در بارۀ ثقافت اسلامی

نوشتۀ: محمد محق

شروع گفتگوها در باره ی مضمون درسی ثقافت اسلامی در دانشگاه های کشور، علی رغم برانگیختن احساسات و هیجانات، اتفاق خوبی است، چراکه عمیق تر شدن مباحث در این باره به بالا رفتن آگاهی عمومی کمک می کند و می تواند جلو عوارض و آسیب ها را بگیرد. با توجه به اینکه من خود چند سالی تدریس این مضمون را به عهده داشتم و مدتی مسئولیت دیپارتمنت ثقافت اسلامی نیز بر دوش من قرار داشت و تجاربی به دست آوردم، دوست دارم نکاتی را در این باب عرض کنم تا زوایایی از این بحث روشن تر شود.
اول می توان از این پرسش شروع کرد که مضمونی بنام ثقافت اسلامی چرا و به چه دلیلی باید بخشی از نظام درسی باشد، و اگر فرضا چنین درسی وجود نداشته باشد چه اتفاق خواهد افتاد؟ جواب معمول این است که چون جامعه ی ما اسلامی است و جوانان ما مسلمان هستند باید با دین خود بهتر آشنا شوند، و به خصوص وقتی به تحصیلات اکادیمیک می رسند لازم است شناخت علمی و اکادیمیک از مسایل و موضوعات دینی داشته باشند. یعنی اگر جوان مسلمانی در این مراکز تحصیل کند و از نظر دینی بی خبر بماند، احتمال می رود در آینده با متخصصانی روبرو باشیم که اولا آگاهی از دین نداشته باشند، و ثانیا تعهدی به ارزش های دینی نداشته باشند، و ثالثا به ارزش های اعتقادی دیگری باور پیدا کنند و رابعا به مردم و به فرهنگ خود خیانت کنند. نگرانی های یاد شده تا حدی پژواک هراس از تجربه ای است که افغانستان در دوران جنگ سرد از سر گذراند، و در آن زمان بخشی از دانشجویان و استادان به گرایش های چپ روی آوردند و به احزاب کمونیستی پیوستند و در نتیجه ی آن کودتاها و جنگ هایی رخ داد که کشور ما هنوز از عوارض آن رهایی نیافته است.
طرفداران این دیدگاه می گویند دانشگاه های ما باید کسانی را تربیت کنند که در کنار تخصص علمی شان به باورهای اسلامی نیز کاملا اعتقاد و التزام داشته باشند، یعنی ما صرفا داکتر و انجینیر و ادیب و جامعه شناس و حقوقدان نداشته باشیم، بلکه داکتر متدین، انجینیر متدین، ادیب متدین، جامعه شناس متدین و حقوقدان متدین داشته باشیم. تا جایی که من می دانم این ها مهم ترین استدلال طرفداران ایجاد درسی بنام ثقافت اسلامی در دانشگاه ها بوده است، و این استدلال در ظاهر استدلالی موجه و آن نگرانی ها تا حدودی قابل درک است.
اما این استدلال را می توان از جوانب مختلفی مورد بررسی قرار داد. نخست اینکه اغلب و اکثریت قریب به اتفاق دانشجویان قبل از رسیدن به دانشگاه آگاهی دینی اساسی را به دست آورده اند، چراکه دست کم در سه ایستگاه آموزشی دیگر نیز توقف کرده و آموزش دینی دیده اند، نخست خانواده، دوم مسجد و سوم مکتب. البته به علاوه آن، امروزه زمینه های بیش تری از طریق رسانه ها و شبکه های اجتماعی نیز فراهم آمده است که بخشی از معلومات دینی را به دسترس مردم و از جمله جوانان قرار می دهد. یعنی این پیش فرض که گویا دانشجویان تا زمانی که به دانشگاه می رسند به امور دینی جاهل هستند و چیزی از دین نمی فهمند، فرضی مبتنی بر واقع نیست، و بلکه آنان معلومات ضروری در باره ی دین را قبلا فراگرفته اند.
