثرگذار و انکارناشدنی در تداوم نظام مردسالاری ایفا کرده است. چنانکه، حقیر و پست شمردن زن به وضاحت و کثرت در سرودههای بسیاری از سرودگران بلندآوازهی سرزمینهای فارسی زبان دیده میشود و با چنان صراحت و بدون هیچگونه پوشیدهگویی و مجامله، افکار و نظریات زنستیزانهی خود را بیان داشتهاند که انگار، این شیوهی گفتار، نهتنها عار شمرده نمیشده، بلکه مایهی مباهات و افتخار هم بوده است. به گونهی نمونه به بیتهاییچند، از سرودههای سرودگران و متفکران نامآور پارسیزبان اشاره میکنم.
حکیم نظامی گنجهای از استادان مسلم و داستانسرایان ورجاوند پارسی و پدیدآورندهی پنجگنجِ جاودانه (لیلی و مجنون، خسرو و شیرین، مخزنالاسرار، هفت پیکر و اسکندرنامه) که شعر تمثیلی فارسی را به اوج جلال و کمال رسانیده است، زن را موجودی نااستوار، پیمانشکن، خیانتپیشه، بیوفا و حقناشناس میخواند و از زیرِ شمشیرِ سخنان جفاجویانه، بیرحمانه میگذراند:
زن، گر نه یکی هزار باشد
در عهد، کم استوار باشد
زن دوست بوَد ولی زمانی
تا جز تو نیافت مهربانی
چون در برِ دگری نشیند
خواهد که دگر ترا نبیند
مردی که کند زنآزمایی
زن بهتر ازو به بیوفایی
زن چیست؟ نشانهگاه نیرنگ
در ظاهر صلح و در نهان جنگ
در دشمنی آفتِ جهان است
چون دوست شود هلاک جان است
این کارِ زنان پاکباز است
افسونِ زنان بد دراز است (2)
انوری ابیوردی چکامهسرای بلندپایهی نیمهی دوم سدهی ششم نیز، از نیشزدن بر جگر زخمی و دردمند زن غافل نمانده و بدترین مردان را بر خوبترین زنان برتری داده است:
زن چو میغ است و مرد چون ماهاست
ماه را تیرگی ز میغ بود
بدترین مرد اندرین عالم
به بهینه زنان دریغ بود
هرکه او دل نهد به مهر زنان
گردن او سزای تیغ بود (3)
اوحدی مراغهای سخنسرای شهیر سدهی هشتم که در سرایش غزل عاشقانه و صوفیانه جایگاه شامخی دارد، زن را نماد فلاکت و هلاکت میپندارد و میگوید:
هر بلا کاندر جهان بینی عیان
باشد از شومی زن در هر مکان
و در سرودهای دیگر گفته است:
زن چو مار است زخم خود بزند
بر سرش نیک زن که بد نزند (4)
ناصرخسرو قبادیانی متکلم، فیلسوف، جهانگرد و مبلغ نیرومند مذهبی و طلایهدار شعر پرخاشگر و شعر حکیمانهی روزگار خود که با شمشیر شعرهای آبدارش به سنگرهای بیعدالتی و استبداد نستوهانه و پیوسته میتاخت، هنگامی که میخواهد در پیرامون سرشت و سرنوشت زن دهن باز کند، یکباره به انسانی دیگر دگردیس میکند و از منبر اهورایی و دادخواهی فرو میافتد و با زبان اهریمنی به روی مادر و خواهر خویش بیدردانه تیزاب میپاشد و زنان را ناقصان عقل و دین میخواند:
به گفتار زنان هرگز مکن کار
زنان را تا توانی مرده انگار
زنان چون ناقصان عقل و دینند
چرا مردان رهِ آنان گزینند
و در مورد ناتوانی زنان در نگهداری اسرار میسراید:
مگوی اسرارِ حالِ خویش با زن
که یابی راز فاش از کوی و برزن (5)
مولانا عبدالرحمن جامی استاد مسلم سرود و سخن پارسی که بسیاری از پژوهشگران ادب فارسی او را «خاتمِ شعرای بزرگ پارسیسرا» دانسته اند، در پیرامون ناراستی و کجرفتاری زنان (!) به بیان حافظ شیرازی اینگونه «طامات میبافد»:
زن از پهلوی چپ شد آفریده
کس از چپ راستی هرگز ندیده (6)
و در مثنوی سلامان و ابسال، ظاهراً از قول «حکیم نیکخواه»، پیشِ شاه، شهوت و زن را لازمهی یکدیگر پنداشته، چنین نکوهش میکند:
چاره نبود اهل شهوت را ز زن
صحبت زن هست بیخ عمر کن
زن چه باشد ناقصی در عقل و دین
هیچ ناقص نیست در عالم چنین
بر سر خوان عطای ذوالمنن
نیست کافرنعمتی بدتر ز زن
گر دهی صد سال زن را سیم و زر
پای در زر گیر او را تا به سر
جامه از دیبای ششتر دوزیاش
