شاعر دست‌ها و صداها، (حمیرا نکهت در شط آبی رهایی)

پرتونادری

اگر بخواهیم از بانو سخنوران نام‌آور حوزۀ پارسی دری، از گذشته تا امروز نام ببریم، بدون تردید، حمیرا نکهت دستگیرزاده یکی از این نام‌هاست.به تعبیری می‌توان گفت که نکهت تاکنون با دوازده گزینۀ شعری دوازده وادی شعر و سخن را به سوی سیمرغ آرمان‌های شاعرانۀ خود پشت سرگذاشته است.

نخستین گزینۀ شعری حمیرا نکهت دستگیر زاده «شط آبی رهایی»نام دارد که به سال 1364خورشیدی به وسیلۀ انجمن نویسنده‌گان افغانستان انتشار یافت.شعرهای این گزینه در میان‌ سال‌های 1356تا1365سروده شده اند.نکهت با همین گزینه آغاز شد و با همین گزینه روشن بود که شاعر جوانی با نیرو و قریحۀ بلند شاعری از راه رسیده است.

نکهت در آن گزینه در یک سوی در منظومۀ غزل سرایی مولانا و حافط و مثنوی سرایی سرگردان بود و در جهت دیگر دیوارهای پست و بلند شعر عروضی را پشت سر گذاشته و رسیده بود به شعر آزاد عروضی یا نیمایی.هرچند شعر نکهت در شط آبی رهایی به پیمانه‌یی با زبان؛ حال وهوای رمانتیک آمیخته است؛ اما در کلیت او با همین گزینه نشان داد که می‌خواهد هدفمندانه و استوار به سوی اوج‌ها و منزل‌های بلند و بلند‌تری گام بر ‌دارد که چنین هم شد.

او در شط آبی رهایی با غزل آغاز و مثنوی می شود.بخش بیش‌تر این گزینه مثنوی و غزل است همراه با تجربه‌های نخستین شاعر در فرم چهارپاره و اوزان آزاد عروضی.در بخشی از غزل‌های خود دل‌بستۀ غزل‌سرایی مولاناست و تلاش دارد تا غزل‌هایش آمیزه‌یی زبان و عشق عرفانی مولانا را داشته باشند.

ای هست من ای بود من ای عشق ای مولای من

ای از غم پنهان تو سودای من غوغای من

با من چو تو آمیختی آتش به جانم ریختی

در بود من آویختی ای هستی والای من

ای تو نیاز سینه‌ام ای حاجت دیرینه‌ام

ای چشم تو آیینه‌ام دنیای من عقبای من

(شط آبی رهایی، بنیاد شاهمامه، چاپ دوم 2018،ص42.)

با این حال گونه‌یی از تلاش آگاهانه‌ را در پاره‌یی از غزل‌های شاعر می‌بینم که می‌خواهد شعر خود از سایۀ زبان و نگاه مولانا بیرون کشد.

ای کرده پهن در همه هستم صدای خویش

ای کرده بی‌دریغ مرا مبتلای خویش

ای سبز قامتی که قد افراشتی ز عشق

ره دادیم به وسعت بکر صفای خویش

بنگر که هُرم دست تو خواهند دستهام

تا کی حدیث صبر بخوانم برای خویش

سجادۀ نیاز نگاهم به روی شب

هموار کرده حاجت بی انتهای خویش

(همان، ص5.)

غوغایی غوغای نگاهت منم امشب

جاریست حضور تو به جان و تنم امشب

هر لحظۀ عمرم ز تو آبستن شوری‌ست

پیداست از این شور ز خود رفتنم امشب

بغض نگهم در دل چشم تو تهی شد

ای وای ز ناگفته سخن گفتنم امشب

(همان، ص41.)

مثنوی‌ها در گزینۀ شط آبی رهایی نسبت به غزل‌ها بیش‌تر زبان و حال و هوای امروزین دارند.هرچند پاره‌یی از مثنوی از تاثیر مثوی معنوی رنگ گرفته اند، با این حال زبان و بیان مثنوی‌ها نسبت به غزل‌ها بیش‌تر تازه‌ و نوآیین‌ اند.

ای شکوه هستی و ایمان من

ای نیاز سینه‌ام ای جان من

با دو چشمت آتشی افروختی

دیده‌ام را عاشقی آموختی

عاشقی را تا زتو آموختم

در تنور بوسه‌هایت سوختم

(همان، ص63.)

