نام داکتر محمد اکرم عثمان در جریدۀ عالم ثبت است.

خبری که اندوهبار بود:

داکتر محمد اکرم عثمان وفات یافته است.

وبه تأثرم افزود که نتوانستم سویدن بروم و از پشت تابوت اش، با نگاهی آرام ادای احترام به جای بیاورم. طی پانزده سال پسین، نامه نویسی، صحبت تلفونی، دیدار در سویدن، تبادل برخی نبشته ها، همه حاکی از روابط سالم در این آشنایی واحترام برانگیز بود. آخرین صحبت ما تأکیدی بود روی تهیه وانتشار ویژه گی های اصلاح طلبی ومشروطیت در افغانستان و پایان بردن کار ویراستاری خاطرات قلمی غلام فاروق خان عثمان. خاطراتی که پیشتر صفحات مورد نیازم را فرستاده بود. برای من شادروان محمد اکرم عثمان از شمار اندک صاحب نظران و نویسنده گانی بود که در خارج کشور طی سالیان پسین، با ایشان در بارۀ باریکی های مسائل مورد پژوهش گفت وشنود داشته ام. حالا تنها نوشتن این تأثرنامه برایم مقدور است. دریغ که اندیشمندی روزگار دیده از دست رفت. دریغ.

اکرم عثمان

نصیر مهرین

* *  *

و آن روایت‌گر بزرگ، خود به روایتی بدل شد …

درختان انبوه شاخ ادبيات و فرهنگ افغانستان يگان يگان فرو مي غلتند و به خاك مي پيوندند. درختان انبوه شاخ ادبيات و فرهنگ افغانستان چاره ديگري ندارند، جز آن كه مرگ را پذيرا شوند، بي آن كه زمزمهء نسيم آشنايي از سرزمين خود بشنوند. فرو افتادن هر درخت در اين باغستان سوخته مصيبت بزرگيست و اما مصيبت بزرگتر اين است كه هنوز نفس مسيحايي بهار، مژده يي از رويش هاي تازه ندارد. هنوز معلوم نيست كه تا فصل شگوفه چندين و چندين بهار فاصله است. هنوز معلوم نيست كه زمستان سوزان غربت چي يلدا هاي درد ناكي ديگري را تجربه ميكند.

وقتی خبر دردناک خاموشی آن روایت گر بزرگ داکتر اکرم عثمان را شندیم، مانند آن بود که صدای فرو افتادن کاجی را شندیم، کاجی به شکوه کاج کاشمر. تا یادم می آید مردی به مهربانی و شکسته نفسی او ندیده‌ام. باری چیزی نوشته بودم زیر نام « کتاب سوزان در انجمن نویسنده گان». خوانده بود، پیامی برایم فرستاد. از این که او را در کنار نویسنده‌گان دیگر درون آن بخاری کتاب خوار دیده بودم و سطرهایی نوشته بودم، شاد بود. آن سطرها را این جا می آورم.

« صدايي از گوشهء ديگر بخاري بلند شد و آن گاه هر دو به جستجوي صدا بر آمدند و ديدند كه داكتر اكرم عثمان بر بساطي از دود و خاكستر، داستان «مرد ها ره قول اس» را با صداي گيرا و غمگيني تكرار ميكند. حبيب و سليمان لايق هر دو در ميان خاكستر زانو زدند تا داستان را بشنوند، ولي هنوز داستان پايان نيافته بود كه آن ها از مجراي تنگ دودرو به فضا بيكرانه رها شدند.

دلم براي داكتر عثمان بيشتر فشرده شد با خود گفتم: خداوند به اين ستايشگر و دلبستهء آيين عياري و كاكه گري چه حوصلهء بزرگي داده است كه در اين روز گار بي مروت كه پيشوايان پيوسته قول پشت قول زير پا مي کنند، او هنوز در كوشش آن است تا نجابت آيين عياري را حتي از منبر دود و خاكستر نيز فرياد بزند.»

از نو جوانی با صدای گرم و آهنگین داکتر عثمان آشنا شدم. جای دارد بگویم دکلمه های او در بر نامۀ زمزمه های شب هنگام در پرورش ذوق شاعر در من بسیار بسیار تاثیر بود. شعر در صدای او جان می یافت. او یگانه کسی است که شیوه خاصی دکلمۀ شعر را در افغانستان پایه گذاری کرده است.

ازهمه ویژه گی های دیگر داستان ها و رمان های زنده یاد اکرم عثمان که بگذیرم، آثار او گنجینه یی است از واژگان گویش کابلیان قدیم. به همین گونه ضرب المثل ها و دیگر جلوه های فرهنگ شهریان کابل. از این نقطه نظر هیچ نویسنده یی با او قابل مقایسه نیست.

با خود زیاد اندیشیدم که آیا که آن شهسوار اقلیم روایت های کابل را در کجا به خاک می سپارند، چه دردناک است که اگر در جایی دیگری جز کابل به خاک سپرده شود. از این دولت انتظاری نمی توان داشت، امیدوارم تا فرهنگیان مقیم اروپا و نهادهایی که آن جا وجود دارند، زمنیۀ انتقال پیکر آن روایت گر کابل را به کابل فراهم کنند، کابل باید روایتگر خود را در آغوش گیرد، شاید روان پاکیزه اش این جا به آرامش بیشتری برسد.