آن گاه، اگر کودک و نوجوانی بتواند مسایل مهم عقیده، معلومات لازم در باره ی عبادات، و آگاهی ضروری در باره ی حلال و حرام شرعی را در سه ایست گاه قبلی فرابگیرد، در این صورت چه نیازی است که همان موضوعات را به صورت تکراری در دانشگاه هم از نو بشنود؟ یا چه موضوعات مهم دیگری می ماند که در آنجا آموزش داده نشده و اکنون در این جا لازم است این آموزش صورت بگیرد؟ شاید به جواب گفته شود که آموزش دوره های پیشین به صورت غیر علمی و در سطح ابتدایی بوده است، اما در دانشگاه این مسایل به صورت علمی آموزش داده می شود.
این جواب اگر راست باشد می تواند جواب نسبتا قناعت بخشی باشد، اما راستی آزمایی آن پرسش های دیگری را به میان می آورد از جمله این که منظور از آموزش علمی این مسایل چیست؟ آیا منظور از آن اثبات امور اعتقادی و عبادی و حلال و حرام به کمک علم جدید است؟ و آیا مراد از علم همان علوم طبیعی است؟ و آیا نظر پوزیتویست های منطقی در باره ی علم ملاک این تصمیم است؟ با طرح این پرسش ها وارد مبحث دیگری می شویم که خود یک جهان گفتگو نیاز دارد مانند دامنه ی علم تا کجا است، چند نوع علم داریم، روش مختص هر علم را چگونه بشناسیم، میزان تفکیک خطا و صواب در این علوم چیست، نسبت هر یک از آن ها با دین چیست و مرزهایی که علم و دین و فلسفه را از هم متمایز می سازد در کجا قرار دارد، و بسیاری پرسش های دیگر که در حقیقت پرسش های فلسفی هستند و ورود به مباحث فلسفی را می طلبند، و البته بخشی از کسانی که ثقافت اسلامی را تدریس می کنند با این دست از مباحث فلسفی آشنایی تخصصی ندارند.
از طرفی این پرسش نیز به میان می آید که تدریس این مضامین به کمک ساینس اگر حتی ممکن باشد آیا مطلوب هم هست، و کسانی که متخصصان تعلیم و تربیت دینی هستند ضرورت آن را تایید کرده اند؟ شاید گفته شود که مراد از آموزش تخصصی نه آموزش آنها با پشتوانه علوم طبیعی، بلکه به معنای آموزش تخصصی شرعی است، که در این صورت می توان پرسید اولا این کار چقدر ممکن است، و ثانیا آموزش علمی و تخصصی مسایل دینی به دانشجویانی که قرار نیست متخصص امور دینی باشند چه لزومی دارد؟ طالبان نیز در دوران حاکمیت شان مضامین فراوانی از فقه و میراث و عقاید را وارد نصاب آموزشی مکاتب و دانشکده ها کرده بودند، اما نتیجه اش چه بود و چه پیامدهایی به دنبال داشت؟ حتی از دیدی دیگر، می توان پرسید که این نوع از آموزش در دو کشوری که به شکل جدی این تجربه را به پیش برده اند، ایران و عربستان سعودی، عملا به دینداری بیشتر مردم و خصوصا جوانان شان انجامیده است یا به دین گریزی بیشتر؟
طبیعی است که اگر کسی به صورت تخصصی وارد مباحث یاد شده بشود، به ویژه تبیین قلمروهای علم و فلسفه و دین، و تفکیک متودیک میان آنها، و سپس نوع ارتباطی که میان اینها می تواند برقرار شود، شاهد اختلاف نظرهایی بسیار عمیق و بسیار گسترده خواهد بود، و خواهد دید که رسیدن به نتیجه ای مورد اتفاق امکان پذیر نیست، و برگزیدن یک نظر از میان نظرات اختلافی در این باره و اصل قرار دادن آن برای همگان خودش عملی غیر علمی است و به موضعگیری ایدئولوژیک می انجامد. اما حتی بدون ورود به آن مباحث عمیق، می توان از نظر فقه کلاسیک مسلمانان بررسی کرد که یادگیری کدام دانستنی ها در باره ی دین از امور ضروری است و در شمار فرض عین قرار می گیرد، و کدام دانستنی ها امور ضروری برای عموم متدینان نیست و در شمار فرض های کفایه قرار می گیرد، و دانستن آن ها از سوی شماری از متخصصان که علوم دینی می خوانند بسنده است.
