نامت سپیده‌دمی‌ست که بر پیشانی آسمان می‌گذرد … متبرک باد نام تو

برگهٔ ویژه در بزرگداشت از بزرگ بانوی شعر افغانستان

زنده یاد لیلا صراحت روشنی

به مناسبت سالروز وفات

۲۳ جوزای ۱۳۳۷ – ۳۱ سرطان ۱۳۸۳ خورشیدی

*  *  *

لیلا

با یاد آن بانوی بسیارعزیز، لیلا صراحت روشنی

نصیر مهرین

به مناسبت دهمین سال وفات لیلا صراحت روشنی، کوتاه نوشتی را از قلم پرتو نادری بزرگوار در صفحه اش با این عنوان خواندم:

” ده سال است که آن لیلای شعر افغانستان را ندیده ایم!
روشنی در تابوت!”

پرتو نادری نبشته را با این جملات آغاز کرده است:
” به گفتۀ شاعر « مرگ درهرحالتی تلخ است»؛ اما مرگ درغربت، مرگ درتنهايي، مرگ در سرزمينی که زبانت را نمی فهمند، تلخی چند برابر دارد. با دريغ چراغ زنده گی ليلا صراحت روشنی، با چنين تلخی هایی خاموش شد واين خاموشی دردناک، شعر معاصر ما را در تاريکی دل‌گيری فرو برد.”
نبشته را تا پایان خواندم. یاد لیلای نامراد را هر لحظه گرامی داشتم. ضایعه ی بزرگی بود. چند جمله یی هم در پایان آن نوشتم که در اینجا نیز می آورم :

روح اش شاد ویادش گرامی. با اندوه بسیار می دیدیم که بزرگی از دست می رود. آخرین شعری را که خواند، چند لحظه یی هم گریست .در کنارش نشسته بودم. جمعی هم حاضر .آهسته با گلوی گرفته، گفتم : لیلا جان ، گریـــه برایت نمی زیبد! گفت : خودت که می فهمی. بعد روی به حاضرین آورد، گفت ببخشید، مریض هستم.
چندی بعد، وقتی داخل اطاق شفاخانه یی شدیم که در آنجا بستری بود، چشم هایش بسته بود . . .

 

*  *  *

 گلنور بهمن

«ای بسا کسان که بر پشتِ زمین می‌روند و ایشان مرده‌گانند

و ای بسا کسان که در شکم خاک خفته‌اند و ایشان زنده‌گانند».


پایانِ عمر بهـار بـود و آغاز تبرکشی طالبـان در کابل … پـشاور مانند قبر یزید تفتیده بود … زنگ به صدا درآمد … دروازه را گشودم. لیلا بود که روشنی آورده بود از کابلِ سیاه‌روز و سوگوار … با سلامی آکنده از بغض به خانه دعوتش کردم. پیش ازین‌که پیالۀ چایش را بنوشد یک پیاله اشک ریخت… گـویی لیـلا نیامده بـود، باران نازل شده بود … گلویم شرنگین شده بود از گریۀ تلخ شاعرِ آفتاب‌اندیش که قلم و قریحتی به صراحت و روشنی بامداد داشت … عاقبت ارتعاش صدا و لرزش شانه‌هایش تمام شد و گفت: طالبان خواهر خوانده‌ام (…) را به این بهانه که حجاب شرعی را رعایت نکرده، در پیشِ چشم صدها نفر شلاق زدند و اهانت کردند … و گفت: دیگر به کابل برنخواهم گشت … و برنگشت تا روزی که پیکر بی‌جانش را از هالند آوردند و آسمایی و کوه‌دامن و کوهستان را بی‌لیلا و ماتم‌نشین کردند …
و من تا زنده‌ام در سال‌مرگ این قوی آواره که خواهرانه غم‌خوارم بود؛ خواهم گریست.
«نامت سپیده‌دمی‌ست که بر پیشانی آسمان می‌گذرد … متبرک باد نام تو».

*  *  *

طیبه سهیلا

برگرفته از صفحهٔ بانو طیبه سهیلا

امروز 21 ماه جولای مصادف بود با دوازدهمین سال روز فوت لیلا صراحت شاعر گرانمایه وطن. من و لیلا صراحت همصنف دوران دانشگاه و دوست دیرین هم بودیم. این جا سروده یی را به اشتراک دوستان قرار میدهم که نماد دوستی دیرین و تجربه های تلخ درد های مشابه و مشترک من و زنده یاد لیلا صراحت در سال های جنگ و خون وتفنگ در افغانستان عزیزاست.

