چند سروده از زنده یاد قهار عاصی

گردراه

برو به باد بگو
که گرد راه سواران کاروان مرا
به دیده بنشاند
به گرد گرد سر کاروان
بگرداند
به یال اسپ زمانش
گره ببندد و بعد
به آسمان ببرد
جزء آفتاب کند

* * *

بیا

از استخوان عزیزان من سر راهم
حصار ریخته اند
سرود غصه ی زندانیی بیابان را
ایا پیامبر آیه های فریادی
به گریه گاه ببر
به سنگ لوحه ی گور عروس من بنویس
شراب دست ترا با بهار مینوشم
و با فرشته ی فراش آفتاب بگو
كه ای عزیزترین آشنای خانه ی من
تمام پنجره ها تشنه اند و روزنه ها
برای آمدنت چشم انتظاران اند
كمین گران ره ارچند
آب میجویند ترا
به خانه ام پس ازاین آفتاب وار بیا

* * *

معجزه

زمین چراغ نزایید شب كمال نكرد
ستاره ها به یقین خود آفتاب شدند
عروس معجزه هیچ آستین دگر
برای همسریی شهریار این سامان
به پای آیینه جودی نبست گیسو را
كسی به محشر سبزینه های تشنه شهید
شریک سوختن تلخ
آب!
آب!
نشد
كسی صدای جوان مرگیی علفها را
به رود خانه نریخت
فقط حضور آهورای مام هندوكش
شراب داد و
جنون آفرید و
میدان زد

* * *

با سخن

با سخن آیینه در آیینه می پردازمش
او تجلا می نماید من غزل میسازمش

با دل تنگ صبورم با دو چشم عاشقم
تا بخواهد میسرایم تا بود مینازمش

منزلی در پیشرو داریم هر دو یک سفر
اوهمی آرد به پایان من همی آغازمش

عشق او گردیده است از چشمهای من علم
من زرسوایی به رنگ تازه می افرازمش

او همایی از بلندی ها و از پروازهاست
من به سایه سایه همپایی و همپروازمش

You may also like...