از کتاب قیام میترا و چند رؤیای دیگر:

از قلم داکتر خالده فروغ

دیری می‌شود که می‌خواستم دید زنانه و یا زبان زنانه در شعر را در نوشته‌یی عنوان کنم. چرا که از این نام یعنی دید زنانه، امروز در مورد شاعرِ امروز در دو زمینه کار گرفته می‌شود: یکی برای داشتن چنین دیدی و دیگر برای نداشتن آن.
اما در سرزمین ما تا جایی‌که احساس می‌شود و نگریسته می‌شود، سخن در چنین زمینه فقط گفته می‌شود؛ بدون این‌که شعر‌های شاعران مطالعه شوند و به اصطلاح منتقد گسترده‌گی و عمق نگاه خود را در زمینه داشته باشد. از سوی دیگر در افغانستان حوزۀ نقد و نقدنویسی مشکلات فراوان خود را دارد. کتاب‌های شعر بسیار چاپ می‌شوند اما درگزینش این کتاب‌ها برای نقد کردن توجه صورت نمی‌گیرد. نقد و نقدنویسی هم به یک کار تجارتی مبدل شده است. ما اصلاً منتقدان جدّی نداریم، تا در زمینه دقتِ نظر داشته باشند. حالا خواستم به عنوان مقدمۀ این مجموعه، به این موضوع که در سطر‌های پیش از آن یاد کردم، اشاره‌یی داشته باشم.
در نخست باید بگویم که کسی یا شاعر هست یا نیست. من چندان علاقه‌مندی به این سخن ندارم که مرز در میان شاعران و شعر بگذارند و بگویند که شاعر مرد و شاعر زن. شاعر شاعر است و شعر فراتر از این‌گونه سخنان و نظرها به پرواز می‌آید.
دیگر این‌که پیرامون شعر سرزمین ما این سخن هم گاهی شنیده می‌شود که اگر شعری از یک شاعر که زن است در یک نشریه چاپ شود و نام آن شاعر در پیشانی شعر نوشته نشده باشد، روشن نمی‌شود که شعر از یک زن است یا از یک مرد. باید بگویم که وظیفۀ هر شعر این نیست که وانمود کند که خالقش مرد است یا زن؛ جز در مواردی که ویژۀ زن و مرد باشند که در این صورت شعری را اگر مردی هم سروده باشد، باید چنین ویژه‌گی را در خود داشته باشد. دیگر این‌که در شعر رسیدن به یک زبان ویژه مهم است. شاعران از ویژه‌گی‌های زبانی و بیانی‌خویش شناخته می‌شوند نه از زن بودن و مرد بودن‌شان.
به این شعر می‌نگریم که از احمد شاملو است. از کجای این شعر روشن می‌شود که سراینده‌اش شاعر مرد است؟
در مرز نگاه من
از هر سو
دیوارها
بلند
دیوارها چون نومیدی
بلند ‌اند
آیا درون هر دیوار
سعادتی هست
و سعادتمندی
و حسادتی؟
که چشم‌اندازها
از این گونه
مشبکند
و دیوارها و نگاه
در دوردست‌های نومیدی
دیدار می‌کنند
و آسمان
زندانی‌ست
از بلور؟

یا در پیوند به همین سخن به این شعر از واصف باختری نگاه می‌افگنیم:

ای سایه باری راست می‌گفتی
آن شب که از ژرفای جان فریاد کردی
تو نیز
خود سایه‌یی هستی
ای دیگران را سایه‌پندار!
ای سایه باری راست می‌گفتی
گر من نبودم یا نباشم سایه کو در کوچه‌های زنده‌گی نقش عبورم
آن چلچراغ سرخ کز سقفی بلند افتاد و بشکست
من بودم و همزاد من حجم غرورم
ای سایه گاهِ آن فراز آمد که وام خویشتن بستانی از من
گهواره‌ام بشکسته ناپیداست گورم