هدف از این گفتگو این نیست که بگوییم لازم نیست جوانان ما از دین خود با خبر باشند، همچنانکه هدف از طرح این پرسش ها این نیست که بگوییم نباید مضمونی بنام ثقافت اسلامی در دانشگاه ها باشد، بلکه این سوالات به ما کمک می کند که نقش و کارکرد این درس را بهتر بفهمیم و با رسیدن به نوعی اتفاق نظر بر سر فلسفه ی وجودی این مضمون، اگر ممکن باشد، می توانیم مشخص کنیم که کدام موضوعات و به کدام شیوه می تواند اهدافی را که از تدریس این ها در نظر است تحقق ببخشد.


وجه تسمیه

یکی از ایرادهایی که در باره ی درس ثقافت اسلامی مطرح می گردد نامگذاری آن است. ثقافت کلمه ای عربی است، که در اصل به معنای مهارت و تسلط بر یک کار است، و برای فردی که دارای مهارت نظری در باره ی یک موضوع باشد گفته می شود رجل مثقف، اما به معنای مصطلح کنونی که در زبان عربی معاصر به وفور استفاده می شود و رواج دارد این کلمه به معنای فرهنگ است، و ثقافت اسلامی در ترجمه ی تحت اللفظی یعنی فرهنگ اسلامی. این نامگذاری در ظاهر این را می رساند که قرار است در این درس در باره ی فرهنگ اسلامی بحث و آموزش داده شود. فرهنگ اگر به شکل اکادیمیک مورد بحث قرار بگیرد، چه فرهنگ اسلامی و چه فرهنگ به معنای عام، در قدم نخست مربوط به حوزه ی جامعه شناسی می شود، و در قدم دوم به مردم شناسی Anthropology و در قدم سوم می توان از دید فلسفی به آن پرداخت، و آخرین جایی که از نظر تخصصی بتوان در باره ی فرهنگ سخن گفت از حیث دینی است. مراجعه به کتابهای قدیمی علمای مسلمان که در عربی بنام تراث اسلامی شناخته می شود نشان می دهد که مفهومی بنام فرهنگ به معنایی که امروزیان به کار می برند مورد توجه آنان نبوده است. البته از عُرف و عادت و امثال اینها که بخشی از فرهنگ هستند سخن گفته شده است، ولی نه فرهنگ به معنای عامی که امروز می فهمیم. مراجعه به کتابهایی که معاصران در باره ی فرهنگ نوشته اند به خوبی گستره معنایی فرهنگ را نشان می دهد، و خوشبختانه امروزه کتاب های بیشماری در عربی، فارسی و زبان های غربی در باره ی فرهنگ وجود دارد که آن را از زوایای مختلف بررسی و تحلیل می کند.
مراد از تذکر این نکته این بود که نامگذاری درسی بنام ثقافت اسلامی در اساسی تداعی کننده ی این مفهوم است که گویا قرار است دانشجویان با فرهنگ اسلامی آشنا شوند، که اگر چنین چیزی منظور باشد باید استادان جامعه شناس به تدریس آن بپردازند، و برنامه ی درسی را طوری طراحی کنند که ابعاد مختلف فرهنگ اسلامی مانند هنر، ادبیات، و علوم برآمده از تمدن اسلامی، و نیز زمینه های فرهنگی هر یک از آنها را شرح دهد، همچنانکه هم تعریفی از کلیت فرهنگ اسلامی را به دست دهد و هم تعریفی از خرده فرهنگ هایی که در دامن آن روییده است. اگر چنین کاری بشود درس ثقافت اسلامی کاملا چیز دیگری خواهد شد، اما آن پرسش پیشین بجای خود باقی خواهد ماند که ضرورت چنین درس تخصصی برای دانشجویانی که رشته شان مثلا طب یا حقوق است از کجا پیدا می شود.
اما از آن حیث که ثقافت گاهی به معنای اطلاعات و معلومات نیز استفاده می شود، اگر ثقافت اسلامی را نه به معنای فرهنگ اسلامی بلکه به معنای اطلاعات در باره ی اسلام بگیریم، در این صورت نامگذاری دیگری برای این درس لازم می شود، و بهتر است یا مانند ایرانیان معارف اسلامی گفته شود، و یا مانند بعضی کشورهای عربی که دراسات اسلامی می گویند، به معنای مطالعات اسلامی، نامی از این دست برای آن برگزیده شود، که ظاهرا نامی مانند آشنایی با اسلام یا اسلامشناسی نامی مناسبتر به نظر می رسد.
