بنوش طفلک معصوم شیراین سگ را

شعرازعبدالاحد تارشی


بنوش کودک بیچاره طفلک معصوم
زسینهٔ این سگ
زلال عاطفه را شربت محبت را
که درجهان بشر
نشانه یی زچنین چیزها نخواهی یافت
بنوش وباز نهان شو میان آغوشش
زدیدۀ گرگان
که درلباس بشرحاکم اند بردنیا
وگرنه چون پدرومادرت زخون تو نیز
کنند ساغرعیش ونشاط خود لبریز
***
بنوش شیرسگ است این نه خون آدمیان
که دربساط تمدن به شوق می نوشند
همیشه مدعیان حقوق نوع بشر
***
بنوش شیرسگ است این نه خون آن مادر
که نیمه شب به دل تنگ وتار زندانی
زپاشد آویزان
بریخت خون دلش را زجور زندانبان
***
بنوش شیرسگ است این نه خون آن کودک
که پیش دیدۀ مادربه خون خویش تپید
بنوش شیرسگ است این نه اشک آن زن پیر
که نوجوانش را
زخانه اش بربودند واو دگرهرگز
زگریه کورشد و روی او دوباره ندید
***
بنوش شیرسگ است نه مال اقوامی است
که غرق جهل وخرافات وناتوان هستند
ودست حیله وتزویر می کند غارت
تمام هستی شان را و روز وشب ایشان
به فکرنان هستند
***
بنوش شیرسگ است این نه بادۀ نابی
که هست زینت خوان شیوخ نفت فروش
وزان به رگ رگ شان
دویده رخوت بی غیرتی وبی ننگی
به ضد مردم مظلوم خویشتن اما
همیشه عربده اند وهمیشه خشم وخروش
***
بنوش شیرسگ است این برای توست حلال
حلال مجبوری
نه آن حلال که شیخان بی خدای شریر
دهند فتوایش 
به حاکمان جفاپیشۀ سیه کردار
برای ریختن خون مردم مظلوم
برای کشتن آزادگان مردم دوست 
برای بستن ملت به غل استبداد
فگندن زن ومرد
به محبس بیداد
***
بنوش شیرسگ است این وسگ نماد وفاست
وفا زعالم بالا وهدیه یی زخداست
ولی بشرآن را 
نموده است زقاموس خویشتن بیرون
بسان حق وعدالت بسان صلح وصفا
بسان دین وخدا
***
بنوش وشاید ازین ره زبان او دانی 
به او بگو نفرستد به آدمی لعنت
که آدمی نبود آنکه دست مهر پدر
گرفت ازسرتو
که آدمی نبود آنکه خون مادرتو
به کام تشنۀ ظلم وجنایت خود ریخت
که آدمی نبود آنکه خواهرتو
به خاک وخون بنشاند
که آدمی نبود آنکه گردن برادرتو
به تیغ ظلم برید
***
که آدمی نبود آنکه خانه ات را سوخت
که آدمی نبود آنکه قریه وشهرت
بدل نمود به خاکسترهراس انگیز
که آدمی نبود آنکه درحصارکشید
ترا ومثل تو صدها هزار کودک را
ببست راه غذا ودوا وآب شما
ببرد لذت ازین محنت وعذاب شما
***
بنوش طفلک معصوم شیر این سگ را
درین جهان پرازدیو ودد تو تنهایی
به جستجوی بشر هرطرف نظرمفگن
بشربه چنگ شیاطین آدمیخوارست
بشربه شکل زن وکودک وجوان وپیر
به زیر آواراست
بشربه داخل صدهاهزارزندان است
بشر میان کفن های سرخ پنهان است
***
بنوش طفلک معصوم بهرتو این سگ
بسان مادرمهرآفرین دلسوزاست
به چهره اش نگهی کن که بی نقاب بود
خلاف روی شیاطین آدمی صورت
که گرزچهرۀ شان پردۀ نفاق ودروغ
به یک دقیقه شود دوربنگری آنگه
سگان وحشی درندۀ جنون زده را
که سرخ هست دهان همه زخون بشر
همیشه اند مگر درپی فسون بشر

You may also like...