سال‌های بسیاری استند که در قلمرو شعر و ادبیات به ویژه در ایران و سرزمین ما مسألۀ شعر زنانه و زبان زنانه و بیان زنانه و دید زنانه و از این قبیل عنوان می‌شوند و بر این موضوع گاهی و یا بیشتر پرداخته می‌شود. یک تعداد از سرآگاهی به این سخن می‌پردازند اما در این‌جا اکثر بر عکس آن. خوب این یک مسالۀ قابل درنگ است؛ چرا که آن‌چه در ادبیات گذشتۀ ما غالب می‌نمود، مردسالارانه‌گی بود. به همین سبب دید مردانه بر همه فضای ادبی گذشته تسلط داشت و بر شاعربانوان نیز چنین فضایی خواهی نخواهی تأثیر فراوان می‌افگند. تا آن‌جا این فضا تأثیر خود را داشت که در بسیاری شعرها شاعران حس و حال خود را نمی‌توانستند بازتاب بدهند. گاهی شعرشان از حس و حال خودشان و واژه‌هایی‌که در جامعۀ شعری همان روزگار بیشترآشنا بودند، شکل می‌گرفت، گاهی هم شعرشان نه تنها که از حس و حال خودشان سرچشمه نمی‌گرفت، که لبریز از واژه‌های معروفی بود که برای زنان به کار برده می‌شوند و مهمتر این که در همان روزگار در دنیای شعر، آن واژه‌ها را شاعران مرد برای زنان به کار می‌بردند. اگرچه زبان زبان است و پیوند به انسان دارد. واژه‌های یک زبان مربوط به همه گوینده‌گان آن‌اند. در قلمرو شعر نیز چنین است. اما گاهی واژه‌ها و ترکیب‌هایی در زمینۀ شعر مورد استفاده قرار می‌گیرند که همان حالت کاربردشان در شعر، آن واژه‌ها را به ترکیب‌هایی تبدیل می‌کند که ویژۀ زن یا مرد ‌اند. یعنی مردی می‌تواند آن واژه‌ها را در برابر زنی به کار بگیرد. به ویژه در شعر گذشته این‌ گونه حال و هوا را می‌توانیم احساس کنیم. این ترکیب‌ها را می‌نگریم:
دهان پسته، چشم بادام، چشم جادو، مو کمر، لب لعل، سرو خرامان، نکهت گیسو، و…
لباس سرخ بر تن کردن برای قتل مشتاقان، در این مصراع مخفی بدخشی:
لباس سرخ بر تن کرده بهر قتل مشتاقان
یا در این مصراع می‌بینیم که باز هم همین شاعر (مخفی) واژۀ حسن را آورده است و کمر بستن را برای تسخیر دل به کار برده است. و در این‌جا کمر و بسته بودن آن به معنای باریکی کمر نیز است:
حسنت پی تسخیر دلم بسته کمر را

خوب مخفی بدخشی از شاعرانی بود که فضای مردسالارانه بر شعرهایش تأثیر فراوان افگنده بود. به این بیت‌ها که دارای دید مردانه‌اند، می‌نگریم:
گشت تا آن سرو گل‌رخسار با اغیار یار
روز و شب دارم چو بلبل ناله‌های زار زار
ماه نو از رشک ابروی تو شد زیر سحاب
گل ز شرم عارضت افتاده در گلزار زار

یا در این بیت‌ها :
مگر ز روی تو آن نازنین نقاب گرفت
که خود ز شرم به رخ دامن از حجاب گرفت
عرق نگر به رخ آتشین او نازم
به صانعی که از این برگ گل گلاب گرفت

به این بیت‌ها از مستورۀ غوری می‌نگریم که با احساس و شوری که از نهاد شاعر برخاسته‌اند، همراه استند اما پرداخت زبانی و بیانی‌ در این بیت ها با نگاه مردانه آمیخته است و این نمایان‌گر تأثیر مردسالاری در آن روزگاران است:

مگر نقاش در بُتخانه زد نقش جمال تو
که از شوق تو می‌بینم بُت و بُتخانه می‌رقصد
دلم چون دام زلف و دانۀ خال تو می‌بیند
ز ترس دام می‌لرزد ز شوق دانه می‌رقصد
مگر باد صبا از چین زلفش نکهتی دارد
که بلبل در گلستان جغد در ویرانه می‌رقصد

در پیش چنین گفتم که دید مردانه بر همه فضای ادبی گذشته تسلط داشت و بر شاعربانوان نیز چنین فضایی و چنین دیدی خواهی نخواهی تأثیر فراوان می‌افگند. اما در این مورد استثناهایی وجود داشتند، مثلاً مهستی گنجه‌یی شاعری که بعضی از شعرهایش آمیخته از احساس زنانه‌گی بودند. یا رابعۀ بلخی که به عنوان نخستین شاعر زن شناخته شده است و شعرهایی از او که در برگ‌های تاریخ ادبیات ما نقش شده‌اند، فراتر از این مسایل را در خود دارند. اما امروز در روزگار ما و در سرزمین ما به ویژه در این سال‌ها که بیشتر با آشفته‌بازاری رو در رو هستیم، از سوی عده‌یی به آدرس شاعرانی که زن‌اند، بیشترینه از این ناحیه پند و ‌اندرز داده می‌شود. اگرچه من به این موضوع علاقه‌مندی بیشتر ندارم اما از این که گاه‌گاهی حرف‌هایی در پیوندِ به اصطلاح، نگاه زنانه نداشتن و بیان زنانه نداشتن از این سوی و آن سوی شنیده‌ام، حالا اگر این موضوع را یک پرسش به حساب بیاورم، می‌خواهم پاسخ به این پرسش را از این‌جا آغاز کنم که اصطلاح شعر زنانه آهسته آهسته از روزگاری که فروغ فرخزاد نخستین شعرهایش را با احساسات سرشار از زنانه‌گی سرود و به چاپ سپرد، آغاز شد. زیرا پیش از آن همان‌گونه که گفته شد، شاعران زن تحت تأثیر فضای مردسالارانه بیشترینه دید مردانه را از دریچۀ شعر خویش بازتاب می‌دادند که استثناهایی در آن گذشته‌ها هم وجود داشتند که چنین نبودند. اما پس از این‌که فروغ فرخزاد در دنیای شعر آمد و به چهرۀ آشنا و مطرح در منطقه تبدیل گردید، فضا و زمینۀ شعر هم تغییر کرد. بعداً هم نگریستیم که نگاه فروغ فرخزاد به نحوی تأثیرگذار بر شاعران زن و مرد در سرزمین ما گردید. زنان از احساسات او و آن‌چه می‌اندیشید تأثیر می‌گرفتند و حتا تقلید می‌کردند، مردان از زبان او بیشتر متأثر می‌شدند. در حالی که فروغ فرخزاد خود را می‌سرود و از احساسات خود و زنده‌گی خود و پیرامون خود در شعر سخن می‌گفت. اما باز هم بسیاری‌ها در سال‌های مختلف از این گونه روش تقلید می‌کردند و باز هم از سنت‌شکنی و نوآوری فروغ فرخزاد سوءِ استفاده می‌شد و جهان درونی خود را نمی‌سرودند. چنین تصور می‌شد که زن اگر شاعر است، باید از مسایل زنانه‌گی محض در شعر خود سخن بگوید. امروز در روزگار ما و در سرزمین ما به ویژه در این سال‌ها که بیشتر با آشفته‌بازاری رو در رو هستیم، وقتی از دید زنانه سخن گفته می‌شود، عده‌یی؛ باز هم تأکید می‌کنم که عده‌یی بر این باور ‌اند شاعری که زن است باید از مسایل زنانه‌گی محض در شعر خود سخن بگوید. من می‌پندارم بیشترینه این گونه سخن‌ها آگاهانه نیستند. من می‌پندارم بیشترینه این گونه سخن‌ها از زبان عده‌یی از سر تقلیدِ گفته‌های دیگران باشد که همان تقلید را هم به گونۀ درست بیان نمی‌کنند. چرا که روشن نیست این دید زنانه از نظر آن‌ها چیست؟ آیا منظورشان از این دید زنانه تنها همان مسایل هوس‌های زنانه است؟ همان‌گونه که در مورد فروغ فرخزاد گفته شده است که در کتاب‌های نخستینِ شعرش از هوس‌های زنانۀ خود می‌سروده است. یا این که شاعری که زن است همیشه از جامه شستن و ظرف شستن و آشپزخانه و جارو کردن و این مسایل حرف بزند؟ که این همه کلی نیستند.