اسلام شناسی سرراست ترین نام برای چنین درسی است، اما با این ملاحظه که اگر این نام انتخاب شود، با آن که اشکالات نام کنونی را نخواهد داشت، اما دوباره بحث از روش اسلام شناسی را به میان خواهد آورد، زیرا روش های مختلفی برای مطالعه اسلام وجود دارد، و علاوه بر این که همه ی روش ها از نظر ارزش اکادیمیک در یک سطح نیستند، همه به نتایج یک سانی هم نمی انجامند، و بلکه هر روش به نتایج مشخصی می انجامد.
یکی از روش های نسبتا معتبر جهانی برای مطالعه ی هر دین، روش دین شناسی تطبیقی است، که در عربی به آن مقارنة الادیان گفته می شود. در این روش تاریخچه ی ادیان به طور عام و یک دین مشخص به طور خاص مورد بررسی قرار می گیرد. هم چنان ادیان از حیث شخصیت موسسان هر دین، منابع مکتوب یا غیر مکتوب هر دین، و از حیث شعایر و سمبول های آنها با کارکردی که در زندگی دینی دارند به مطالعه گرفته می شوند. همچنان در این روش، نقاط مشترک میان ادیان از نظر احکام یا اخلاقیات که بُعد سفارشی دارد، و نیز از حیث هستی شناختی که بُعد گزارشی دارد، در کنار نقاط تفاوت میان آن ها بررسی می شود. افزون بر رشته یاد شده، رشته هایی مانند فلسفه ی دین، زبان دین، جامعه شناسی دین، انتروپولوژی دین، پدیدار شناسی دین، و روانشناسی دین نیز رشته هایی هستند که هر کدام روش هایی برای مطالعه ی دین در اختیار دین پژوهان قرار می دهد. با آن که این رشته ها هنوز جوان هستند و در مسیر تکامل قرار دارند و هیچ کدام از آن ها متکفل ارائه ی تعریف نهایی از دین نیست، اما هر کدام از حیث اکادیمیک اعتبار علمی خود را دارد و در شمار علوم روشمند است و می توان تحقیقات علمی را بر اساس آن ها به پیش برد و دانشجویان را نیز برای کار علمی آماده کرد.
اگر این رشته ها مدار کار قرار نگیرند و از این روش های معروف و معتبر علمی برای اسلام شناسی استفاده نشود، آن گاه نیاز به معرفی رشته یا رشته های دیگری است که دارای روش اکادیمیک باشند. بدون آن، راه بر کارهای کاملا سلیقه ای گشوده می شود تا هر کس به هر سبک و سیاقی که خودش خواست و خوشایندش بود به بحث در باره ی اسلام بپردازد، در نتیجه وضعیتی پیش خواهد آمد که در عربی به آن الفوضی المنهجیة می گویند، یعنی هرج و مرج روش شناختی.
به هر صورت، قبل از تعیین روش برای این رشته، اول نوبت نامگذاری است. اهمیت نام از این جهت است که هم در ذهن استاد و دانشجو مشخص می سازد که در پی چه خواسته ای از طریق این درس باشند، و هم هدف از تدریس این درس را می تواند توجیه کند و هم تا حدی تداعی کننده ی روش یا روش های بحث و پژوهش در این زمینه باشد.
علم یا ایدئولوژی؟
ایدئولوژی به مجموعه ای از معلومات بسته بندی شده گفته می شود كه به هدف به قدرت رساندن گروهی خاص یا تداوم بخشیدن به قدرت آن تولید و ترویج گردد، و از این حیث که حاوی معلومات است و افراد بی خبر را تحت تاثیر قرار می دهد، به آن شِبهِ علم گفته می شود. بارزترین نمونه اش آموزش هایی بود كه از سوی حكومت كمونیستی در اتحاد شوری سابق و از سوی نظام نازی در آلمان صورت می گرفت. اما فعالیت ایدئولوژیك و تولید افكار ایدئولوژیك مخصوص این دو نظام نبود بلكه حكومت ها و احزاب فراوانی در جهان چنین فعالیت هایی را در كارنامه ی خود دارند.
