بیست و هفت کوتاهه از عزیزالله ایما

طلوع
غروب را تماشا می‌کردم
تو
آفتابیدی

**

بار
میوه ماه
بر شاخۀ خشکِ درختِ خانه
شبِ یلدا

**

عصیان
تو حوا شدی
اما من
آدم نشدم

**

سجده
تا معبد
ازین‌جا راهی نیست
بیا در برابر هم سجده کنیم!

**

تن‌ها
شب ماه را دیدم
تنها
خندیدم

**

نقش
دلم
بر نقشِ دیوار تپید
میانِ آن همه زیباروی

**

گذشتن
پیرمردی از پل گذشت
نوجوانی از جان
در هنگامۀ جنگ

**

تماشا
همه سوار می‌گذشتند
تنها من
برای دیدنت پیاده شدم

**

شب
آمدم
خواب بودی
رفتم
بیدار نشدی

**

وعده‌گاه
تمامِ کوچه را گشتم
نبودی
گریسته برگشتم

**

فاصله
میان ما
دو نفس فاصله است
اول و آخر

**

یأس
وایِ دلم
به آن دیوارِ سنگی سخت
نچسپید گِلم

**

غروب
بانگِ مغرب
پروازِ کبوتران
آفتابِ پشتِ کوه

**

رؤیا
در زندان
رؤیای مان
آزادی بود

**

بدرود
نگاهش
روایتِ تلخِ تنهایی داشت
رفت

**

زیستن
نمُردم به آسانی
تن به سختی زیستن دادم

**

عبور
نسیم کوهستان
عطرِ گل‌های کوهی
کسی از بلندا می‌آمد

**

راز
گران‌بها گهری
در شتاب گُم می‌شد
آهسته می‌خرامید

**

ایستگاه
دوتا به هم پیوستند
دوتا از هم جدا شدند
ایستگاه آخر

**

رقص
شاخه‌ها می‌رقصند
چک چکِ باران
سرودِ باد

**

بازدید
کودکان پیر شده اند
سنگبناها
همه در جاهاشان سنگین

**

خسوف
شب
نورِ ماه را
گرفتی

**

بن‌بست
می‌رفتم
اما
راه نبود

**

خود
فقط خود را دیدم
ترسیدم

**

چکاد
درفشم را کوبیدم
آه
باید برگردم

**

اندیشه
پرندۀ نشسته روی شاخه
می‌اندیشد
در غروب

**

بوی تعبیر
بوی تعبیری داشت
نسیم سحر
بیدارم کرد

You may also like...