شریف حکیم
تفنگی فیر شد، فریاد در کوهپایه ها پیچید
و انسانی ز جنس آرزو در خاک و خون غلتید
به روی ماشه انگشت کثیفش قاتلی ماند و ..
خدا با چشم های باز، از آن دور ها می دید
به رگبار جنونش بست فریاد رسایی را
به تیرش بست خفاشی دو چشم روشن خورشید
صدا برکوه زد، برگشت و جنگل زار آتش شد
چنار از درد خم شد، بید زخمی گشت و کاج افتید
صدابرکوه زد، برگشت و بی صبرانه شاهد شد
که اشک مادری از گونه هایش سرد می لغزید
صدا برکوه زد ، برگشت و با من سوگواری کرد
و کوهستان! بیاد بچه های خود سیه پوشید
صدا برکوه زد ، برگشت و من آن پنبه در گوشم
که ناگه در قمار زندگانی، سخت می بازید .
روح تان شاد عزیزان من ( نواسه های کاکایم )
دسمبر ۲۰۲۰ سدنی