از آن جایی كه سودای رسیدن به قدرت یا حفظ قدرت در كانون ایدئولوژی قرار داد در تقابل با علم و خصوصا علوم اكادیمیك قرار می گیرد كه در آن سودایی بالاتر از كشف و شناخت حقیقت نیست. كسی كه در پی شناخت حقیقت بر می آید به هیچ پیشفرض اولیه ای به چشم حقیقت نهایی نمی نگرد، و جستجوگری را مهمترین راه رسیدن به حقیقت میداند، و هر گاه حقیقتی بر خلاف پیشفرضهای او آشكار شود آماده است بدون تعصب و سخت سری در برابر آن سر فرود آورد. داستان تكامل علم در تاریخ تمدن انسانی همه به این امر بر می گردد. در مقابل، در سیستم های فكری ایدئولوژیك حقیقت پیشاپیش كشف شده فرض می شود، و تنها كاری كه می ماند تثبیت و تحكیم این حقیقت در ذهن مخاطب است، و از میان دانایی ها تنها آن بخش هایی ارزشمند به نظر می آید كه در خدمت این حقیقت آشكار قرار بگیرد، و بقیه انباشته های معلوماتی را می توان و باید دور ریخت. برای مثال، از نظر نظام استالین، همه ی فضایل به طبقه كارگر برمی گشت و همه ی رذایل به طبقه سرمایه دار. در این جا وظیفه ی محقق و پژوهشگر اكادیمیك این بود كه در تحقیقش باید این حقیقت آشكار را اثبات كند. اگر یافته های اونشان می داد كه هم در میان كارگران آدمهای خوب، بد و متوسط وجود دارد و هم در میان سرمایه داران، آن یافته ارزشی نداشت و كمكی به آن حقیقت نمی كرد، و در نتیجه باید دور انداخته می شد. بخشی دیگر از این حقیقت این بود كه مردم در نظام سرمایه داری همه بدبختند و در نظام كمونیستی همه خوشبخت. اگر یافته های پژوهشی یك دانشمند نشان می داد كه بخش وسیعی از مردم در نظام سرمایه داری احساس خوشبختی می كنند و از زندگی رضایت خاطر دارند، اینجا وظیفه ی آن دانشمند این بود كه تحقیق كند چرا عقل و مغز آن انسانها این قدر تباه شده است كه نمی توانند به بدبختی خود پی ببرند. در مقابل، در جامعه ی كمونیستی، چون حقیقت اصلی این بود كه همه ی مردم خوشبخت اند، پژوهشگر حق نداشت از مردم نظرخواهی كند و تحقیقی به راه اندازد كه می توانست به نتیجه ای غیر از این برسد. علم و تحقیق در چنین وضعیتی تنها در مسیری حق تداوم فعالیت و تداوم حیات داشت كه می توانست توجیهی برای نظام قدرت باشد و به تداوم آن كمك كند.
محیط های اكادیمیك در اصل تاسیس شده اند تا روند تحقیق و جستجوگری را در عرصه های مختلف زندگی انسان و در باره ی طبیعت و هستی نهادینه و پایدار بسازند، و اعتباری كه این نهادها دارند به همین دلیل است. اما از آن سو، استفاده از این اعتبار برای رسیدن به قدرت یا حفظ آن، برای همه ی احزاب و حكومت های ایدئولوژیك همیشه وسوسه انگیز بوده است، و نفوذ در این نهادها در قدم نخست و سیطره بر آن ها در قدم آخر از اهداف استراتژیك آن ها است. از این جهت، گسترش افكار ایدئولوژیك و افزایش فعالیت های ایدئولوژیك در محیط های دانشگاهی از خطراتی است كه جای نگرانی جدی دارد، زیرا علم و اعتبار این نهادها را در خدمت احزاب سیاسی یا نظام های سیاسی قرار می دهد.
