پاییز در« باغ لاله‌پوش »

پرتو نادری

شخصیت فرهنگی استاد محمد امین متین اندخویی تنها یک رشتۀ فرهنگ نیست، به زبان دیگر تنها یک بُعد ندارد؛ بلکه او دارای شخصیت چند جانبه‌ی فرهنگی است؛ اما بیشتر به شاعری شهرت و آوازه دارد.

زنده‌یاد اندخویی افزون بر شعر و شاعری، پژوهش‌گر عرصه‌های ادبیات، فرهنگ است،نویسنده است، رونامه نگار و زنده‌گی‌نامه نویس، ویراستار متن و آشنا با دانش و هنر موسیقی.

به زبان‌های ترکی اوزبیکی و پارسی دری می‌نوشت و می سرود. به گفته‌ی پیشینیان شاعری و نویسنده‌یی بود ذو اللسانین. در هر دو زبان بیش از سی عنوان کتاب در نظم و نثر نوشته که از آن شمار دوازده اثر نشر شده دارد. با این همه مردی بود فروتن و بی ادعا که خاموشانه و به دور از هیاهو کار می‌کرد. زنده‌گی قلندرمنشانه‌یی داشت.

در سال‌های پسین گویی در آن سوی دیوار فراموشی می‌زیست، شاید هم دیوار تنهایی. نمی‌دانم شاید در سرزمینی که این همه هیاهوی تاریخی – فرهنگی دارد رسم چنان است که چون شاعری، هنرمندی، نویسنده‌یی و در نهایت اهل فرهنگ و دانش که دیگر نفس سوخته از پای می‌افتد، باید به جزیرۀ دور انزوا و فراموشی تبعید شود. 

شاید بر حق نباشم؛ اما حس می کنم که متین اندخویی سال‌های پسین زنده‌گی خود را در تبعید انزوا و فراموشی سپری کرد.

*

  او به یک مفهوم شاعر تمام عیار کلاسیک است. نخست این که در تمام دوران شاعری خود هیچ‌گاهی نخواسته است تا از دیوارهای بلند اوزان عروضی و قالب‌های شعر کلاسیک گامی آن سوتر گذارد. در حالی که زنده‌گی شاعرانۀ او با تحولات گستردۀ شعر پارسیی دری و پیدایی شیوه‌های تازۀ شعری در کشور همراه بوده است.

این سخن از آن گفتم که تمام سروده های زنده‌یاد اندخویی در قالب‌های غزل، قصیده، قطعه، مثنوی مخمس، رباعی، مستزاد و گاهی تک بیت‌ها شکل گرفته اند.

دو دیگر این که زبان شاعری اندخویی و کار برد ابزارهای تصویرپردازی در شعر او  همان زبان و ابزارهای سنتی اند.

ذهن شاعرانۀ اندخویی کم‌تر به دنبال مفاهیم انتزاعی و تصویر پردازی هایی از این گونه است و تا جایی که من می‌پندارم این امر  با در نظرداشت زبان شعری اش گونه‌یی از تناقض است در شعر او.

به زبان دیگر شعر او از نظر محتوا با زنده‌گی روزمرۀ جامعه و مردم پیوند استواری دارد؛ اما زبان شعرش از زبان زمان و روزگار فاصله می‌گیرد.

توصیف طبیعت، وطن دوستی، انسان دوستی، تشویق مردم به زنده‌گی برادرانه در کنارهم، نکوهش نفاق، توصیف دانش و فرهنگ، تشویق کودکان به مکتب، توصیف جایگاه زن در جامعه، مقابله با استبداد، بیان فقر و بی‌چاه‌گی مردم، عشق، پند و اندرز گاهی هم زودگذر بودن زندگی و رگه های از بینش‌های حکیمانه … از موضوعاتی اند که در شعرهای متین اندخویی بازتاب گسترده‌یی دارند.

او گاهی به شاعران دیگر نیز اندز می‌دهد تا به بیان یک چنین موضوعاتی بپردازند و متوجه آن چیزی باشند که در جامعه می‌گذرد و ذهن شاعرانه‌ی شان را تنها به دنبال حدیث گل و بلبل سرگردان نسازند. 

نسبت به حدیث گل

اوضاف سخن بهتر

تشویق همه مردم

بر دانش و فن بهتر

دعوت به سوی وحدت

از اهل وطن بهتر

ای شاعر خوش‌گفتار

بشنو به تو می گویم

*

از فیض ادب گردد

ادراک همه روشن

پرنور شود دل‌ها

از شعلۀ علم و فن

تحصیل بود زیور

بر خلقت مرد و زن 

ای شیفتۀ پندار

بشنو به تو می گویم

( چشم غزاله، 1391، ص 100)

تا جایی که من می‌اندیشم چنین روی‌کری در شعرهای متین، ‌گونه‌یی از تاثیر پذیری از شعر مشروطیت را نشان می‌دهد. این سخن را می‌توان در این نکته جست‌وجو کرد که او در پیوند به شعر دورۀ مشروطیت، گردآوری و چاپ گزینه‌های شعری شماری از شاعرن بلند آوازه‌ و پیش‌گام مشروطیت کارهای قابل ستایشی کرده است. می شود گفت: او سال‌ها با شعر دورۀ مشروطیت در گیر بوده و به پژوهش‌ در این زمینه پرداخته است.