خانه از زرین لگن افروزیاش
لعل و دُر آویزهی گوشش کنی
ثوب زرکش ستر شبپوشش کنی
هم به وقت چاشت هم هنگام شام
خوانش آرایی به گوناگون طعام
چون شود تشنه ز جام گوهری
آبش از آن چشمهی کوثر دهی
میوه چون خواهد ز تو همچون شهان
نار یزد آری و سیب اصفهان
چون فتد از داوری در تاب و پیچ
جمله اینها پیش او هیچست هیچ
گویدت کای جانگداز و عمرکاه
هیچ چیز از تو ندیدم هیچگاه
گرچه باشد چهرهاش اوج صفا
خالی است آن لوح از حرف وفا
در جهان از زن وفاداری که دید؟
غیر مکاری و غداری که دید؟
سالها دست اندر آغوشت کند
چون بتابی رو فراموشت کند
گر تو پیری یار دیگر بایدش
همدمی از تو قویتر بایدش
چون جوانی آید او را در نظر
جای تو خواهد که او بندد کمر
بود بلقیس و سلیمان را سخن
روزی اندر کشف سرِ خویشتن
گفت شاه دین سلیمان از نخست
گرچه بر من حتم ملک آمد درست
درنیاید روز و شب کس از درم
تا من از اول به دستش ننگرم
کو چه تحفه بهر من دارد به کف
کش فزاید پیش من عز و شرف
بعد از آن بلقیس از سر نهفت
زد دم و از حال خود این نکته گفت
کز جهان بر من جوانی نگذرد
کاندرو چشمم به حسرت ننگرد
در دلم ناید که ایکاش این جوان
بودیام دمساز جانِ ناتوان
این بود حال زنان نیکخوی
از زن بدخو نشاید گفتوگوی
خواجه فردوسی که دانی بخردش
بر زن نیکست نفرین بدش
کی زن بدگونه نیک آیین بود
پیش نیکان درخور نفرین بود (7)
خواجه مسعود قمی
زن درخور مهر و کین نباشد
زن باشم اگر چنین نباشد
ای وای کجا گشایم این درد
کز زن طمع وفا کند مرد
زن رخنه گر یقین مرد است
زن ناقص عقل و دین مرد است
زن ریخت به خاک آب مردان
گر مردی ازو عنان بگردان (8)
در قابوسنامه آمده است که: «دختر نابوده بِه، چون ببود، یا به گور یا به شوی.»
آن که را دختر است جای پسر
گرچه شاهست، است بد اختر (9)
حکیم سنایی غزنوی جاری کنندهی خون سبز تصوف در ساقههای پرندین غزل پارسی، زن را با زبان پرخاشگر و ستیزهجو چنین تصویر میکند:
اشتقاقش ز چیست دانی زن؟
یعنی آن قحبه را به تیر بزن
و در جایی دیگر میگوید:
دل منه با زنان از آن که زنان
مرد را کوزهی فقع دانند
تا بود پُر زنند بوسه بر آن
چون تهی شد ز دست بندازند
و باز میگوید:
حمله با شیرمرد همراه است
حیله کار زن است و روباه است (10)
مولانا جلالالدین محمد بلخی آفرینشگر دو شاهکار بیبدیل ادبیات جهان (مثنوی معنوی و دیوان کبیر)، ستارهی درخشان ادب فارسی و از بزرگترین عارفان حوزهی تمدن اسلامی، در مسابقهی زنستیزی از دیگر هممسلکان خویش عقب نمیماند و زن را نماد شرارت، گمراهی و مکاری میخواند:
چند با آدم بلیس افسانه کرد
چون حوا گفتش بخور آن گاه خورد
اولین خون در جهان ظلم و داد
از کف قابیل بهر زن فتاد
نوح چون بر تابه بریان ساختی
واهله بر تابه سنگ انداختی
مکر زن بر کار او چیره شدی
آب صاف وعظ او تیره شدی
قوم را پبغام کردی از نهان
که نگهدارید دین زین گمرهان (11)
ملای روم در جایی دیگر میگوید:
فضل مردان بر زنان حالی پرست
زان بود که مرد پایانبینتر است
مرد کاندر عاقبت بینی عم است
او ز اهل عاقبت چون زن کم است
فضل مردان بر زنان ای بوشجاع
نیست بهر قوت و کسب و ضیاع
ورنه پیل و شیر را بر آدمی
فضل بودی بهر قوت، ای عمی (12)
از دیدگاه مولانا زن عامل سقوط و هبوط بنی بشر نیز است:
اول و آخر هبوط من ز زن
چونک بودم روح چون گشتم بدن (13)
افضل الدین محمد کاشانی از دانشمندان و ادیبان دورهی هلاکو خان، در توجیه افکار زنستیزانه از دیگر همراهان پیشی گرفته و با لحنی آمیخته با تحقیر گفته است:
گر عمر عزیز خوار خواهی، زن کن
در دیده اگر غبارخواهی، زن کن
مانندهی اشترانِ بختی شب و روز
