در سوگ بانوی سخنور داکتر حمیرا نکهت دستگیرزاده

گرادیهٔ واکنش ها و سوگنامه ها

118921809_1421839648001567_1530657835584042854_n

از سرزمین باکره ی عشق آمدی

واز اهالی درد بودی

شهبانوی آتشین نفس دو قلمرو ـ

قلمرو خانه ات و قلمرو بیمارستان

بستری در خانه داشتی برای خوابیدن

و بستری در بیمارستان برای زجر کشیدن

از اهالی عشق بودی

زیستن را برای نگریستن می خواستی

و نگریستن را برای آفریدن

پلی بسته بودی از حس و عاطفه میان زیستن و سرودن

ما اگر مرگ را حس می کردیم

اماتو با تمام وجودت لمسش می کردی

و چه زود این پتیاره ترا بلعید

وچه زود و چه غمناک رفتی

و چه غمگنانه غزل پارسی را سوگوار ساختی

ولی خوب کردی که صدای ماندگارت را برای ما گذاشتی

آخر می دانی حمیرا؟

« تنها همین صداست که می ماند»

استاد لطیف ناظمی

***
بانوی شعر افغانستان، الهه سخنوری هرات، درگذشت.
تا آخرین روزهای زندگی اش از خنده و شعر دور نبود، تا تلفن وصل می شد، لهجه شیرینش، پر از چهچه زندگی بود، سرشار از شعر تازه و لبریز از خنده های نمکین و مهری تمام نشدنی.. دلتنگ تو می شویم خانم دکتر! دلتنگ سخن گفتن و شعر خواندنت، آن شعر سپیدی که برای شفاخانه و مرگ نوشته بودی، به تو نگفتیم اما ما را گریانده بود.. گفتی: ما این همه سال زیر بار این همه مصیبت با شعر زنده و استوار مانده ایم… مصیبت بزرگ، رفتن توست.. شاعر بزرگ!
دریغا حمیرا نکهت دستگیرزاده!
این غزل شیرینت هنوز ورد شب و روز ماست که دوره می کنیم شب را و روز را، هنوز را…..!
باز کن در که به جان آمدم از دربدری
زندگی می گذرد یا شده ام من گذری
شب کشد پنجه به دلتنگی روزم که برو
روزهایم همه در جامه شب شد سپری
وقت آن است که این خیره سران را سوزم
من نه آنم که بسازم به چنین خیره سری
وقت آن است که من بشکنم این پنجره را
پر پرواز کنم وا و شوم من سفری
بشکنم پنجره این فاصله کاذب را
وارهم از قفس ساخته از بی هنری
وقت آن است که چون سبزه برویم ز زمین
از رخ باغ بروبم غم این بی ثمری
تو اگر باز کنی در همه جا باغ شود
باز کن در که به جان آمدم از دربدری
رضا محمدی
***
آمد و باغ ادب را ترزبانی کرد و رفت
خویشتن را در دل ما زندگانی کرد و رفت
هر دمی در مهر میهن زندگی را پر گشود
هر کجا بالی زد و بی آشیانی کرد و رفت
روی دامان ادب با پنجه های چامه اش
بوته بوته نام خود را گل نشانی کرد و رفت
دریغ و درد که داکتر حمیرا نکهت دستگیرزاده با رفتن اش مادر ادب و زبان پارسی را سوگوارانه سیه پوش کرده و دوستدارانش را باچشمان اشکبار تنها گذاشت.
بانو حمیرای نازنین را برای نخستین بار در سال 2013 ترسایی از نزدیک دیدم، نشست و برخاست هاییکه درین زمان کوتاه با او داشتم دریافتم او تنها یک سخن سرای کم مانند نه، بلکه یک دانشمند، یک اندیشمند، یک سخنگوی والا، یک بانوی پر کرویز(منطق)، از هر نگاه ستودنی و دوست داشتنی با منش زیبا بود.
پرسش ها را چنان دانشمندانه پاسخ میداد که مرا به شگفتی می انداخت.
سخن درباره ی داکتر حمیرا دستگیرزاده بسیار می توان گفت، دریغا که توان گفتن نیست
من در همان زمان کوتاه دلباخته و شیفته اش شدم، برایم جای نازیدن بود که چنین بانوی بلند اندیش و بلندپایه در پهنه ی ادب پارسی داریم، گرچه او برای زندگی کردن برگ، گل و بار بسیار داشت ولی افسوس که پنجه های تبهکار مرگ گلوی زندگی اش را چنان فشرد که برای همیشه خاموش اش ساخت.
چه درد آور و غم انگیز است که این نگین تاج ادب و سرایش را در دل خاک سپرد.
درگذشت این گنجینه ی گرانبها را برای خانواده ی ارجمندش، برای خودم، برای دوستان و دوستدارانش، برای ادبمندان و زبان پارسی سوگوارانه به اشک نشسته و برای همه شکیبایی آرزو دارم.
بانوی سروده های دوستداشتنی و مهربان داکتر حمیرا نکهت دستگیرزاده!
نامت جاودان، یادت گرامی
همیشه در سروده هایت زنده، ماندنی، خواندنی و ستودنی خواهی بود.
دریغ و درد که بسیار زود رفتی ولی بسیار دیر رنج، درد و بیماری را روی شانه هایت
راه پیمایی کردی.
آرام بخواب
دوستت داریم.
بهار سعید
***

