نامه داکتر حمیرا قادری در پیوند با مرگ لطیفه دختر کوچک مهاجر افغانستان به وزیرِ بهداشت ایران 

لطیفه هنوز تبارش به عروسک‌هایش می‌رسید …
جناب آقای دکتر سید حسن قاضی‌زاده هاشمی!
در درازنای تاریخ دو هزار و پانصد سالۀتان، مدام بر اعراب تاخته‌اید و «سوسمار»خورشان خوانده‌اید و شیر شترخور… و نوستالژی امپراتوری کوروش کبیر و امپراتوری ساسانی‌تان را بی‌دریغ واگویه کرده‌اید و با حملۀ مغول برای ایرانی که مرزهایش را آرش کمانگیر تا بی‌نهایت ساخته بود، اشک ریختید. شما با شاهنامۀ فردوسی برای تاریخ و جغرافیای خود رستم‌ها ساخته‌اید، سهراب را فراموش نکرده‌اید و برای پر سیاوشان نخ مراد گره زده‌اید… آقا مدام دل‌تان برای خط پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی تنگ شد و در دل کوه‌ها رسم‌الخط میخی را که تنها یادگار کوروش کبیر است، قاب گرفته‌اید و رسم‌الخط اعراب را تحمیلی خوانده‌اید. ما هم زیاد دست‌مان به این رسم‌الخط نرفت.
آقا از جنگ‌های قادسیه، نهاوند و شوشتر و دیگر شورش‌ها و مقابله‌های محلی که یاد می‌شود تاریخ‌تان بی‌محابا بر کشته شدن زنان و کودکان بی‌گناهی می‌گرید که به حساب شما اعراب «سوسمارخور» مسببش بودند از زمان ابوبکر تا عثمان … و نتیجه‌اش در تاریخ شما «عمرکشونی»هست که حتی هم‌اکنون در گوشه و کنار ایران متمدن اجرا می‌شود… و بعدها از دل گریه‌های‌تان خلیفۀ مازندارانی سربدار را دارید و میرزا کوچک خان جنگلی را. شما نوشتید و ما خواندیم که از کوچه‌های شیب‌دار نیشابور تا تیسفون خون کودکان‌تان جاری شد، و ما هنوز برای آن کوچه‌ها و کودکان می‌گرییم. که با شما بوده‌ایم و بر پیمان کوروش کبیر که :
کسی را نباشد به کس برتری
برابر بود مسگر و لشگری
ما در طول این پاس‌داری‌ها با شما همنوا بوده‌ایم، چه برای کودک نه سالۀ باکره‌ای که لولو نام داشت و تاریخ شما فریاد زد که عمر باکره‌گی‌اش را در اردوگاه زنان ایران تاراج کرد و چه برای خیام پیمانه‌کشی که ستاره بود و ستاره شناس… ما کوروش کبیر را ارج گذاشتیم، پهلوی آموختیم، لغات عربی را متروک ساختیم و بگذریم که مردم من، افغانستانی‌هایی که قلب آسیا هستند و قلب تپندۀ خراسان بزرگ، به همان سه خلیفه‌ای که شما از آن‌ها متنفرید، حرمت قایل‌اند… و اصلاً کار ما حفظ همه حرمت‌هاست. مگر نه این‌که خلیج را ما هم همیشه فارس خوانده‌ایم…
اما وزیر محترم بهداشت! مرگ کودکان را هیچ مذهبی، هیچ قانونی و هیچ تمدنی توجیه نمی‌کند که اگر بله، صدای ناله‌های حزین کودکان، تاریخ جنگ‌ها را شرمنده و روسیاه نمی‌نمود… ما شانه به شانۀ شما ماندیم، از زبان و فرهنگ تا دین و آیین. غم شما غم ما شد و شادی‌های‌تان لذت ما. ما به میرزا کوچک خان فرمانده گفتیم و در سوریه چونان فرزندان شما جنگیدیم. آقا فرزندان ما در سوریه نه‌تنها کبد که قلب خود را هم تقدیم شما کردند و و افسوس که باز هم خودی نشدند. قانون شما پیش از هر خودی و بیگانه کردن، فرزندان راستین ایران بزرگ را از تاریخ‌شان بی‌بهره کرد.
این درست است که ما هر روز سر هر خیابان از افغانستان تا سوریه در جنگ‌های نیابتی (برای خودی و بیگانه) کشته می‌شویم این درست، اما انسانیت نه مرگ ستایش را از یاد می‌برد و نه بی‌حرمتی به لطیفه کوچک را که هم‌تبار همه انسان‌ها بود… لطیفه دختر خراسان بزرگ، دختر پارس بود… روح بزرگ انسان‌گری… لطیفه هنوز تبارش به عروسک‌هایش می‌رسید، نه به افغانستان نه به ایران. آقا خواب‌های دردآلود لطیفه در بستر بیمارستان شما رنگ سیاست نداشت، خواب‌هایش صورتی ساده بود، بعد طبق قانون شما صورتی «افغانی» شد!
آقا شما که سیدی، تبارت به پیامبری می‌رسد که حسین و حسن بر پشتش سواری می‌کردند، آقا شما که کودکی‌ات را با خواندن قرآن پیش استادی چون مرتضی مطهری گذرانده‌ای… آقا شما که خودت برادر شهیدی… آقا تو که پدری. ای آقای «پدر»…
آقای سید! شما که تاریخ ادبیاتت به سعدی شیرین کلامی می‌رسد که سال‌هاست بر فراز تمدنت فریاد می‌زند: بنی آدم اعضای یک‌دیگرند…
دکتر سید! از آن قیل و قال مدرسه تا قسم انسانی‌ات جایی برای انسان‌گرایی نمانده بود؟!
آقای سید یادت رفته است که بر «سنگ سنگ بناها نشان دست من است»؟!
آقای وزیر مگر نه این‌که همان‌قدر بودجه‌ای که سازمان اطلاعات ایران می‌گیرد، همان‌قدر بودجه وزرات فرهنگ هم می‌گیرد؟
ای دریغ از آن یال و کوپال تاریخی که اعراب را سوسمار‌خور می‌داند و بی‌تمدن و ای دریغ از آن ملیاردها پولی که وزارت فرهنگ صرف می‌کند…
آقا شما متخصص چشم هستید به حرمت لطیفه نه به حرمت سهراب، چشم‌ها را باید شست.
یقین دارم اگر قوانین دست‌تان را بسته بود راه شرافت تا لایتناهی باز بود، و ای وای بر سیدی دکتر که به قانونی تمسک جوید که تمام گذشته‌اش را زیر سوال ببرد از شریعت تا طریقت…
آقای سید یک کلام آخر: ما صبورانه یاد گرفته‌ایم تا مرزهای سیاست را با فاشیزم‌گرایی‌اش ندیده بگیریم، تو حکومتی نه ملت. ما صدای دادخواهی پر نجابت ملت ایران را شنیده‌ایم و حرمت قایلیم به آن‌که:همه جای ایران سرای من است.
امید این نامه به وزیر محترم بهداشت ایران برسد.

You may also like...