بیدروغ با خودم …

حسیب نیما

نيفزاييد ديوار دگر بر چار ديوارم
كه از هر مانعي ، حتي خدا ، در خويش بيزارم
خدا دیوار نه ، بن بست نه ، یک دشت آزادی ست 
و من از رقصِ روزافزون دریا هاست تکرارم
سفر دارم ، ولی با کفش های ترس تان در شب
مبندید راه را بر من ، به فردا ها بدهکارم
به متن داستانی از بهشت و اولین تقصیر
نه آدم ، ني حوا ، ني سيب و گندم ، معني مارم
پدر زنجیر می بافد تمام شب و می گرید :
سیه رویم به درگاهت ! ببخشایم ! گنهکارم !
و مادر پای یک گهواره ، بی تردید می خواند :
برای خنده هایت ، کودکم ! تا صبح بیدارم

نیم از نسل فردا مردگان ، درانتظار مرگ
خدای عاشقی را ، بی گمان در هر نفس دارم

 

You may also like...