روانش شاد باد!

نامش ستوده باد!

پرتو نادری

*  *  *

نوداکتر عثمانیسنده می رود؛ روایت می ماند!

اکرم عثمان، زندگی را نقل و روایت کرد؛ تا بعد از مرگ اش، نسل ها هم اکرم عثمان را به یاد آورند و هم زندگی را؛ زندگی های که در کوچه های کابل گذشت… پس از مرگ هر نویسنده، این پرسش ها پیش می آید: نویسنده کیست؟ انسان ها یا انسان خاص، به عنوان نویسنده، چرا می نویسند (نوشتن چرا هست)؟ روایت چیست؟ آیا حضور نویسندگان در زندگی بشر، ادامه فرگشتی حضور شمن ها و پیشگویان قبیله است که هم خود و هم قبیله را با روایت های عجیب و غریب، مصروف نگه می داشتند! نوشتن و نویسندگی شاید کردار هستی شناسانه دو جانبه است که نویسنده هم برای خودش درگیری هستی شناسانه ایجاد می کند و هم برای نسل ها؛ مهم تر از همه نویسنده می خواهد پوچی ها و خلاهای زندگی خویش را با نوشتن معنادار کند و حضورش را در جهان توجیه کند که من دارم می هستم! روایت و نقل نیز، از ایلیاد و ادیسه تا شاهنامه تا بوف کور تا صد سال تنهایی و تا کوچه ما، شاید ادامه فرگشتی است که افرادی نخستین بار، کنار آتش در درون مغاره، کردارهای روزانه، رویدادهای پیرامون و احساس درون شان را به قصه، نقل و روایت تبدیل کردند تا خلاها، خاموشی ها و سکوت زندگی را پر کنند و انسان، سرگرم و مصروف شود؛ البته این سرگرمی و مصروفیت، یک سرگرمی ساده نه، بلکه سرگرمی ای هستی شناسانه بود؛ یعنی این روایتگران داشتند زندگی، رویدادهای جهان و احساسات بشری را به قصه، نقل و روایت تبدیل می کردند؛ بنابر این، دانش و فهم انسان از زندگی و جهان با روایت آغاز می شود… ما می رویم؛ روایت، نقل و قصه همچنان باقی است تا زندگی و جهان را قابل یادآوری و به یادماندنی کند!

نویسنده، اکرم عثمان عزیز، وقت فراغت تو، و آغاز روایت هایت است!

یعقوب یسنا

*  *  *

داکتر اکرم عثمان از “کوچه ی ما” رخت سفر بست و به جاودانگی پیوست.

لازم نیست به جملات قراردادی پناه ببریم و نبودِ داکتر اکرم عثمان را ضایعه ی جبران ناپذیر بشمریم. نه، زیرا پاکیزه و هدفمند زیست، خردمندانه قلم راند، هنرمندانه آفرید، تا آخرین دم از حرکت باز نماند و قبل از این که بار دوش گردد، بارش را بست و به آزادی جاودانه پیوست.

می گویند، مرگ، تولد دوباره ی هنرمندان واقعی و صاحبان اندیشه است. نبودِ فزیکی تأثیری در حضور روشن و گِرَنگِ این گونه شخصیت ها ندارد. به قول فروغ فرخزاد: : “پرنده مردنیست / پرواز را به خاطر بسپار”

جبر طبیعت است که آدمی یک روزی می آید و یک روزی هم چهره در نقاب خاک می کشد و جایش را برای نسل های بعدی خالی می کند.

هزاران هزار می آیند، بر اساس غریزه های طبیعی روز را به شب و شب را به روز می رسانند، یک روزی هم می روند و تمام. اما هستند کسانی مانند داکتر اکرم عثمان که می آیند، درک می کنند، “از محنت دیگران بی غم” نمی مانند، دود چراغ می خورند، رنج و مشقت را متحمل می شوند، با بی عدالتی ها دست و پنجه نرم می کنند، خلاف جریان شنا می کنند و می کوشند تا بر اساس بزرگترین پیام ادبیات “دنیای ممکن را جانشین دنیای حاکم سازند” و به این طریق معنیِ بزرگتر از مرگ پیدا می کنند. و حقا که معنی زنده گی داکتر عثمان خیلی بزرگتر از مرگ است. مبارکش باد!

“نام چو جاوید شد، مردنش آسان کجاست”

کاوه شفق

*  *   *

داكتر اكرم عثمان با داستان هايش بر ادبيات داستانى افغانستان اثر خاصى گذاشت و براى مدتى آن را رهبرى كرد.اكرم عثمان درست مانند محمد على جمالزاده ( در ايران) به ميان مردم رفت و از آنها قصه گفت.در كنار، او به خوبى براى درست نويسى و استفاده از شگردها و تكنيك هاى تازه در داستان نويسى افغانستان كار كرد.برخى از داستان هاى اثرناكش «پرزهء اضافه» ندارند و خيلى حساب شده نوشته شده اند.

خبر مرگش ناگوار و تلخ است.
روانش شاد!

خالد نویسا

*  *  *

واژه ها خاموش اند
و زمزمه ها دلگیر
وقتی سخن سالاری
غروب می کند
و شهروندان هنر
سرود وداع می خوانند.

منیژه نادری

You may also like...