فروغ فرخزاد با نگاه و احساس ویژۀ خود از پنجرۀ شعر به جهان و زنده‌گی نگریست و نهراسید و سرود، که هر شاعر با نگاه خود جهان را می‌نگرد و احساس خود را از تلخی‌ها و شیرینی‌های زنده‌گی می‌سراید و نیز آشکار است که امروز در زمینۀ شعر در سرزمین ما ارزشیابی، کمتر صورت گرفته است. هم‌چنین امروز شاعری که زن است، دید شاعر زن سال‌هایی را که قبلاً به آن‌ها اشاره شد در شعر خود ندارد. سخن دیگری که در پیوند به همین موضوع وجود دارد، این است که شاعرانی که از جنس زن‌اند به ویژه آنانی که نوآغاز هستند، در نتیجۀ شنیدن‌های پی در پی از همین زنانه سرودن و زنانه‌گی شعر و غیره از این سو و آن سو به شکل غیر طبیعی و مفرط آن به این کار می‌پردازند. من می‌پندارم که آن‌ها بیشترینه فقط همان یک جنبۀ هوس‌های خود را چه ساخته‌گی و چه واقعی بازتاب می‌دهند.

از خود بگویم، وقتی من این شعر را سروده بودم:
«از خانه می‌برایم و در کوچه می‌روم
تا آبشار جاری گیسوی خویش را
بر دست‌های تشنه رها سازم»

اگر منظور همان دید زنانه باشد، پس در این شعر دید اگر زنانه نیست چگونه است؟ یا وقتی سروده بودم: «در این بازار فرهنگی چرا دختر نمی‌آید»
یا در شعری دیگر گفته بودم: «چودی به پای بادیه وا کرده می‌روم»
ویا: «ای دختران بادیه ای همرهان من»
و مانند این‌ها که در برگ‌های مجموعۀ قیام میترا حضور داشتند، و اینک نیز در چاپ دیگر آن نگریسته می‌شوند، چگونه نگاهی دارند؟
از کتاب‌های دیگرم نیز مثال‌هایی می‌دهم:
«از آن گذشته سزاوار گور ما بودیم
کسی نخواند سکوت صبور ما بودیم»

یا در این شعر:
«نشسته بود
زنی در تصویر
آتش زنی در دست
می‌پخت
فردای فرزندانش را»

یا در این شعر:
«که فکر می‌کنم اول وزیدم از یونان
بلیتسم من و منظومه‌های وارونم
زمانه‌یی‌ست شکوه رضیه سلطانم
گهی کنیزی در بارگاه هارونم»
خوب می‌گذریم،

من همیشه گفته‌ام و می‌گویم که در گام نخست در شعر، دید انسانی را می‌پذیرم. چه دید انسانی مرد و زن نمی‌خواهد و در آن‌جا که نیاز احساس می‌شود، نگاه یا دید زنانه برایم مهم است. و آن‌گونه که پیشتر یادآور شدم، مهم‌تر از همه این‌که شاعر زن امروز به شکل طبیعی دید خودش را دارد.
آن‌گاه که از دید مردانه ویا دید زنانه در شعر سخن گفته می‌شود، اگر به این موضوع با جدیت پرداخته شود، به این نکته که بسیار مهم است، هیچ‌گاه درنگی صورت نگرفته است که شاعر مردی هم بر عکس می‌تواند نگاه زنانه داشته باشد. باید گفت در این زمینه باز هم در کار نقد و بررسی شعر شاعران معاصر، دقت نشده است. گذشته از این موضوع شاعران چه زن‌اند و چه مرد، از زنده‌گی و طبیعت و پدیده‌های آن‌ها استفاده می‌کنند. از نام‌ها که یا نماد ‌اند یا در شعر آن‌ها نماد قرار می‌گیرند، استفاده می‌کنند. در این بیت از حضرت بیدل می‌نگریم که نام لیلی را که خود نماد عشق است چه‌گونه به کار برده است:

«غیرت حسن اقتضای شرم داشت
لیلی بی‌پردۀ محمل شدم»

این چنین کاربرد‌ها در شعر به شکل طبیعی صورت می‌گیرند. اگر شاعر خودش قصدی این کوشش را انجام دهد، شعر جذابیت ذاتی خود را از دست می‌دهد. شعر در کنار این‌که در روزگار خود به ارزشیابی ضرورت دارد، در درازای زمان شناخته می‌شود.

شعر هر‌اندازه‌یی که فردا را با خود داشته باشد، می‌تواند به پیش برود. شعری که در نخست شعر است و سپس در تحلیلش به پر بودن آن باورمند می‌شویم، شعری که زمان را با خود دارد و مصرفی نیست. این چنین شعر بوی ماندگاری می‌دهد.

شعری که امروز می‌خواهد باشد اما نیست زیرا میان‌تهی است، فردایش نیز میان‌تهی است.
در مورد زبان زنانه و مردانه در شعر باید بگویم که من فکر می‌کنم که در قسمت احساسات و گاهی دید ویژۀ زن و مرد و گاهی هم سرودن عاشقانه‌هایی می‌تواند شعر زن و مرد تفاوت‌هایی داشته باشد. مگر در کلیت هر شاعری می‌تواند از هر عنصری در طبیعت، در جامعه، در زنده‌گی و در روزمره‌گی‌ها و… با نگاه ویژۀ خویش انگیزه بگیرد و به کشفی برسد و بسراید.

من همیشه نمی‌توانم بی‌دلیل در شعرهایم ظرف بشویم و خانه جاروب کنم. اما این را می‌توانم بگویم که در شعرهایم بیشتر با ستم‌هایی که در درازای تاریخ و در روزگار من بر زنان روا داشته شده‌اند، به مبارزه برخاسته‌ام و در لایه‌های شعرم دیدی که از من است نگریسته می‌شود. اما این‌که در بارۀ شعر من کسانی چنین نظر داشته‌اند که احساسات و عواطف زنانه و زنانه‌گی‌ها در آن رنگ و رونقی ندارند، من به آن‌ها این حق را می‌دهم تا نظر خویش را داشته باشند. زیرا هر کسی می‌تواند مطابق برداشت و فکر خود سخن بگوید. اما می‌خواهم به آن‌ها بگویم شاعری مانند من که از جنس زن است و امروز می‌سراید، شعرش در کلیت دارای روحی زنانه است. پس همین کافی است.

هر شاعری از حس و حال خودش می‌سراید. شعر یعنی احساس ژرف، شعر یعنی بیان عاطفه‌ها، یعنی طوفانی از واژه‌ها که ذهن و ضمیر شاعر را فرا می‌گیرد و بیرون می‌ریزد و بر روی برگ‌های کاغذ تولد می‌شود.
شعر سرودن، دید ویژه می‌خواهد و حال و احساس و شور ویژه می‌خواهد که این همه برای شاعر انگیزۀ سرودن می‌شوند. هر شاعر موفق در آغاز فقط می‌سراید، فقط حالات خود را می‌سراید، تا ببیند چگونه می‌تواند گام‌هایش را در این راه دشوار گذار بگذارد.