 متین اندخوایی از همان دوران کودکی با غزل‌های « ابوالمعانی بیدل» دلیسته‌گی داشت. چنین است که در غزل‌های او با جلوه‌هایی از تاثیر پذیری «بیدل» رو به رو می شویم. گاهی هم خواسته است تا به پیروی از غزل‌های بیدل، سبک و شیوۀ شاعری او، غزل‌سرایی کند.این هم یکی دو نمونه.

بیدل:

به مهر مادر گیتی مکش رنج امید این جا

که خون ها می‌خورد تا شیر می گردد سپید این جا

بلند است آن قدرها آشیان عجز ما « بیدل»

که بی سعی شکست بال و پر نتوان رسید این‌جا

 (غزلیات، 1341، ص38.)

متین اندخویی:

نگه دزدیده کرد آن شوخ، دل در خون تپد این جا

به تحسین خدنگ ناز گلبانی دمید این جا

تبسم بر دهان غنچۀ سیراب می‌زیبد

« متین» از زخم خاری لذتی باید چشید این جا

 (  چشم غزله، ص 4.)

بیدل:

لب جویی که از عکس تو پردازی‌ست آبش را

نفس در حیرت آیینه می‌بالد حبابش را 

در آن وادی که از خود رفتم و پر می‌زند « بیدل»

شرر عزض خرام سنگ می‌داند شتابش را

 ( غزلیات، 1341، ص 115.)

متین:

چپ اندازی که راند سوی من رخش عتابش را

زند جان بوسۀ گرم از شعف سیمین رکابش را 

نگه بر دفتر اشعارم افگند و گزید این نظم

«متین» صد آفرین گفتم ذوق انتخابش را 

(  چشم غزاله، ص5.)

 بیدل:

قیامت کرد گل در پیراهن  بالیدنت نازم

جهان شد صبح محشر زیر لب خندیدنت نازم

تغافل صد نگه  می پرسد احوال من « بیدل»

مژه نکشوده سوی خاک‌ساران  دیدنت نازم 

( غزلیات، 1341، 966.)

متین:

چکد لطف از کلامت، زیر لب خندیدنت نازم

وزان کان ملاحت شهد جان بخشیدنت نازم

« متین» فیض ادب شد حاصلت در گوشۀ عزلت

چو بو از نازکی در برگ گل نازیدنت نازم 

( چشم غزاله، ص 57.)

تاثر گذاری بیدل را در قصیده های متین نیز می‌توان دید؛ اما تاثیرگذاری غزل بر قصیده! متین در قصیده سرایی، خود را پابند به پیروی از ارکان قصیده نمی‌سازد.  قصیده های او همه از شمار قصیده های بی ارکان است. البته در شعر کلاسیک پارسی دری با شاعرانی قصیده سرایی نیز رو به هستیم که قصیده های خود را بدون ارکان سروده اند؛ ولی در هرحال قصیده چه با ارکان و چه بی ارکان باید، زبان جدا از غزل داشته باشد. چون زبان قصیده زبان غزل نیست.

به گونۀ نمونه متین شعری دارد زیر نام«هفت شهر عشق» که در پنجاه بیت سروده شده و در بخش قصاید « چشم غزاله» آمده است؛ اما این شعر پیش از آن که قصیده باشد، یک غزل پنجاه بیتی است که به پیروی از یک غزل بیدل سروده شده است.

 محو جنون ساکنم  شور بیابان در بغل

چون چشمخوبان خفته ام ناز غزالان در بغل

بیدل به این علم و فنون تاکی به بازار جنون

خواهی دویدن هر طرف اجناس ارزان در بغل

( غزلبات، 1341، ص 816.)

متین:

قاصدی دوشینه آمد نکهت جان در بغل

مژده فرما نامه‌یی از دوستاران در بغل

وز زلال لطف خود تر کن لب خشک « متین»

داغ داغ از یأس دارم قلب عطشان در بغل

( چشم غزاله، ص 83.)

  بخش قابل توجهی سروده‌های متین اندخویی مثنوی‌های اوست. او در مثنوی‌های خود بیش‌تر روایت هایی را به نظم کشیده است که با استفاده از این روایت‌ها خواسته است تا یک رشته ارزش‌های انسانی و اجتماعی را بیان کند.

 محتوای برخی از مثنوی‌های او را روایت‌هایی در پیوند به دیدار و خاطره‌های دوستان، یا رویدادهای زنده‌گی دوستان او می‌سازد.

اگر خواسته باشیم که در پیوند به رویدادها و جلوه‌های زنده‌گی، رابطه‌های اجتماعی و دوستانۀ متین اندخویی با شاعران و فرهنگیان دیگر چیزی از زبان خودش بدانیم،  مثنوی‌های او یگانه راهی است که ما را از زیان خود او به این هدف می رساند.