حال، با توجه به چنین تجربه ای، وقتی نوبت به درس ثقافت اسلامی می رسد، یكی از نگرانی های عمده ای كه مطرح می شود این است كه آیا این درس با ابهام هایی كه از نظر متودیك در كار آن وجود دارد محتمل نیست كه افكار ایدئولوژیك از این طریق در میان دانشجویان ترویج گردد؟ و اگر چنین افكاری زیر نام این درس ترویج یابد آیا زمینه برای سربازگیری گروه های افراطی مساعد نخواهد شد؟
می توان مثال نظام سیاسی اسلام را در این زمینه در نظر گرفت. در گذشته كه علوم دینی تدریس می شد، از قرون اولیه در تاریخ اسلام تا تقریبا یك قرن پیش، مضامین اصلی در این رشته معلوم بود، و هیچگاه درسی بنام نظام سیاسی اسلام وجود نداشت. البته در بعضی كتاب های غیر درسی به امور مربوط به حكومت پرداخته شده بود، مانند سیاستنامه ها، نصیحت الملوك ها و احكام السطانیه ها، كه البته در مقایسه عددی با كتاب های مربوط به دیگر مباحث فقهی شمار آن ها بسیار كم بود. اما با آنهم این كتاب ها در باره ی چارچوب تئوریك مشخصی زیر نام نظام سیاسی اسلام بحث نمی كردند، بلكه واقعیتی را كه وجود داشت به رسمیت شناخته و برای آن توصیه هایی می كردند، چه این واقعیت خلیفه بود، چه سلطان، چه ملك و چه امیر، گذشته از این كه بخش مهمی از ریشه های این كتاب ها به تجربه های حكومتی پیش از اسلام بر می گشت و تحقیقات معاصران توانسته است ریشه های پیشا اسلامی آنها را در عهد ساسانیان پیدا كند. تنها در قرن بیستم بود كه پس از فراموشی امپراطوری عثمانی نگاه ها به طرف خلافت چرخید و در موافقت و مخالفت با آن بحث هایی به راه افتاد و كتاب هایی نوشته شد. این رویداد و حواشی تئوریك آن می تواند موضوع بحثی علمی باشد، خصوصا برای دانشجویانی كه در باره ی تاریخ اندیشه های سیاسی پژوهش می كنند.
روش علمی و اكادیمیك می طلبد كه در اینجا هم تاریخچه ی این موضوع و هم نظرات موافق و مخالف با دلایل شان گزارش شود، و منابع اصلی این مبحث معرفی گردد و زمینه ای برای اندیشیدن مستقل در اختیار دانشجو قرار گیرد و روش تحقیق در باره ی این موضوع با تئوری های تخصصی آن به او یاد داده شود. در این صورت، این درسی خواهد بود با صبغه ی كاملا اكادیمیك.
اما اگر استاد خودش طرفدار مدل خاصی از حكومت، مثلا خلافت، بود و آن را تنها نظام مشروع می دانست، و با استفاده از فرصتی که این درس در اختیارش قرار می دهد تلاش می كرد كه نظام مورد نظر خود را به عنوان یگانه نظام مشروع تبلیغ كند، و دانشجو را از نظرات مخالف و منتقد این نظام بیخبر نگاه بدارد، و یا روایتی عمدا كج و معیوب از آن نظرات عرضه كند، این عمل نه كار اكادیمیك و نه تلاشی علمی، بلكه عملی خالصا ایدئولوژیك است، و از این نظر، خلاف رسالتی است كه محیط های اكادیمیك به عهده دارند.
می توان مثال های متعدد دیگری را هم در نظر گرفت كه گنجایش دارد تا تبدیل به فرصتی جهت تبلیغات ایدئولوژیك شود مانند بحث در باره ی تاریخ صدر اسلام، در باره ی پیدایش مذاهب و فرقه های كلامی، در باره ی اختلافات مذهبی و اموری از این قبیل. حتی شماری از موضوعاتی كه برای سمسترهای مختلف در نظر گرفته شده است در ذات خود به چنان ابهام و ایهامی گرفتار است كه خود بخود فرصت را مساعد می سازد تا هر كس هر چه می خواهد بگوید. مثلا، بجای درسی بنام عقاید اسلامی درسی قرار گرفته است بنام جهان بینی اسلامی. این عنوان در اصل از نوشته های مرتضی مطهری و سید قطب اقتباس شده است. در بین رشته های شناخته شده ی علوم اسلامی رشته ای بنام جهان بینی اسلامی وجود ندارد. این اصطلاح از زمانی باب شد كه موضوع جهان بینی از سوی احزاب و ایدئولوژی