از یک نگاه تحول در شعرهمان همان تحول در زبان است و اگر زبان متحول نشود، نمی‌توان چشم انتظار تحول بزرگی در شعر بود، سخنی است که نمی‌شود از کنار آن به ساده‌گی گذشت.می‌شود این سخن را به گونۀ یک اصل در تحول و دگرگونی شعر در نظر داشت.

وقتی غزل‌ها و پاره‌یی از مثنوی‌های نکهت را یا بکی دو چهارپاره‌یی که در این گزینه آمده است مقایسه کنیم دیده مشود که نکهت در این پیوند حرکتی رو به بلندی داشته است.

انتظاری شکست در نگهم

اضطرابی به پیکرم بارید

لرزش دست من به دستانت

حرف تنهایی مرا پاشید

ای حضور تو جاری پرواز

آتش شعر در من افشاندی

من همان شعر ناسروده و تو

واژه های مرا ز بر خواندییکی

ای دخیل تمامت هستی

از تو چون شعر عاشقانه شدم

ای سعید سعادت رویش

در نگاه تو پر جوانه شدم

در بهاران ناب چشمانت

رستن عشق را ترانه شدم

آه در خویشتن نمی‌گنجم

هم‌چو چشم تو بی‌کرانه شدم

(همان، ص 19.)

این که چرا نکهت در همان آغاز شاعری توانسته است تا این گونه شتاب‌ناک زبان، نگاه و حس خود نسبت به هستی را در شعرهایش متحول و دگرگون سازد، گذشته از ملکۀ ذاتی چنین چیزی می‌تواند به این امر نیز بر ‌گردد که او از همان نوجوانی در کنار دیوان شمس، مثنوی معنوی و غزلیات حافظ و دیگر بزرگان شعر کلاسیک با بزرگان شعر مدرن حوزۀ پارسی دری نیز آشنا بوده است.

نکهت دستگیرزاده در شط آبی رهایی شاعری است، که بیش‌تر با من درونی خود محشور است، از خود می‌گوید، از عواطف شاعرانۀ خود، از عشق رمانتیک خود و پیوندها عاشقانۀ دست‌ها می‌گوید که چنین چیزی بیش‌تر شعرهای او را با حس و حالت‌های رمانتیک می‌آمیزد.

البته من نمی‌خواهم با تجربۀ فردی در شعر به مخالفت برخیزم.چون می‌دانیم که هرشعر در ذات خود برخاسته از تجربۀ فردی شاعر است؛ اما شاعر این تجربۀ فردی را در کلیت شعر خود به یک تجربۀ اجتماعی بدل می‌کند.

گاهی هم در پارۀ شعرهای این دفتر سایۀ فروغ پیش از تولدی دیگر را می‌توان دید.البته نمی‌توان این تاثیرپذیری را تقلیدی خواند که شاعر خواسته است تا آگاهانه به دنبال فروغ گام بردار.هرچند در آن روزگار تقلید از فروغ در میان بانوشاعران افغانستان بسیار گسترده بود.

فروغ باشگردهای شاعری خود در امر بیان عواطف زنانه‌گی و تنانه‌گی پنجره‌یی را در شعر مدرن پارسی دری گشوده است.شماری از این پنجره چشم انداز زنده‌گی و هستی را با نگاه‌های خود دیدند، شماری هم خواستند تا در شعر خود به بازآفرینی چگونه‌گی نگاه و زبان فروع بپردازند که تقلید از همین جا بر آغاز می‌شود.

نیمایی سرایی نکهت نیز با همین گزینه‌ آغاز می‌شود.هرچند شاعر در گزینه‌های دیگر خویش یا مسؤولیت و آگاهی بیش‌تری سرایش شعر نیمایی و سپید را دنبال کرده است؛ اما با این حال ذهن شاعرانۀ او هیچ‌گاهی از فرم‌های کلاسیک مانند غزل، مثنوی، دوبیتی و رباعی فاصله نگرفته است.

از نظر محتوا در شعرهای شط آبی رهایی موضوعات سیاسی – اجتماعی بازتاب اندکی دارند.او در این گزینه یک شاعر اجتماعی – اجتماعی نیست، آن گونه که در گزینه‌های بعدی شاعری است که دید اجتماعی و سیاسی دارد و در برابر بی عدالتی به دادخواهی بر می‌خیزد و شعرهایش با رگه‌های شعر پایداری می‌آمیزد.