من از حالتی و روشی در آفرینش‌گری لذت می‌برم که شاعر با شعر خود و با خود صادق باشد. نکتۀ دیگر این است که نسبت به مسایل فرعی دیگر، برای شاعر رسیدن به یک زبان ویژه مهم است و این‌که جهان درونی خود را بازتاب بدهد. که از این جهان درونی قبلاً هم یادآوری شد. وقتی شاعر توانسته باشد به صورت فطری و طبیعی این ظرفیت‌ها را به دست آورده باشد، مسایل دیگر خود به خود در شعرش نظر به احساس و فکر و حال و آن‌چه در نهاد شاعر شور می‌زند، جاری می‌شوند و بازتاب می‌یابند.

من گسترده‌تر می‌اندیشم. این سخن درست است که هر شاعر و سخنوری از خودش آغاز می‌شود. از طبیعت خودش و از دل و زبان خودش، از زن بودن و از مرد بودن خودش، سپس از زنده‌گی خودش و از اجتماع و جامعۀ خودش آغاز می‌شود. بعد از این همه من و ما به ما و شمای بزرگتری پیوند می‌یابد؛ اگر چنین ظرفیتی را داشته باشد. اما من در نخست همان‌گونه که پیشتر گفتم، شعر را تنها با شعر بودنش دوست دارم و بعد به ارزش‌های دیگرش ارزش می‌دهم. جاری بودن شعر را محدود کردن به چند سخن خوب و نا خوب، چند سخن از خود و بیگانه و چند سخن آگاهانه و ناآگاهانه جفا در حق این هنر جاودانه می‌دانم. چنان‌که می‌نگریم امروز وضعیت بیشترینه در این زمینه نشان‌دهندۀ نابه‌سامانی و پراگنده‌گی است. شعر خواهی نخواهی در جادۀ روز و روزگار و در جادۀ تاریخ راه خود را خود می‌یابد، اگر کسی بینش شاعرانه نداشته باشد نمی‌شود به اصطلاح به زور و جبر او را شاعر ساخت. یکی از شاعران نامدار در مورد بینش شاعرانه و دانش شاعرانه گفته است: بینش شعری ذاتاً در شخصی وجود دارد و از بینش شعری تا دانش شعری تفاوت بسیار است. آن که بینش شعری دارد، می‌تواند به دانش شعری خود نیز بیفزاید و آن که شاعر نیست نمی‌شود اورا شاعر ساخت.

من با نظرداشت آن‌چه گفتم به خودِ شعر می‌اندیشم و سپس شعر را محدود به من و تو و این‌جا و آن‌جا نمی‌سازم. از سوی دیگر شعر در یک مرحلۀ تاریخِ سرودنِ شاعر، به وزن و بی‌وزنی هم زیاد نیازمند نیست. شعر چه در عوالم بی‌وزنی سروده شده باشد، چه در عوالم وزن عروضی، مهم این است که شاعرش چگونه از عهدۀ سرودن آن بیرون شده است. شاعر زمانی‌که دارای همان بینش شاعرانه باشد و به دانش شعری خود هم بیفزاید، دیگر از آن‌چه که متأثر شد و یا انگیزه گرفت، می‌سرایدش چه در عوالم وزن چه در عوالم بی‌وزنی. شاعر در حالت سرودن، گاهی آن‌قدر پر از واژه‌ها و مضمون و وزن و بی‌وزنی و شگرد‌های مختلف می‌شود که نمی‌داند زودتر خود را در کدام آن ها جاری کند و تصور می‌کند همیشه این چنین خواهد بود و گاهی حتا بیتی و سطری هم نمی‌تواند بسراید. پس باز هم می‌خواهم بگویم که شعر در نخست در نهاد شاعر به جوشش می‌رسد. نه این که از هر متنی کلماتی را ناگزیر ساخت تا هم‌نشینی یک‌دیگر خود را تحمل کنند. درست است که آگاهی و دانش شاعر، شعرش را غنامندی بیشتر می‌بخشد اما در نگاه اول برای اثر شعری، شعر بودنش مهم است و پس از آن مسایل دیگر. در آشفته‌بازارِ این دوره، فکر می‌کنم و احساس می‌کنم که تا جایی با نام‌ها و اصطلاحات و گذشته و امروز و حتا آینده یک نوع بازی جریان دارد.

