ما، اسطوره و واقعیت

«فراسو» زمینه یی ست برای نشر دیدگاه ها و پژوهش های اندیشمندان از زوایای مختلف و میزبان بحث های شما؛ به این بهانه تحقیقی از این قلم را پیشکش میداریم.

صدیق رهپو طرزی

 بخش نخست

زایش و فرو ریزی فرهنگ ها

آن گونه که می دانیم عامل های جغرافیایی، از آن میان رود خانه ها، نقش تعیینگری را در شکل دهی تاریخ انسانان بازی نموده اند.

ابن خلدون (۱۴۶۰-۱۳۳۲)، تاریخ نگار حوزه تمدنی ما، که برای بار اول تاریخ این بخش را از دیدگاه ساده حادثه نگاری به سوی بررسی عامل های عینی و تاریخنگاری به مفهوم دقیق کلمه متحول ساخت، به این باور است که همبود های اجتماعی انسانی از حالت ابتدایی، وحشیگری، عشیره یی، طایفه یی و قبیله یی با عبور از روند دشوار گذار همبستگی شدید، تنگاتنگ، محکم و قهرمانانه، به یک جامعهٔ پــُرنظم دست یافته اند.

حاصل این تلاش پـُر کژ و مژ و دشوار، دست یافتن به سرچشمه های توانایی انسانی به هستی و  طبیعت و آرام آرام شکل دهی روند فرهنگی معین می باشد. در جریان دگرگونی های بعدی، این نیرو و توان از درون فروکش می نماید و فرهنگ یاد شده، راه سراشیبی را پیش می گیرد.

در درازای تاریخ، ما شاهد این اوج گیری ها و سپس فروریزی ها بوده ایم. این امر را می توان در حوزه مان، از فرمانروایی عیلام تا فروریزی ساسانیان مشاهده کرد. این امر، در مورد سرزمین ما نیز می تواند مصداق بیابد.

رقم ها و داده های باستانشناسی

سرزمینی که اکنون ما آن را افغانستان، می نامیم، دارای تاریخ کهن می باشد.

براساس کاوش های باستانشناسی، به روشنی دیده می شود که این محل پیوندگاه فرهنگ های مهم شرقِ میانه، آسیایِ مرکزی، آسیایِ جنوبی و شرقِ دور می باشد.

گروه ها، طایفه ها، عشیره ها، قبیله ها و قوم های گونه گون در عصر و دَور کهن سنگی Paleolithic، در این سرزمین زنده گی می کردند.

این اصطلاح به دوره یی به کار می رود که انسان خـِــرَدمند Homo Sapiens از سنگ برایش افزار کار می سازد. این دوران از دونیم میلیون سال پیش آغاز و تا ده هزار سال پیش از میلاد عیسا، را در بر می گیرد. بعد، دوره های افزار سازی فلز، پا در میان می گذارد.

به اثر کاوش هایی که در یکی از مغاره ها در  درهٔ کور Kur، واقع در بدخشان، در نزدیک دهکده بابا درویش، در سال (۱۹۶۹)  اجرا شد، اثر هایی به دست آمده است که از دوره کهن سنگی تا عصر آهن (۵۰۰۰۰ تا۱۹۰۰ پ. ع.) را دربر می گیرد. همچنان در این جا، به گمان برخی توته هایی از جمجمه انسان نندرتال Neanderthal سر از گور بیرون کرده است. از دیدگاه بشر شناسی، این اصطلاح علمی به انسانی به کار می رود که دارای جثه نیرومند بوده است. نمونه یی از این جسد انسانی، در دره یی به نام نیندر، در ناحیه دوسلدورف، واقع در جرمنی، کشف شده است.

از این نگاه، تمام انسانان مربوطه به گروه قفقازی Caucasoid را که در دورهٔ یخچال های اول در اروپا، غرب و مرکز آسیا، زیست می کردند، وارد این دسته بندی می گردد.

جای تاسف است که بررسی بیش تر بر این یافته، بنابر بحرانی که از دههٔ هفتاد سده بیستم تا کنون کشور را فرا گرفت، اجرا شده نتوانست. آقای ل. دوپری L. Dupree باستانشناس و افغانستان شناس معروف، که کار بررسی را بر آن آغاز نموده بود، این آرمان را با خویشتن به گور برد. در کنار این جسد، ابزار دیرینه سنگی که (۳۰) هزار سال پیش، مورد استفاده بوده، نیز به دست آمده است.