در گزینه‌های بعدی نکهت موضوعات اجتماعی، بیان مصیبت‌های مردم، جنگ‌ها و بی‌عدالتی در جامعه بازتاب گسترده‌یی دارند که گاهی رگه‌های سیاسی در چنین سروده‌های او برجسته‌گی بیش‌تری پیدا می‌کند.با این همه، چیزی که در سرود‌ه‌های شط آبی رهایی ما را به سرزمین عاطفه‌های شاعرانه می‌کشاند و همانا حس صمیمیتی است که از خواندن شعرهای برای ما دست می‌دهد.

او در شط آبی رهایی با واژگان آن‌گونه پیوند دارد که انسانی با یک دوست قدیمی خود.واژه‌ها با شاعر زیسته اند و زمانی که او از عشق و عاطفه می‌گوید واژه‌ها با تمامی ظرفیت این عشق و عاطفه را بیان می‌کنند.گویی با یک دیگر می‌آمیزند.

از دیدگاه دیگری، عاشقانه‌های نکهت در آن روزگار خود سروده‌های جرأت‌مندانه‌یی بودند.برای آن که گفتن از زنانه‌گی و تنانه‌گی برای شاعران افغانستان همیشه یک تابود بوده است و هنوز هم به گونه‌یی، چنین مشکلی برسر راه شاعر زنان افغانستان وجود دارد.هرچند دیگر شماری از شاعر زنان جوان افغانستان چنین مرزهایی را پشت سرگذاشته و در بیان عواطف زنانۀ خویش با صداقت و صمیمیت برخورد می‌کنند.صمیمیت در شعر همان صداقت نسبت به خود است.شاعری که به خود، عشق و عواطف خود صادق نباشد، نمی‌تواند صمیمانه بسراید.

در عاشقانه‌های حمیرا دستگیر زاده دست‌بازی های زیبایی را می‌بینیم. «دست»در شعر او نماد پیوند است.جا‌یگاهی برای پناه جویی.دست دوست آشیانۀ عشق او ست و چنان است که می‌خواهد دست‌هایش در این آشیانه به خوش‌بختی برسند.نماد عشق و زیبایی است.او از دست‌ها و پیوند دست‌ها بسیار سخن گفته است.گویی عشق با دست‌هاست که آغاز می‌شود.

می پندارم که چنین بیانی خود حس و نگاه تازه‌یی است نسبت به بیان عشق. «دست»‌چنان نماد عشق و زیبایی و پیوند باربار در شعرهای حمیرا نکهت ظاهر می‌شود و هربار حس و عاطفۀ بزرگ عاشقانه را در خواننده بیدار می‌سازد.این هم یکی چند نمونه از چنین دست‌بازی‌های عاشقانه.

ای نشان بودنم، ای هست من

دست‌هایت آشیان دست من

گر شود دست تو از دستم جدا

گر شود دور از صدایت نام ما

گر فشار دست من از یاد رفت

قصر رویایم اگر بر باد رفت

گر به بی‌عشق رسد چشمان تو

گر بمیرد گرمی دستان تو

(همان، ص6.)

انتظار شکست در نگهم

اضطرابی به پیکرم بارید

لرزش دست من به دستانت

حرف تنهایی مرا پاشید

(همان،ص19.)

دست‌هایت تکیۀ امید من

چشم‌هایت زهره و ناهید من

دست من با دست‌هایت آشنا

با تو خواهم ماندن ای هم‌صدا

(همان،53.)

ای به دستان تو خون آفتاب

ای به دستان تو مهر ماهتاب

گرمی دستان تو می سوزدم

دست هایت عشق می آموزدم

(همان،ص53.)

دو دستت اعتیاد دست‌هایم

صدایت امتداد انتهایم

(هماان، ص26.)

دست من این پرندۀ پر اضطراب را

در امن دست عاشق خود لانه می‌دهی

(هماان، ص23.)

معراج خلوص به سپیدار دو دستم

پیدایی عشقی و زتو روشنم امشب

(هماان،41.)

نگاهت را به چشمانم رها کن

مرا در بهت این خالی صدا کن

(همان، ص 25.)

تو از ظلمت شب جدا کن مرا

به سوي سپيده صدا کن مرا

(همان،ص30.)

