شبگیر پولادیان
سیاووش را به خاک افگند خفاشان خون آشام
سیاووش مرد آتش زاد
ز اتش پاک تر چون تابش آیینه اتشفام
سیاووش را مبر از یاد
مبر از یاد شهری را
که در خون واژه های سرنوشت تلخ خود اکنون نویسد نام
هنوز از قله های اسه مایی بوی خون پیچد مشام شهر بدفرجام
چه شهری، سرنوشتی سخت دشمنکام!
هنوز از دامن سوزان دفتر های در خون غرق
شنیدی درد بی درمان آب و خاک کابل را
هنوز از رود خون دختران سرخ رودابه
هنوز از دامن خونین دانشگاه
که روز و شب تراود موج خونابه
تبر در دست می اید
سپاه مرگ و تاریکی
که تا در خون نشاند بی پناهی های وحشتناک کابل را
سیاووش بگذر از آتش
ازین پادافره دشمن
که آتش از سراپا ی درختان می کشد دامن
تگرگسرخمی بارد ز ابر خونفشان «کوثر دانش»
گل پر پر نشیند روی موج خونچکان پاره های تن
سحر در برگریزان شفق گل کرد
تو تا دامن فشان از دامن پاییز بگذشتی
سیاووش وار و آتش بیز بگذشتی!
کمر بستی سفر را بامدادان
که تا میقات خون را قامت افرازی چو شبخیزان
سحر را با طلوع مهر روشن
گلفشان کردی!
شب اما بی سروته بود
شب اما در رباط کهنه تاریخ رهزن در کمینگه بود
که تا خورشید فردا را
ز دستان تو بستاند
تو اما با طلوع بامدادان شهر را آتش بهجان کردی!
مبارک باد میقات ات که با میعاد پیوستی
گل رگبار را بر جان عاشق پر فشان کردی!
در و دیوار شهر بی در و دیوار ویرانند
و گرگ فتنه در پاجامه تزویر چوپانان
هزاران گوسفند آویخته در دخمه های مسلخ تسلیم
ملخ های بیابانی که در مرداب های پر تعفن تخمه می ریزند
بهکوی و کاخ تازانند
ولی
در و دیوار شهر بی درو دیوار تنها نیست
سیاووش جان بیداری است
سیاووش مثل باد و خاک و آتش
از در و دیوار ها جاری است
تو آن فریاد فردای سیاووش جان!
که داد و درد نسل خون و خاکستر
طنین افکنده در رگبار رستاخیز آوایت
مگردان روی از میدان
در این توفان مرگ اور
که خون سرخ تو چون ارغوان زاران کوهستان
به رگ های هزاران تهمتن جاریست چون فریاد سرخ بهمن اسایت
که پشت شیله های انتقام ایستاده چون رنگین کمان بر دامن افاق فردایت
به فریاد خروشان
تا به خورشیدی که تاباند سراپایت!
شبگیر پولادیان
***