“ای تمام ناله هایت بی صدا”

نصیرمهرین

با دریافت تازه ترین عکس، در سیمای “مادرجان” نگریستم ونگریستم…

به یادم آمد که لالا اشرف ما، وقتی در یکی از غروب روزها، آنگاه که آفتاب از دامنۀ افشار دامن می چید، پطنوس ظرف های چای را روی زمین نهاد و با همین نام، با تبسم های ملیح گفت: مادرجان یک گیلاس شیرهم لطف کن که همان معده درد آمده است…

مادرجان، نام با مسمایی شد. در پشاور، وقتی بسیار محرومان ازلطف مادر، مادرجان را میدیدند، احساس شان این بود که مادر را یافته اند. چنین بود که میراث برجای ماندۀ اشرف ما، تنها بر لبان مختار جان، فهیم جان و ادیبه جان، ماری جان وخواهران وبرادران دلسوز، جای نیافت، دامن گسترد وعزیزان همه نیازمند نوازش مادر، درسیمای مادرجان و رفتار وی، لطف ومهربانی مادر را یافتند.

مگر نه این است که مادرجان نیز در چهرۀ آن فرزندان، آن عزیز رفته و برنگشته را سراغ گرفته است.

وقتی عزیزی از واپسین دیدار وهنگام خدا حافظی اش با مادرجان حکایت میکرد، گفت سینه ام را دردی فرا گرفته بود که شاید مادرجان، آخرین دیدار آن یارعزیز را به یاد می آورد…

سال ها سپری شد وسرانجام انتشار لست پنج هزار قربانی ستمگری، روی انتشار دید. انتشاری که بر بسا امیدواری های مادران به غم نشسته و عمر دیده، نقطۀ پایان نهاد. اما مادرجان، کاری کرد که در جای همه مادران سوگوار نشست. درجای آنانی که هنوز چشم در راه بودند وچه مادرانی که چشم بر دروازه وشنیدن خبری…

محفلی در شهر دیژان آراست، وظیفۀ مادری را به یاد هم قربانیان ستمگری و انسان آزاری عهده دار شد.

با آنکه چند دهه میشود که لبخند دلنواز و نوازشگر از چهرۀ مادرجان این نماد مادرهای عزیز وداغدار رخت بربسته است و پیدایش داغ های جگر سوز دیگر، رفتن مختار جان، به ژرفای آن اندوه ها افزوده است، با آنکه آغوش گرم وآن فضای صمیمانۀ ایجاد شده از جانب گلدسته های سزاوار افتخار، مادرجان را گرمی می بخشند، اما جای پنهان کردن نیست که نسل مادرجان، درد های کمتر گفته و کمتر شناخته شده دارند.

لحظات خوش با فرزندان ونوه هایی که وی را بسیارعزیز و دوست میدارند، تبسمی بر سیمایش می نشانند،گویی

“هر بار که خنده بـر لبش می‌روید
یا نبض گل سرخ سخن می‌گوید”

اندک نبوده اند مادران وپدرانی که از صفای میسرِدل “چشمان خود را به سوی آسمان، عزیز ترین مأوا و وطن خود بلند کردند و روح خویش را تسلی بخشیدند.”

اندک نبودند ونیستند مادرانی که به یادعزیز از دست رفته، لحظاتی را به یاد می آورند که دردها کشیدند، نخستین قطره شیری را که بر دهن کودک خود نهادند و لالایی راه رفتن را زمزمه کردند و . . . آری به یاد می آورند وبا آن یادآوردها، و درحالیکه شب ها را با بیداری در گوش ماه و ستاره ها زمزمه کرده اند، در خلوت اندوه آمیز شنیده اند:

” مادر بهشت من همه آغوش گرم تست
گویی سرم هنوز به بالین نرم تست

پیوسته در هوای تو چشمم به جستجوست
هرلحظه با خیال تو جانم به گفتگوست

در خواب و خیال همه با توام هنوز
تنهائیم مباد که تیره است بی تو روز…”

مادرجان ما، از این زمزمه ها اندک نشنیده است. اما با ابراز علایق مادرانه به همه فرزندان احترام آفریده و تحسین.

علایق وی به فرزندان ویاران آن لالای عزیز، هرچند از هم جدا رفته وجدا افتاده باشند، این برداشت انوره دو بالزاک را صحه میگذارد که مادرجان:

” یگانه موجودی است که عشق پاک حقیقی را می‌شناسد.”

اندوه روزگار را با مهر ومحبت مادرانه به همه فرزندان که از چار سوی گیتی احوالگیرش استند، نادیده میگیرد و با آرزومندی ها و ابراز سخنان مادرانه، به زنده گی و آیندۀ آنها امید وطراوت می بخشد.

سایۀ با سعادت و پرمهرمادرجان بر سر فرزندانش همواره نوازشگر بماند.

*

You may also like...