گرم است هنوز زمین
و زخمش چنان تازه که باورش نمیدارد
پای مینهد برگردهاش
آوارهیی که هزار سال
صحراها را
با هر گردبادی چرخیده است
و بادهای سرگردان را
در خود چرخانده است
بر میگردد شبحی
با سیاهی پهن
و دامن گسترده
و هنوز نگاهش
از خم کوچههای تنگ نگذشته است
که دستانش به دور شهر حلقه میشود
دختران، آه دختران بامداد،
چراغها را به پسخانه برید
و خورشید را
درون سینههایتان پناه دهید
ستارهگان را به چشمانتان
و ماه را
به لای گیسوان خویش نهان کنید
فصل تاراج نور رسیده است.