راه گورستان ز پیش خانه ما رفته است

در فراق حمیرا نکهت دستگیرزاده و تقدیم به هریوا و هژیر فرزندان حمیرا، عمر عدیل همسر حمیرا، کبیر دستگیرزاده برادر و همه بستگان و بازماندگان حمیرای عزیز مان و یادی از لیلا صراحت روشنی که او نیز در هلند بدرود حیات گفت
نکهت از گل رنگ از رخسار دنیا رفته است
از هریوا ناله می‌آید حمیرا رفته است
همچو آه سینه سوز از سینه داغ هژیر
همچو جوی اشک از چشم هریوا رفته است
رفتن همتا چه دشوار است بر دوش عدیل
گردباد از شانه‌های سرو بالا رفته است
تا بخواند شعرهای روشنی را نزد دوست
در شب شعر غریبان پیش لیلا رفته است
می‌کَند آهسته غربت گورهای تازه تر
راه گورستان ز پیش خانه ما رفته است
 محمد شریف سعیدی
 ***
پرواز قناری
می دانستم وعده دیدارش با مرگ نزدیک است. مرگ نابهنگام وام خواه سختگیری است که حریف اش را حتا از پنهان ترین پستوها بر می کشد؛ تا وامش را باز ستاند. اما حمیرا چون درخت تناوری در برابر مرگ ایستاده بود و گردافریدوار هر لحظه به چالش اش کشید. همین یکی دو هفته پیش در پیامی، با آنکه می دانست که کارد به استخوانش رسیده است؛ ولی چونان نارونی گشن شاخ و دامنگستر از این بادها نلرزید. با لبخند جاودانه شعر و شعور ایستاده ماند و پرنده وار ایستاده پرواز کرد.
این دو سطر بداهه را می خواستم برایش بنویسم که سوگمندانه پست از دستم رفت و صفحه ناپدید شد:
بس کن دگر به گریه مده ماه و سال خویش
بنشین به زیر آبی چتر خیال خویش
با چهره شگفته به گلخند شعر و شور
بر مرگ خنده زن که بگرید به حال خویش
دریغا! در این سن ‌و سال در اوج پخته گی، به گفته همزادش سیمین بهبهانی « چون درخت فروردین پر شکوفه وبارور» حق اش نبود که مرگ به سراغش بیاید. ایکاش دیر تر می ماند و ناسروده هایش را باز می سرود. به تعبیر خودش هنوز پیرامون اش سرشار از زنده گی بود؛ پس چگونه تن به مرگ می داد. اینجاست که یکبار دیگر به فردوسی بزرگ باز می گردیم که در سرآغاز داستان رستم و سهراب پرسشگرانه داد سخن داد:
اگر مرگ دادست بیداد چیست؟
ز مرگ اینهمه داد و ‌فریاد چیست؟
پس در هنگامه پرواز بی بازگشت‌ این قناری شعر غربت بی پناه ما چه می توان گفت؟
ای داد و بیداد!!!
پرواز‌ تا به اوج و شکستن به روی موج
چون بادها برای تو فریاد می زنم
«گر مرگ داد بود» چه بیداد می کند
بیدادگر! ز دست تو من داد می زنم
پرواز بی بازگشت این قناری عاشق را به خانواده عزیز داکتر حمیرا نگهت دستگیر زاده به ویژه فرزندان برومندشان هریوا‌جان هژیر جان وهمسر گرامی شان جناب عمر عدیل و همه دوستان وخانواده فرهنگی کشور تسلیت می گویم.
جلیل شبگیر پولادیان