سکوت نگاهت چه رنج آور است

تو بشکن سکوت و صدا کن مرا

(همان،ص30.)

تو از ظلمت شب جدا کن مرا

به سوی سپیدا صدا کن مرا

(همان، ص 30.)

اگرچه این شرین‌کاری دست‌ها را بیش‌تر در مثنوی‌های نکهت می‌بینیم؛ اما گاهی نیمایی‌های او نیز به میدان چنین دست‌بازی‌هایی بدل می‌شوند.

کجاست امنیت دست های مومن تو

کجاست شط رهایی

که بغض کهنۀ خود را

و درد جاری بی همزبانی خود را

به وسعت فریاد –

به روی گسترۀ دستهات گریه کنم

تو ای تلاوت جاری

به آشیانه بخوانم

که آن صدا که مرا برد

صدای غربت من بود

(همان، ص 51.)

نکهت در عاشقانه‌های خویش تشنۀ «صدا»است.صدای دوست و انتظار دارد که این صدا او را با خود ببرد به سرزمین هایی که هنوز نمی‌شناسد کجاست.صدایی که او را از خودش جدا می‌سازد با عشق پیوند می‌زند.

نکهت با «صدا»برخورد ویژۀ شاعرانه دارد.او گاهی در این صدا گم می‌شود و گاهی خود به صدای عاشقانه‌یی بدل می‌شود.چنین است که صدا در شعر او سرزمینی است برای زنده‌گی و عشق ورزیدن.

ای آبی صدات

در نام من دخیل

با جویبار عاطفه در هست من روان

حس میکنم که با تو توانم سفر کنم

در رگه های آبی الفت به سان خون

ای باتنم قرین

(همان،ص15.)

صدایی در تمام هست من جاری‌ست

صدایی از صدای من

به سوی خویش من جاری‌ست

صدا تا بی‌کرانم می‌برد اینک

برای بازتاب حجم فریادم

بسیط دره‌ها تنگ است

و من یک کوه ویرانم

(همان، ص45.)

چنین صداهایی در شعرهای نکهت در شط آبی رهایی پژواک بلند و زیبایی دارند.گاهی این صداها بار اجتماعی پیدا می‌کنند.در پارۀ بالا حس می‌شود که شاعر از تاریکی مسلط روزگار شکایت دارد و قتی تاریکی و سیاسی بر سرزمین هستی اجتماعی شما حاکم شده و آن را زیر نظر دارد، دیگر هوا، هوای کوچیدن است.

یکی همیشه ز غربت مرا صدا می‌زد

صدای رفتن بود

و در تمامی من میل کوچ می‌جوشید

«در آن حوالی دفترچۀ مکدر شب»

«هزار سوره سیاهی»

هزار آییه سکوت

بسیط بودن من را همیشه می‌پایید

صدا مرا می‌خواند

و میل کوچیدن

به ضربه‌های قدم‌هایم در تورم بود

(همان،50.)

گویی هستی ما همیشه صداهایی است که ما را به سوی خود می‌خواند یا هم صداهای که ما برای دیگران بر می‌کشیم.گاهی یک صدای آمیخته با عشق و عاطفه می‌تواند تمام هستی انسان را دگرگون سازد؛ همان گونه یک صدای خشم آلود و دشمنانه می‌تواند تمام رشته‌های عاطفی پیوند‌ها را از هم بکسلاند.گویی انسان همیشه به دنبال صداها سرگردان بوده است.گاهی این صداها ما را به سرزمین عشق رسانده اند و گاهی هم به سرزمین خشونت‌ها و انتقام، اما صدا در شط آبی رهایی صدای آبی است؛ صدای عشق، صدای در عشق زیستن که بر کرانه های سرودهای این گزینه می‌پیچد و پژواکش عاطفه های گم‌شده‌یی را در ما بیدار می‌سازد.

تجربۀ کوتاه سرایی حمیرا نیز به همین‌جا بر می‌گردد.چند شعر کوتاه شاعر در اینگزینه آمده است.شعر کوتاهی می‌آوریم و به این بحث پایان می‌دهیم.

دانی تمام هستی خود را

در شام دیده‌گان تو می‌بینم

آن دم که در سکوت

شعر بلند چشم ترا

چشمم

تفسیر می کند

( همان، ص 29.)

کابل/ثور1399

You may also like...