از سرک میدود به سوی دگر … یک سبد تخمِ مرغ بر سرَکش
پیشِ روی مغازه میلرزد سیب و ساجق به دستِ خواهرَکش
هوشِ خود را بگیر! در اینجا – بچه جان!- کس به فکرِ کودک نیست
گفته بود از کنارِ دروازه با صدای گرفته مادرَکش
خوب فکرت به خواهرت باشد … در و دیوار دخترآزار است
از خیابان اگر برون برود … باز پیدا نمیکنی درَکش
تازه دندانکِ تو افتاده … نخوری آبِ یخ که میپندد
بگذر از بازی، آه! ما را چه به گلِ کاغذی و شاپرَکش
اگر آوازِ انفجار آمد، بینِ چپکوچهها فرار کنید
صلح پرواز کرده و مانده روی دیوار رسمِ کفترَکش