 

***
برای مرگ داکتر حمیرا نکهت دستگیر زاده:
بهار ها به شقایق سلام می گفتی
ز فصلِ “شطِ رهایی” پیام می گفتی
در ازدحامِ شب و آتش و گلوله و جنگ
سپیده وار زصبحِ مدام می گفتی
طلایه وار به در گاهِ روشنِ فردا
ظِلامِ تیرهٔ شب را حرام می گفتی
به باغ می شدی و نکهتِ بهاری را
میانِ غنچه چو عطرِ خرام می گفتی
صبا، میانِ نگه هایِ تو قیامی داشت
گهی که در غزلش صبح و شام می گفتی
نمازِ کوچهٔ آزاده گی چو می خواندی
طلوع را به قیام ات امام می گفتی
سحر به غربتِ درد آشنا سفر کردی
بگو بسویِ وطن نیز یک نظر کردی؟
وطن که چشمِ امیدش همیش سویت بود
طلیعه هایِ سپیدش، پگاهِ کویت بود
بگو که بی تو چگونه شبش سحر گردد؟
هرات، بی تو پریشان و دربدر گردد؟
نمی شد اندکی تا صبح، صبر می کردی؟
نگاهِ منتظرت را به ابر می کردی؟
که مانده است ببارد به گاهِ مرگِ تفنگ
که مانده است ببارد به گاهِ مردنِ جنگ
محمد اسحق فایز
۱۴ سنبله ۱۳۹۹
کابل
***
می دانم ، نمی دانم
چگونه مرگت را باور کنم
چه می توان کرد
وقتی لحظه ی وداع فرا می رسد
سطرهای سیاه
در سینه ی سرد شب
در سوگ تو
انتهای تو نیست
انتهای تو نیست .
انژلیکا بابک
***
 پدرود جانگداز بانوی شعر افغانستان داکتر حمیرا نکهت دستگیرزاده را به وابستگان، خانوادهء بزرگ فرهنگی افغانستان و دوستداران این شاعر ورجاوند تسلیت عرض میدارم و نبود بانو نکهت را ضایعهٔ بزرگ در دنیای شعر و ادب کشور میدانم.
یادش گرامی و روحش شاد باد!
«به کجا سفر نمایم که ببست غصه پایم
ره جستجو چه پویم که نماند هیچ جایم
تو سفیر شهر نوری تو دلیل شعر و شوری
تو همان شکوه طوری که غزل به تو سرایم»
صادق فطرت ناشناس
***
عـــــــــــــزای طبیعت!
امروز سه روز شد که به قول والتراِسکات شاعر ودرامه نویسِ سرزمین اسکاتلند(۱۵ آگست ۱۷۷۱– ۲۱ سپتمبر۱۸۳۲) طبیعت درعــــزای حمیرا نشسته است.این شعرِ سروالتراِسکات را من سالها پیش زیرِ عنوانِ مرگِ شاعر به شعر دری ترجمه کرده بودم اما تصور نمیکردم آنرا درعزای حمیرای عزیز که برای من واندیوالم جای دخترِ را داشت درصفحهٔ خود بگذارم.سروالتر دراین شعر میگوید: وقتی شاعرازجهان برود درحقیقت مداحِ طبیعت ازجهان رفته است وحمیرا بهترین مداحِ طبیعت بود که به جهان وزندگی دلبستگی داشت وبا بهترین کلمات زیبایی های طبیعی جهان را وصف میکرد واززشتی های
که سودجویان برسرِ جهان آورده اند می نالید.حمیرای عزیز؛ بخواب وآرام بخواب که تو وظیفه ودیَن خودرا دربرابر جهان انجام داده ای واگر من با طبیعت در عزای تو می گریَم دلیلش این است که خزان مرگ گُل های استعدادِ پُر ازابتکارِ تُرا زود پرپر کرد. واین است آنچه سر والتر دربارهٔ مرگِ شاعر میگوید:
بیهوده نگفتند چو گفتند حریفان++آنگه که زگیتی بِرَود شاعرِ حیران
بر تُربَتِ او مادرِ خاموشِ طبیعت++ماتم کُنَد وبا همه گوید که عزیزان
