چند سروده از بانو راحله یار

ای عشق به سینه داغ را روشن کن
با خنده ی باده باغ را روشن کن
در ظلمت ظالمانه عادت نکنی !
ای یار بیا چراغ را روشن کن!

***
سودای بهارت به دلم پل زده کابل
یادت به دل عاطفه کاکل زده کابل
مثل نفس عاطفه ی شعر بهاری
وا کن بغلت را که دلم گل زده کابل!
۵ می ۲۰۱۶

***

همصدا برخیز کاخِ آرزوهایت شکست
قامتِ کاج و بلندای تماشایت شکست
دخترت بر سر بساط شعله برپا کرده است
حاصلِ عمر ِ عزیزت سوخت، فردایت شکست
با دروغ دین و فریاد تساوی، حریت
هرکسی با حیله‌ی نو، دست یا پایت شکست
بر تو شورید و تجاوز کرد و در بندت کشید
بر تو خندید و رهایت کرد و دنیایت شکست
مرگ بادش با چنین وحشت سرای بندگی
خاک بر جانی که لبخندِ مسیحایت شکست
با هیولای پلشتی اختیارت را گرفت
با سر ِبازو غرور و بالِ عنقایت شکست
خواهرم برخیز! راه چاره‌ای برخود بیاب
بشکن آن دستی که کاخ ِسبز ِرعنایت شکست

معرفی مختصر بانو راحله یار در سایت هموطن۲

You may also like...