برخی سندها، شاهد این امر اند که فرهنگ نوسنگیNeolithic  که بر پایهٔ رام کردن چارپایان، استوار بوده، در این جا وجود داشته است. اثر های دَور و عصر مفرغ، گواه برآن اند که در این جا بازمانده های فرهنگی پیش و پس از تمدن وادی سند وجود داشته است.

این جا، شاهراه داد و ستد بازرگانی میان چین، دو آب یا بین النهرین و مصر در عصر مفرغ بوده است.  لاجورد مهم ترین سنگ قیمتی یی بود که از این جا، دردل آن سرزمین ها راه یافته بود.

به این گونه، در درازای تاریخ، گروه های گونه گون مردم در این سرزمین تکامل یافته و یا گذشته اند. در این جریان  برخی در آن ساکن شده اند. بر اساس آخرین رقمی که در سال (۱۹۸۶)، به دست آمده است، در این سرزمین، پنجاه و پنج گروه قومی، زنده گی می نمایند. قومان ساکن در این سرزمین را می توان به سه دسته بزرگ تقسیم نمود : هند و اروپا یی، مغولی ـ ترکی.

تاریخ سنتی یا عنعنه یی ما

آن گونه که آگاهی داریم به صورت عموم تاریخ سرزمین و حوزهٔ  بزرگ تمدنی ما بر پایه بررسی ها و کاوش های دانشمندان اروپایی استوار است. این یافته ها از نیمهٔ سده نزده ام در دسترس قرار دارد. گذشته از آن، در هاله یی از اسطوره، قصه و افسانه و بخشی از تاریخ واقعی قرار دارد. این امر ریشه در افسانه هایی دارد که سینه به سینه و به صورت شفاهی برای ما رسیده اند. در متن این قصص، چهره های ویدایی و اوستایی که با گسترش باور زرتشتی پهنای بیش تر یافته است، جلوه گر اند. این تاریخ سنتی تا پایان دوره ساسانی که در آن رسم تاریخ نویسی نیمه رسمی جان می گیرد، ادامه می یابد. خدای نامگ را می توان تبلور این تلاش دانست.

پس از گسترش اسلام، این اثر که به گونه های متعدد جان سالم از تهاجم بدر برد، به وسیله روزبه یا ابن مُـقفع     (۷۵۷ع.) به عربی بر گردانده شد. این باور وجود دارد که کسان دیگری هم به برگردان این کتاب دست زده اند. پس تر ها، برگردان پارسی آن که بر پایه ترجمهٔ ابن مقفع استوار است، به شکل نثر و نظم نیز صورت گرفت. در میان این ها، معروف ترینش مقدمه کهن تر شاه نامه است که به دستور منصور عبدالرزاق حکمران خراسان، در سال (۹۶۰ع.) صورت گرفت. برخی به این باور اند که همین اثر پایهٔ اساسی شاهنامه، سروده فردوسی را که در سال (۱۰۱۰ع.) تکمیل شد، می سازد. آن گونه که روشن است واژهٔ شاه نامه برگردان ساده و جدید خدای نامگ می باشد. این اثر، گسترده ترین بیان تاریخ سنتی به حساب می آید.

این تاریخ سنتی و یا عنعه یی را می توان به چار دوره تقسیم نمود :

الف) شاهان پیشدادی که با گیومرث، بنیاد گذار نظام شاهی آغاز می یابد. این ها را می توان شاهان اسطوره یی خواند که بر همه موجودهای این دنیا فرمان می راندند. اینان در نبرد دایمی با دیوانی اند که آنان را اهریمن خلق نموده است. آنان راه و رسم زنده گی را می آموزند، هنر و فن را معرفی می کنند و نهاد تمدن را شکل می دهند.

ب) شاهان کیانی را می توان به دو خط رده بندی کرد: اولی از کیقباد آغاز می گردد و به کیخـُسرو که همراه با جنگجویانش به صورت اسرار آمیزی ناپدید می شود، پایان می یابد. دومی با لــُهراسپ شروع و با شکست دارا به دست سکندر، بر او، مهر ختم می خورد.