هیهات که مـداحِ طبیعت زجهان رفت+وین بُلبُلِ دستانگرِ من رفت بدینسان
Nature mourns
Call it not in vain, they don’t err,
Who say, that when the poet dies
Mute nature mourns her worshiper,
And celebrates his/her obsequise
نگارگر ۶سپتمبر ۲۰۲۰ برمنگهم
اسحق نگارگر
***
118854406_10219912747343378_7037429317028379819_n
بزرگ زن هموطنم، بزرگ زن شعر فارسی دری، شاعر پر عاطفه و پر از عشق به زندگی دوست نهایت ارجمند ما، بانوی عزیز و دوستداشنی، یاور ترانه های مان، داکتر حمیرا نکهت دستگیرزاده به سرزمین همیشه رفتگان پیوست.
حمیرا ی عزیز سالها با مرض سرطان جنگید. او درد داشت اما استوار و با شهامت از زندگی می سرود.
از عشق می سرود و از درد وطن و آزادی زن.
زنی سوار آفتاب میرسد
صدا زنید واژگان خفته را…..
با تو پر ترانه میشود دلم
خیلی عاشقانه میشود دلم
با تو در عبور گرم لحظه ها
خیلی شاعرانه میشود دلم
مثل آسمان پاک میهنم
صاف و بیکرانه میشود دلم
یاد حمیرا ی عزیز مان گرامی باد ،
عرض تسلیت عمیق به خانوده دستگیر زاده و به تمام مردم فرهنگ دوست جهان.
پدرود حمیرا ی عزیز
پدرود
زهره هنگامه
***
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
از سنگ‌ ناله خیزد روز وداع یاران
بدرود با آفتاب
دیروز یکشنبه ششم سپتامبر همراه با دوستان گرامی نصیر مهرین، داکتر سید معروف رامیا و انجینیرعبدالجبار رحیمی به مراسم وداع‌ با زنده یاد حمیرا نگهت دستگیر زاده رفته بودیم. این مراسم ویژه برای بدرود، تسلیت و ادای احترام به پیکر شاعر برجسته و بانوی شایسته وطن، در شهر اوتریخت کشور هالند برگزار شده بود.
لحظه های بدرود با هر دوست و هر چیز دوست داشتنی بسیار سخت و اندوهناک اند. آخرین دیدار و آخرین بدرود از پیکر داغدیده حمیرای عزیز داغ دیگری بود بر دل های غربت زده ما. آن تبسم نامریی در آن چهره زرد چون داغ لاله بر گلبرگ های نرگس و آن فضای روحانی که گویی روان نگران او به رنگ پروانه های سپید بال بر درگاه آن تالار بال و پر می زدند وعطر خاطرات‌ارجمند او را هرسو می پراگند و….بسیار سخت است؛ از این بیش با واژه ها بازی نمی توانم.
شرح‌ این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا‌ وقت دگر
پیش از همه از دوستم مهرین عزیز و بانوی فرهیخته و قدر شناس منیژه جان نادری و همسر مهربان شان در هالند صمیمانه سپاس دارم که با زحمات شان زمینه این سفر به یاد ماندنی فراهم شد.
غزل زیر ره اورد این سفر است:
بدرود آفتاب!
لب بسته ای و هیچ نگویی به ما سخن
خشکید در دهان و زبانت چرا سخن
بستی چرا دو چشم و نخوانی چرا سرود
از لام تا کلام از آن پر بها سخن
فوج هزار باغ قناری کشاده پر
پر می کشد بگو، به هوای کجا سخن
روح‌ تو بر چکاد و تنت بر چکامه ها
بالد سرود خامش نای و نوا سخن
لبخند جاودانه ی لب های دلکش ات
