معلم: سلیم جان، با «مکتب» جمله بساز.

سلیم: فاروق وردک حدود ده سال وزیر معارف افغانستان بود.

معلم: من گفتم با «مکتب» جمله بساز. جمله تو اصلا مکتب نداشت.

سلیم: نخیر استاد، جمله من حدود یک هزار مکتب داشت که شما متوجه نشدید.

معلم: چه گفتی؟ من متوجه نشدم؟ تو فکر کردی من احمقم؟ برو از صنف بیرون. مجیب! ایستاد شو. با «پول» جمله بساز.

مجیب: در حکومت حامد کرزی، فاروق وردک وزیر معارف افغانستان بود.

معلم: پسرم، کجای جمله شما پول داشت؟ تو نشنیدی من گفتم با «پول» جمله بساز.

مجیب: استاد! اگر کمی دقت می‌کردید، جمله من میلیون‌ها دالر پول داشت.

معلم: قبل از آن‌که چوب را به فرقت بکوبم، رنگت را از صنف گم کن. فایز! پسرم تو خیلی لایقی. مطمین هستم تو مرا ناامید نمی‌کنی. بیا با کله «دزد» جمله بساز.

فایز: فاروق وردک….

معلم: بس کنید! فاروق وردک، فاروق وردک. چه شده شما را؟ فایز! نگفتم با «دزد» جمله بساز؟

فایز: استاد اجازه است من هم از صنف بیرون بروم؟

معلم: برو گمشو. بقیه بچه‌ها خوب گوش کنید. این بار هر کس در جمله خود از «فاروق وردک»، «حامد کرزی» و «وزارت معارف» نام ببرد، دیگر نمی‌تواند حتا در صنف قدم بگذارد. سلیمان! ایستاد شو پسرم. با کلمه «زهر» جمله بساز.

سلیمان: هرکس پول کودکان افغانستان را دزدی کرده، گلاب به روی شما، «زهر» خورده است.

معلم: نگفتم از فاروق وردک دیگر نام نبرید؟ شما چرا امروز حرف مرا گوش نمی‌کنید؟

سلیمان: استاد، من گفتم هر کس پول ما را دزدی کرده، زهر خورده است. کجای این جمله «فاروق وردک» داشت؟

معلم: پسرم، جمله تو پر بود از «فاروق وردک». تو متوجه نبودی.

برگرفته از هشت صبح

You may also like...