پ) شاهان اشکانی اند که بیان کوتاهی در مورد شان وجود دارد.

ت) شاهان ساسانی از اردشیر تا به یزد گــِرد سوم که با هجوم عربان به دوره اش نقطه پایان گذاشته می شود.

آن چی در این میان جالب است، این امر می باشد که در این تاریخ سنتی، ما رد پایی از مادها و هخامنشیان را نمی یابیم. به باور بسیاری دانشمندان، از این که نامی از کوروش و داریوش و دیگر و دیگر .…برده نشده است، ناشی از تسلط باور زردشتی در آن دوران می باشد.

یار شاطر، محقق و کاوشگر معروف و دبیر دانشنامهٔ ایرانیکا در این مورد چنین می نویسد :

٫٫به این گونه، در تاریخ سنتی ما به جای بررسی نقادانهٔ واقعیت ها، به ترکیبی از افسانه، اسطوره، قصه، تخیل، پندار گرایی، اخلاق گرایی، بیان پـُـرمبالغهٔ کردار قهرمانان، وفاداری، بلند پروازی ها، قربانی ها، آرمان ها، آرزو ها و دیگر و دیگر… بر می خوریم. در این جا، انسان اسیر و در بند سرنوشت محتوم است. آن چی در این تاریخ دیده می شود، نگاه قدرتمندان دوران ساسانی است که به آن شکل داده اند.،،

مورخان نامدار ما نیز بدون این که دید نقادانه یی به این امر بیندازند، این افسانه ها و اسطوره های اولی را وارد تاریخ ساخته اند.

·فیض محمد کاتب، در اثرش به نام سراج التواریخ (۱۴-۱۹۱۲) از کیان و پیشدادیان تنها، آن هم با نقل قولی از دیگران، نام می برد و به این باور است که در آن زمان این سرزمین را کابلستان و زابلستان می خواندند. به این گونه، او هم به گفته رشید وطواط بدون ٫٫جدا کردن سره از نا سره،، اسطوره ها را وارد تاریخ می نماید.

·احمد علی کهزاد، کسی که در حال و هوای برتری نژادی آریایی، در آن سال هایی که هیتلر به شیپور این امر، پـُـف بزرگ می نمود و حکمرانان کشور زیر سیطره استبداد کبیر، با آن همنوایی نشان می دادند و سر تایید تکان می دادند، با شور و شوق به این امر می پردازد. او که خود ده سال تمام بر کرسی ریاست انجمن تاریخ، ــ در حالی که روشنفکران آزاد اندیش سر به نیست شده بودند و یا در سیاهچال ها به سر می بردند ــ قرار داشت، در اثرش به نام تاریخ افغانستان (۱۹۴۶)، در بحث پیشدادیان به اضافهٔ صفت بلخی، با استناد به اوستا از پیشدادیان با روشنی به نام شاهان اولیه یاد می نماید. بعد، او در جریان بحث در مورد یما او را ٫٫اولین پادشاه آریایی،، می خواند. به این نوشته توجه کنید تا به ژرفای افسانه یی و اسطوره یی بودنش پی ببرید، ٫٫باید بگوئیم که در آن دورۀ مسعود نه گرمی زیاد وجود داشت و نه سردی نه عمر بود و نه مرگ، نه ارواح خبیثه و حسد و کینه و بغض تولید کرده می توانست. همه مردم مستریح و آرام می زیستد.،،

جالب است که یک مورخ و آن هم کسی که بر چوکی ریاستش نشسته است، بدون پرسش و نقد، این را می نویسد و به آن باور دارد. در این تصویر، جز خیال و پندار در مورد یک زنده گی آرمانی، چیز دیگری به چشم نمی خورد. این را می توان تصویر بلند بالایی از بهشت گمشده و شهر طلایی خواند و بس. تا همین اکنون، برخی از نویسنده گان ما هنوز هم در این حال و هوای تخدیری به سر می برند.