تا جایی که می اندیشم، متین بیش‌تر در غزل‌سرایی خود معروف است؛ اما به پندار من او در مثنوی سرایی توفیق بیش‌تری دارد. زبان مثنوی‌هایش ساده، روان، خیال انگیز و پر جاذبه است. 

شاید بتوان گفت که متین در شعر و شاعری خود بیش‌تر با سه شاعر کلاسیک پارسی دری بیدل، نظامی گنجه‌یی و حافظ  نسبت به شاعران کلاسک دیگر دل‌بسته‌گی بیش‌تری داشته است. این دلبسته‌گی را می‌توان در تاثیرگذاری بیدل بر غزل‌ها و تاثیرگذاری نظامی بر مثنوی سرایی او مشاهده کرد.

ای باد نسیم روح انگیز

وی هم‌نفس شمیم گل‌بیز

چون بوی بهار جان‌فزایی

بویا و لطیف و غم‌زدایی

مسانه گذر کنی به هرسو

گاهی زچمن گه از لب جو

گه بوسه زنی به غبغب گل

گه شانه به گیسوان سنبل

آن جا شود از دمت نگارین

چون موج بهار  سبز و رنگین

بلبل ز طرب ترانه خواند

گل نافۀ تر ز مو فشاند

( همان، ص 153.)

در سال‌های که متین اندخویی در دهۀ شصت خورشیدی در انجمن نویسنده‌گان افغانستان کار می‌کرد یکی از کارهای درخشان او گرد آوری شعرهای شماری از شاعران دورۀ مشروطیت و پس از آن بود. بدون تردید گرد آوری این همه شعر از میان روزنامه‌ و مجله ها و دست‌نویس‌ها و آماده‌ سازی آن ها برای چاپ کاری بود نفس‌گیری که متین با عشق و علاقمندی انجام داد. ار سلسله کارهای او در این پیوند می توان از این گزینه‌های شعری یاد کرد.

 گزینۀ شعرهای محمد انور بسمل،

گزینۀ شعرهای عبدالهادی داوی،

گزینۀ شعرهای نزیهی جلوه،

گزینۀ شعرهای ابراهیم صفا،

گزینۀ شعرهای استاد خلیل الله خلیلی،

گزینۀ شعرهای عبدالرحمان پژواک،

گزینۀ شعرهای غلام احمد نوید.

 باید گفت که این شاعران از شخصیت های بزرگ ادبی و سیاسی روزگار خود بودند و چهره‌های درخشان در عرصه شعر و ادبیات که اندک اندک به فراموشی سپرده می‌شدند. بدون از ستاد خلیلی دیگر از هیچ کدام این شاعران گزینه‌های شعری در دست نبود. 

افزون بر این در  این سال‌ها او جُنگ‌های شعری دیگری را از شاعران جوان زیر نام‌های آزادی، گل‌بانگ صلح و درخت دوستی گرد آوری کرد و به چاپ رساند.

چند سخن فرجامین

استاد متین اندخویی پس از 79 سال زنده‌گی به روز جمعه سیزدهم جدی 1398 خورشیدی از جهان چشم پوسید. 

پدرش عالم دین بود و داملا عبدالحی نام داشت. نخستین آموزش‌های دینی و ادبی را از پدر آموخت. تا صنف ششم مکتب درس خواند؛ اما روزگار دیگر مجالش نداد تا آموزش خود در مکتب را ادامه دهد.

 این نکته را باید بگویم، هرزمانی که به یک چنین شخصیت‌های فرهنگی می رسم، همان خاطرۀ ماکسیم گورکی نویسندۀ روس یادم می آید که شاید در کتاب « دانشکده‌های من » نوشته بود:  پنج ساله که شدم ، روزی پدرکلانم گفت: ماکسم تو مدال نیستی که من همیشه ترا بر گردن خود بیاویزم، برو در میان مردم و من هم رفتم در میان مردم.  

متین نیز دانشکده هایش را در میان مردم خواند. کودک بود که به شاعری آغاز کرد. چنان که شعر « مقتضای طبیعتش این است» به سال 1335 سروده شده است. زمانی که او هنور صنف پنجم مکتب بود.

از این شعر می توان دریافت که اندخویی پس از تجربه‌هایی باید به چنین زبانی شعری دست یافته باشد. او در این شعر در برابر حسودانی که می خواستند استعداد او را درهم شکنند ایستاده، از شعر و استعداد خود  دفاع کرده است.

  آن که غماز یا سخن چین است

اهل دل را رقیب و بدبین است

این صفت بهرشان چه آیین است

« نیش عقرب نه از پی کین است

مقتضای طبیعتش این است»

( همان، 96.)

 این شعر در همان سال در روزنامۀ ستوری نشر شد و از این جا می‌توان گفت که استاد متین اندخویی با همین شعر  با همین گام سفر دراز خود را به سرزمین‌ شعر و ادبیات آغاز کرد و رسید به « باغ لاله پوش» و « چشم غزاله».

پرتو نادری 

دلو 1398 / کابل 

You may also like...