سروده یی از منیر احمد بارش

نخچیرِ دو چشمِ تو بیابانِ رمیده
زلفِ تو شمالِ به عرق‌های چکیده

یک شاخِ نبات از بدنَت سیب بِروید
شش دکمه ز هم وا بِکُند مردم دیده

تا بامِ بلندِ که به شهرت زده‌ی سر
ناجو به بلندای قدَت قد نکشیده

من وامِق دُوّم شده‌ام هیچ نپرسید
ولله که به آشوب تو عذرا نرسیده

مصراع نجیبِ غزلم شانه‌ی موهات
معشوقه‌ی افرندِ هجاهای کشیده

غم‌نامه‌ی دلخسته‌گی‌ام بار تنم شد
از نبضِ کلمات وزین پر دهنم شد

بازیچه‌ی طفلان پدر سوخته گشتم
ته مانده‌ی دیوار فرو ریخته گشتم

در تخته‌ی شطرنج تو سرگشته و ماتم
از تلخیِ درد تو جدا شد عضلاتم

این روح ترک‌خورده‌ام آرام نگیرد
تا در قدمت روزِ دوصد بار نمی‌رد

از هلهله‌ی عشق چه تصویر کشیدی
احساس‌ شهیدم که به زنجیر کشیدی

بانوی غزل‌های پر از عشوه و تصویر
ای همهه‌ی باغ پر از میوه‌ی انجیر

مستم بکن از عاطفت و عطر تنم باش
آیینه‌ی احساس و غرور بدنم باش!

You may also like...