·         بعد ها، با شگفتی مورخ دیگری مانند غلام محمد غبار، آن هم در نیمه دوم سده بیستم، در اثرش به نام افغانستان در مسیر تاریخ، (۱۹۶۷) این اسطوره را تکرار نموده یاد آور می گردد که ازی دهاکا یا ضحاک پادشاه سامی بر این جا یورش برده و به سیطره پیشدادیان که در وجود جمشید یا یما متبلور بود، پایان می بخشد. او دیدش را بر اسطوره هایی که در شاهنامه ها آمده اند، بدون این که نگاه پــُر نقدی بر آن ها بیاندازد، و خط فاصل میان افسانه و واقعیت را بکشد، استوار می سازد.

·این امر را ع.ح. حبیبی مورخ دیگر ما، باز هم در نیمه دوم سده بیستم، در اثرش به نام تاریخ افغانستان (۱۹۶۷)، همان افسانه یما را که خود می داند بر پایه خدای نامه ها که بعد ها شاهنامه ها یاد می گردند، استوار است، تکرار می نماید.

·صدیق فرهنگ مورخ دیگر ما نیز در اثرش به نام افغانستان در پنج قرن اخیر (۱۹۸۸) از دوران زرتشت که خاستگاه چنین اسطوره هاست، حرف زده و آن را آغاز تاریخ ما می داند.

همین اکنون هم برخی از پژوهشگران ما بر این نکته پا می فشارند و نام های گونه گونه آریایی، سراسر فرهنگ نام های ما را اشغال نموده اند.

به این گونه، بر پایه داده های این بخش، نمی توان نگاه تاریخی عینی به گذشته انداخت.

دورهٔ تاریخی

برای این که نگاه ژرف برگذشته اش بیندازیم، بایست لایه های گونه گون زنده گی، به ویژه فرهنگی آن را به کاوش و بررسی بگیریم.

به باور من، اگر بررسی گذشتهٔ مان را در چارچوب و تنگنای جغرافیای سیاسی کنونی سرزمین ما در بند بکشیم، نگاه به گذشته، از یک سده و اندی بیش تر، راه به دور دست ها، باز نمی نماید.

بر همه روشن است که انگلستان و روسیه که در پایان سدهٔ نزده ام عیسایی چنان ابر قدرت جهانی به حساب می رفتند که در سرزمین اولی آفتاب غروب نمی کرد و در دومی قلمروش از برآمدگاه خورشید در آسیا تا غروبگاه در اروپا گسترش یافته بود، چون جاندار آبزی هشت پا، یا به لفظ قدیمی ها اختاپوت Octopus، در جوار ما راه باز نمودند.

این دو کشور جهانگیر، حرف نهایی را در مورد سرنوشت و حتا کشیدن دیوار خانه دیگران، می زدند. همین دو، بر آن شدند تا ازفرش گسترده قومیی که در جریان حادثه های پُر از فراز و نشیب تاریخ این جا شکل گرفته بود، به وسیله خط کش منفعت های جهانگیری شان، سرزمینی برای ما قیچی و برش نمایند. به این گونه آنان مرز و بومی که شباهت به لحاف قورمه یی یا به تعبیر دیگر چپن پینه پینه یی فقیر یا درویش ــ از دیدگاه قومی ــ داشت، به اندازه قد و اندام رهبران این جا، بریدند و به رویا و خواب امیر آهنی که کشیدن چار دیواریی را در دورادور خانه اش، آرزو می نمود، تحقق بخشیدند.

به این ترتیب، کشوری به وجود آورده شد ــ از دید مرز بندی های سیاسی ــ که از اقلیت های قومی ساخته شده است.

پس، به باور من، برای این که بتوان بــه گذشته نظر داشت، اول ازهمه به این مرزها دربند نشد، زیرا به شدت به گسترش و کاهش رو به رو بوده است، و دوم باید به حضور فرهنگی بیش تر توجه نمود، زیرا این پدیده، مرز را نمی شناسد.

باز هم اگر بخواهیم چارچوب سیالی را فرض نمایم، بایست به عامل جفرافیایی به ویژه دریا ها توجه نمود. به این گونه می توان از سرزمین میان سه آب سخن زد. به این معنا که مرز و بومی را در نظر داشت که در دوسوی دریای های اندوس، اباسین و یا سند از یک سو، اکسوس، جیحون و یا آمو از سوی دیگر و سیحون، سیر دریا، شاش و یا جک سار تیزJaxartes از جانب دیگر، قرار داشته است. این جا، مثلث یا سه گوشه فرهنگی بزرگی را می سازد. البته آن گونه که روشن است، حضور دست آورد های فرهنگی را نمی توان در کناره های این آب ها و یا دریا ها، دربند کشید. اسپ تیز تگ فرهنگ،  دیگر این آب ها را به ساده گی شنا می نماید و صدای شیهه اش از آن سوی دریا ها، شنیده می شود.