هر شاعر اگر واقعاً شاعر است، از حالات و احساسات خودش می‌سراید و این که آن حالات و احساسات در جریان سرودن به چه مسایلی و به چه چیزهایی پیوند می‌یابند، سخن بعدی خواهد بود.
احمد شاملو گفته بود که بسیاری چیزهایی که به نام شعر به جامعه داده می‌شوند، شعر نیستند اما می‌توانند ادبیات باشند. ما هم اگر از این آشفته‌بازار بگذریم و راه برای‌مان روشن شود، ممکن است بسیاری از آن‌چه که به نام شعر، با استفاده از سخنان نوزده‌گی، نه نو،گفته و نوشته می‌شوند، از میان بروند و در فراموش‌خانۀ تاریخ زندانی شوند.

شاعرانی که به یک ویژه‌گی رسیده‌اند و شعر آن‌ها چشم‌گیر زیبایی‌هایی دارد، شاعرانی که شعرشان توانسته جذابیت خود را داشته باشد، یکی از این شاعران ممکن است در سدۀ هفت زیسته باشد یا یکی دیگر از این شاعران در قرن دوازدهم به زنده‌گی پرداخته باشد و یا ممکن است در دوران معاصر قرار داشته باشد و یا این که از شاعران معاصر باشد اما متوفا باشد، در هر حال این‌گونه شاعران به پایان نمی‌رسند ماندگار ‌اند و یا جلوه‌های ماندگاری از شعر آن‌ها نگریسته می‌شوند.

شعر و ادبیات در هر زبانی، زمانی می‌تواند به پیشرفت برسد و تحول کند که چهره‌های تازه وارد در چنین عرصه‌یی قد بلند کنند اما با ویژه‌گی‌هایی که شعر آن‌ها را بشناسانند، قد بلند کنند. حتا اگر یک یا دو چهره هم باشند. در هر دورانی شاعران بسیار می‌آیند و می‌سرایند اما چند شاعر و یا دو سه شاعر بیشتر از دیگران نظر به ویژه‌گی‌های کارشان مطرح می‌شوند و گاهی هم حتا یک شاعر به عنوان چهرۀ شاخص شناخته می‌شود.
اما امروز اگر از استثنا بگذریم، واقعیت چنین است که شماری از شاعران نوآغاز با گروه‌شان شناخته می‌شوند نه با نام و ویژه‌گی‌های کار خودشان. به این معنا که چهره‌های شاخصی زیاد به چشم نمی‌آیند. همان‌گونه که امروز از پساژانر سخن گفته می‌شود، شاید طنزگونه بتوانیم بگوییم که به پساشاعر هم رسیده‌ایم.

باید بگویم گاهی نمی‌شود از آن‌چه می‌گذرد بگذریم.
یک بار دیگر می‌خواهم بگویم که شعر شعر است. هم‌چنین یا کسی شاعر هست یا نیست. این کار بعدی است که در داخل آن برویم و به تحلیل و تفسیر آن بپردازیم و در این زمینه «آب را گل نکنیم» تا برای خویش ماهی بگیریم. زیرا سودی ندارد. و اگر شعر شعر است، می‌تواند فراتر از روزگار خود هم برود. اگر شعر نباشد و تحمیل شده باشد، در اثر باد و بارانِ‌ اندکی از بین می‌رود و می‌میرد. چه گوینده‌اش بخواهد چه نخواهد و چه گوینده‌اش صدبار هم در زمینۀ آن‌چه گفته و نگفته سخن بگوید.

بنابرین من آرزو دارم در شبی که ما قرار داریم، راهِ ادبیات به ویژه شعر در چنین سرزمینی روشنی خود را پیدا کند؛ با چراغ‌هایی که زیر آستین‌ها داریم. که مبادا طوفان‌های در کمین نشسته هجوم آورند و همین چراغ‌ها را هم بشکنند.

خالده فروغ

You may also like...