دختران خانه های پدری:

ما زاده گان يک نسل بوديم
نسل ترديد ها
اضطراب ها
نسل آشيانه های ويران
پرنده های سرگردان
نسل جوانان خميده قامت
کودکان نان آور
مادران منتظر
دختران مصمم
پدران مضطرب

*

ما درفصل فاجعه قد کشيديم
مصمم و صبور
تو در «طلوع سبز» شگفتی
من روزمره گی ها را کاشتم
تو با الفبای شعر نجوا کردی
من در حروف سربی چاپخانه به صفحه آمدم
تو از «حديث شب» گفتی
من از کودکان نان آور

*

ما در فصل فاجعه قد کشيديم
مصمم و صبور
ما برای هم رنج برديم
با هم خنديديم
برای هم گريستيم
شتر سپيد
دم درخانه های ما خوابيد
ما سوگوار شديم
برای ما تابوت بی خبر آوردند
ما گيچ و مات و منگ شديم
تو صبر سنگ شدی
من گريستم
ما تنها ماندیم
تو تنها
من با جمع
مادران ما
به مهمانی خدا رفتند
خانه های پدری ما خالی شد
” سعیرآرشیان” از ما جدا شد
” جاوید” جاودانه شد
” شام” به سوی روشنی ها رفت
«باران» به آب ها پيوست
تو ساکت و صبور ماندی
غم ها را بلعيدی
من فرياد شدم
با زنده گی جنگيدم
شکستم
شکستاندم
شکسته شدم

*

ما در فصل فاجعه قد کشيديم
مصمم وصبور
وقتی «کابل» سياه پوشيد
ما مسافر شديم
آواره و غريب شديم
چادر های سياه
روی شانه های ما سنگینی کرد
غربت
لزج و سوزان روی مژگان ما نشست
روی جاده های تفتيدۀ تموز
گام های ما نقش شدند
روز ها طولانی شدند
ديدار ها کوتاه
دختران خانه های پدری مسافر شدند
تو از «سنگ ها و آيينه ها» گفتی
من «آب و آيينه» را شکل دادم

،

ما در فصل فاجعه قد کشيديم
مصمم و صبور
ما دو توته ابر شديم
از هم جدا شديم
به افق های دورِ دور از وطن
زهم رها شديم
غريب عاشق وطن
غريب هر کجا شديم
تو آشنای درد ها شدی
سکوت تلخ بی صدا شدی
تو نقش هر «حوا» شدی
به غربت غريب هر وطن
تو نقش لحظه ها شدی
و من
و من اسير نقش ها
گدای دوره گرد لحظه ها
مجاور صدای آشنا شدم

*

کنون فرشته ها
فرشته های آشنای روشنی
ترا به اوج برده اند
و من
چو ابر خسته یی
چه دورِ دور از وطن
چو گنگ راز ها
اسير وعده ها شدم
و تو
رها شدی
رها شدی.

طیبه سهیلا

کشور دنمارک، ماه جولای سال ٢٠٠٤

* طلوع سبز، حديث شب، از سنگ ها و آيينه ها مجموعه های شعری ليلا صراحت.

* آرشیان، نجیب سعیرآرشیان فوت سال ١٣٦١خورشیدی.

* جاوید، سید احمد صالح جاوید برادر طیبه سهیلا

* شام ، فرید شام آرشیان، شاعر.

* باران، دختر فرید آرشیان و خواهرزادهء ليلا صراحت.

* آب و آيينه مجموعه شعری طيبه سهيلا

* «حوا»، مجله حوا در تبعيد که در هالند نشر میشد.

عکس محفل شب شعر ، کانون عرفان ، شهر پشاور.

از چپ به راست : لیلا صراحت ، فریده ، طیبه سهیلا.

*  *  *

صراحت روشنی

شب سنگ شد و ماند

یادی از روشنی

عزیز ایما

*  *  *

lailaSRKhaledaF

لیلا صراحت، شاعر تنهایی بر‌دوش

خالده فروغ

*  *  *

ز شام شهر تباهم

زمزمه یی از منیژه نادری

*  *  *

گزارش نخستین سالروز درگذشت لیلا صراحت روشنی

برگزار کننده: بنیاد شاهمامه، هالند

*  *  *

لیلا۲

پیام ملالی کوهستان

از همکلاس های دوران مدرسهٔ لیلا صراحت روشنی

You may also like...