اگر ــ برای این که دروازه نقد بسته نگردد ــ در چارچوب همین مرز بندی به بررسی بنشینیم، پیش از آن که سرزمین ما زیر لایه هایی ناشی از مهاجرت و یا هجوم مردمانی که به زبان هند و اروپا یی، سخن می زدند، قرار بگیرد، دراین میان سه آب، تمدن درخشانی به نام سند و هلمند وجود داشته است.

سر آغاز فصل تاریخ ما

از آن جایی که مانده های این تمدن در بخش ها و شهر های این ساحه کشف شده است، به نام تمدن سند یا وادی سِند و شهر هایی که درکنارش قراردارند، یاد می گردد.

برای این که حضور ما در این تمدن روشن گـــردد، بــاید یــاد آور شــد کــه شـــهر موندی گگMundigak  واقع در سی و پنج ک. م. شمال غرب کندهار، د رکنار دریای کشک نخود که شاخه یی از دریای ارغنداب می باشد و در سال (۱۹۵۱) به وسیله باستانشناسان فرانسه یی در ان کاوش صورت گرفت،  نقش مهم  را  به دوش می کشد. هم چنان   تپه ده مراسی  Deh Morasi Ghundai که هردو بخش های یک شهر بزرگ بوده اند، در این راستا جایگاه پــُراهمیتی دارد. به باور باستان شناسان، این دو جای، به دوره پیش از تاریخ، تعلق دارند و در ردیف شهر های موهنجو دارو و هَررَپ په، در پاکستان، قرار می گیرند. شهر های بیستون در ایران و شانیدار در عراق را می توان در این رده دانست.

البته باید یاد آور شد که نفوذ فرهنگ، از این ساحه ها گسترش می یابد و تمدن میان سه آب این سرزمین چون سند و آمو، و سیر دریا با تمدن میان دو رودخانه یا دجله ــ فرات پیوند می یابند.

کشف این تمدن (۱۹۲۴)، تکان شگفت انگیزی را در دنیای باستان شناسی، از خود به جای گذارد. این کار، دو اثر بزرگ و روشن بر دید دانشمندان گذارد:

ــ نخست این که در خط تاریخ، تمدنی به صورت کامل جدید کشف گردیده است؛

ــ دوم این که تمدن یاد شده پیش از هجوم و یا آمدن مردمانی که به زبان هند و اروپا یی سخن می زدند و فرهنگ مربوط شان در وجود ویدا و اوستا، تبلور می یابد، وجود داشته است.

این سند ها در اثر بررسی های عملی نشان دادند که تمدن کشف شده، به گذشته دور میان سه هزار و ششصد تا یک هزار نه صد، پیش از عیسا، پیوند دارد. در حالیکه زمان، در کهن ترین سرود های ویدایی و خواهر هم تنی اش اوستا یی، در اولی به بیش از هزار و پنجصد سال و دومی به بیش از هفتصد سال پیش از عیسا، نمی رسد.

آن گونه که می دانیم در میان هزاره سوم و دوم پیش از عیسا، تمدن ها یا شهرهایی در وادی نیل، دجله ـ فرات و سند سربلند کردند. این را باید یاد آور شد که بود و حضور همین ده های دهقانی ــ زراعتی یاری رساندند تا این شهر ها و تمدن ها به میان بیایند. تولید کشت و کار کشاورزی در این ده ها، سبب شد تا زمینه رشد و شکل گیری برای لایه و قشری که می توانستند به امور سیاسی ــ دینی و یا فنی بپردازند فراهم گردد. به همین سبب، خاک پُربار و آماده برای کشت در موندیگک و تپه ده  مراسی که در بر گیرنده وادی هلمند می باشد، زمینه را برای رشد وادی سند فراهم نمود.

ادامه دارد…

You may also like...