های چپ در دوران جنگ سرد مطرح شد، و در آن زمان شماری از دانشمندان مسلمان خواستند در مقابل آنان نظریه ای ارائه كنند بنام جهان بینی اسلامی. سید قطب دو كتاب دارد یكی بنام خصائص التصور الاسلامی و دیگری بنام مقومات التصور الاسلامی، كه اتفاقا كتاب اول را سید محمد خامنه ای بنام ویژگی های ایدئولوژی اسلامی ترجمه كرده است، در حالی كه تصور به معنای جهان بینی است. این تلاش در واقع ریختن بخش هایی از مباحث عقاید اسلامی به شكل گزینشی در قالبی ایدئولوژیك بود كه بدون روشی علمی و با شیوه ای كاملا سلیقه ای انجام می یافت. این در حالی بود كه عقاید اسلامى به مثابه یك شاخه ی علمی پیشینه ای به قدمت یك هزار سال داشت و علی رغم تعدد مكاتب كلامی، از حیث متودیك به مراتب پخته تَر و تكامل یافته تَر از این موضوعات نوپدید بود. وقتی كسی وارد مباحث علم عقاید گردد مبانی فكری هر جریان كلامی روشن است و می تواند به راحتی دیدگاه های اشاعره، معتزله، اهل حدیث، ماتریدیه، امامیه، اسماعیلیه و بقیه فرقه ها را بخواند، تحلیل كند و بفهمد. هرچند در آنجا نیز امكان تبلیغات ایدئولوژیك هست اگر استاد یا متن درسی از بیطرفی بیرون شود و به نفع یكی از فرقه ها و به زیان دیگری و با جانبداری استدلال كند، اما این امكان از این نظر محدود است كه منابع معتبر این موضوعات به حد كافی در تاریخ اسلام تالیف شده و راه مطالعه ی آنها باز است. اما درسی مانند جهان بینی اسلامی هیچ سابقه ای در تمدن اسلامی ندارد و دارای روشی علمی نیست و میدان بازی است برای هر كس با هر اندیشه ای.
از آن بی در و پیكرتر درسی است بنام حاضر العالم الاسلامی كه در گذشته یکی از درس های ثقافت بود و هنوز در بعضی از دانشگاه ها تدریس می شود. این مضمون در نخست از سوی یك نویسنده ی میانه حال اخوانی بنام علی جریشه در سعودی مطرح شد، و بعدا در دوران هجرت در پشاور رواج یافت. این درس، چنانكه از عنوانش پیدا است، درسی است در باره ی وضعیت كنونی جهان اسلام، و معلوم نیست وضعیت كنونی را از كدام حیث قرار است بحث كند. اگر هدف ارائه ی تصویری ایدئولوژیك از وضعیت جهان اسلام نباشد، این بحث چنان دامنه ی گسترده ای می یابد كه می توان اوضاع و احوال یك و نیم ملیارد مسلمان را از نظر اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، صنعتی، توریستی، علمی، و بسیار قضایای دیگر بحث كرد و آخرش هم به جایی نرسید، چراكه پرداختن به هر یك از این موضوعات متعلق به تخصص علمی خاصی است و نمی توان با یك تخصص همه ی این ها را پوشش داد، چه رسد به اینكه بی هیچ تخصصی در این باره بحث كرد. حال می توان حدس زد كه وقتی كسی با گرایش های ایدئولوژیك به حزب و جماعتی خاص وارد این مبحث شود او چه خواهد گفت و با دانشجویان چه كار خواهد كرد. ناگفته پیدا است كه این گونه مباحث به هیچ صورت علمی نیست و تنها امكان پروپاگند حزبی را برای گرایش های ایدئولوژیك فراهم می كند.
بنا بر این، درس ثقافت اسلامی اگر از این حیث مورد بازبینی قرار نگیرد می تواند فرصتی برای گروه های سلفی، شبه سلفی، و سلفی های جهادی، چه سنی و چه شیعی، باشد تا از آن طریق نظرات خاص حزبی شان را بنام اسلام در ذهن دانشجویان تزریق كنند، و آنان را با ترساندن از اندیشه های دیگر از هر تفكری بیخبر نگاه دارند، و چنانكه در اوایل انقلاب ایران آیت الله مصباح یزدی عنوان یكی از كتاب هایش را پاسداری از سنگرهای ایدئولوژیكقرار داده بود، محیط های دانشگاهی به سنگرهای ایدئولوژیك حزبی تبدیل شود كه بجای تولید اندیشه به تولید جنگجو بپردازد.
ادامه داردFormularende

You may also like...