در بینی اگر مهار خواهی، زن کن (14)
و این هم اشارهای بر زنستیزی پدر زبان و هویت فرهنگی فارسی زبانان دنیا و آفرینشگر بزرگترین حماسهی ملی و یکی از چهار حماسهی بزرگ اساطیری جهان (حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی):
زن و اژدها هر دو در خاک بِه
جهان پاک ازین هر دو ناپاک بِه
زنان را ستایی، سگان را ستای
که یک سگ بِه از صد زن پارسای
زنان را همین بس بود یک هنر
نشینند و زایند شیران نر (15)
و همو در جایی دیگر خوشبختترین بانوی جهان، زنی را دانسته است که هرگز به دنیا نیامده است:
کسی کو بوَد مهتر انجمن
کفن بهتر او را ز فرمان زن
سیاوش به گفتار زن شد به باد
خجسته زنی کو ز مادر نزاد (16)
سرایندهی بزرگترین حماسهی اساطیری جهان، شوربختترین مرد گیتی، مردی را میداند که همسرش به جای پسر، دختری به دنیا میآورد:
همیگفت رودابه را رودخون
به روی زمین برکنم همکنون
مرا گفت چون دختر آمد پدید
ببایستش اندر زمان سر برید
نکشتم بگشتم ز راه نیا
کنون ساخت بر من چنین کیمیا
بهدست از مژه خونِ مژگان بِرُفت
برآشفت و این داستان باز گفت
کِرا از پسِ پرده دختر بود
اگر تاج دارد بداختر بود
کرا دختر آید بهجای پسر
به از گور داماد ناید بدر (17)
بد از من که هرگز مبادم میان
که ماده شد از تخم نره کیان
بِهاختر کس، آن دان که دخترش نیست
چو دختر بوَد روشن اخترش نیست (18)
هرچند شماری از شاعران پارسیسرای، در نکوهش زن، از زبان شخصیتهای داستانهای خویش سخن گفته اند، با اینحال، در پشت سنگر هر بیتی میتوان چهرهی خشمآگین و زنستیزانهی خود آنان را نیز مشاهده کرد. ناگفته پیداست که نگاه انتقادی و معترضانه به اندیشههای غولان سرود و سخن پارسی، به معنای دفاع از مقام و کرامت انسانی زنان است و هیچگاه به شکوه و اعتبار آثار جاودانی ادبیات غنامند فارسی زیان وخسارتی وارد نخواهد کرد.
باری، اگر زبان بخواهد پایبند به ضرورت و اقتضای اندیشهی علمی و انسانی باشد و از احساساتیگری (سانتیمانتالیسم) که مانع و مزاحم رشد روح انسانیت و اندیشههای درخور انسانی است، فاصله بگیرد و خود را به زبانی نزدیک کند که زبانی پرورده و شایستهای برای بیان اندیشههای انسانمدار، بشردوستانه، عدالتگستر و حکمتپرور نیست؛ ناگزیر با وظیفهی دوگانه و دشوار سر و کار خواهد یافت. این وظیفه از سویی نگریستن به این زبان همچون آیینه و نمودگاه آن بحرانها و دگرگونیهاست و از سویی دیگر، بازسازی و باز اندیشی این زبان است تا آن که بتواند به زبانی درخور درخواستها و مقتضیات مدرنِ نزدیک شود و مسؤولیت ذکر این مسایل و تعمق و دقت پیرامون آن، بر دوش روشنفکران و متفکران جامعه است.
مآخذ
(1) بولتن مرجع فمینیسم، سردبیر مهدی مهریزی، صفحهی ،
(2) ریشههای زنستیزی در ادبیات کلاسیک فارسی،
مریم حسینی، صفحات 14 و 15، چاپ اول 1388 تهران،
(3) دیوان انوری، جلد دوم، صفحهی 640،
(4) زن، معمار جامعهی مردسالار، شبنم عظیمینژادان، صفحهی 15،
(5) همان اثر، همان برگ،
(6) زن، معمار جامعهی مردسالار، شبنم عظیمینژادان، صفحهی 15،
(7) سیمای زن در فرهنگ ایران، جلال ستاری
(8)همان
(9)همان
(10) زن، معمار جامعهی مردسالار، شبنم عظیمینژادان، صفحهی 15،
(11) مثنوی معنوی، دفتر ششم، بیت 4469 به بعد،
(12) مثنوی معنوی، دفتر چهارم، بیت 1618 به بعد،
(13) ریشههای زنستیزی در ادبیات کلاسیک فارسی،
مریم حسینی
(14)
(15) زن، معمار جامعهی مردسالار، شبنم عظیمینژادان، صفحهی 92،
(16) سیمای زن در فرهنگ ایران، جلال ستاری، صفحهی 13،
(17) سیمای زن در فرهنگ ایران، جلال ستاری، صفحهی 14،
(18) سیمای زن در فرهنگ ایران، جلال ستاری، صفحهی 13،