دارد طنین چامه ی بی انتها سخن
در سوگ نامرادی خود شعر دربدر
بر داشته به یاد تو دست دعا سخن
لب بسته شهرزاد از این داستان عشق
از درد و داغ خوانده مگر ماجرا سخن
تا یک‌هزارو یکشب ناگفته قصه ها
خواند به رنگ صبح تبسم ترا سخن
بدرود را کمان طلوع جبین توست
همچون هلال رسته به بام خدا سخن
بدرود آفتاب که رفتی و باز شد
غم واژه ی غروب دل تنگ ما سخن
جلیل شبگیر پولادیان
***
رفتم، گریستم ولی یک مو خبر نشد
پدرود گفته شاعر ما، او خبر نشد
در بین واژه ها بخرامیده، نکهت است
خوابیده بود چشم و ابرو خبر نشد
تانیا عاکفی
***
ای خوب، ای مهربان!
هنوز به یاد دارم
گل واژه هایت را
آهنگ دل انگیز صدایت را
که صمیمیت را
برای من تعریف تمام نما بود
ای مهربان
هنوز به یاد دارم
مرا در نبرد زندگی قهرمان می خواندی
ای نکهتِ سبز غزل!
نسیم وار کوچ کردی
از بیشه های غربت هستی
آرام کن عزیز؛
دیگر زندگی،
این بار سنگین اندوه
از شانه هایت فرو افتاد
آرام کن عزیز
آرام کن عزیز
 شکیلا وجدی
***
حمیرا نکهت مصراع مقطع زندگی را سرود.
به انجنیر صاحب عمر عدیل و فرزندان نازنین شان – هریوا نکیسا و هژیر سینا – شکیبایی و آرامش می‌خواهم.
صبورالله سیاسنگ
***
مادری زبان و شاعر (به مناسبت درگذشت دکتر حمیرا نکهت دستگیرزاده)
به تعبیر روانکاوان به‌ویژه به تعبیر لکان زبان پدر است، زیرا زبان انسان را وارد نظم نمادین می‌کند. وارد شدن در مرحله‌ی نظم نمادین در حقیقت پذیرش قاعده و قواعد دستور زبان است. پذیرش قاعده و قواعد، پذیرش نام و سلطه‌ی پدرانه است.
اما من تعبیر زبان را در مناسبت شاعرانه، متفاوت از این دیدگاه روانکاوانه به کار می‌گیرم، زیرا شاعر از قاعده و قواعد و نظم نمادین زبان عبور می‌کند و با زبان بازی می‌کند؛ این بازی موجب همذات‌پنداری زبان و شاعر می‌شود. یعنی بین شاعر و زبان نمی‌توان مرز قایل شد و شاعر را از زبان و زبان را از شاعر تفکیک کرد.
در روانکاوی رابطه‌ی کودک با مادر در مرحله‌ی پیشازبانی رابطه‌ی همذات‌پندارانه و وحدت‌گرایانه است. کودک خود را از بدن مادر جدا نمی‌داند و بدن مادر را از جهان جدا نمی‌داند؛ بنابراین کودک، مادر و جهان همذات هم اند و در وحدت و یگانه‌گی به سر می‌برند.
با استفاده از این تعبیر می‌گویم کسی‌که شاعر می‌شود بعد از جدایی از مادر، این رابطه را با زبان ایجاد می‌کند، زبان مادر و جهان شاعر می‌شود؛ شاعر نیز مادر زبان می‌شود. زیرا شاعر زبان را فراتر از قاعده و قواعد و نظم نمادین وادار به سخن می‌کند، طوری‌که مادر با کودک فراتر از قاعده‌ی زبان به زبان کودک سخن می‌گوید و کودک را وادار به زبان‌ورزی می‌کند، شاعر نیز فراتر از قاعده و قواعد دستوری زبان با زبان سخن می‌گوید و زبان با شاعر فراتر از قاعده و قواعد دستوری‌اش زبان‌ورزی و مناسبات زبانیت برقرار می‌کند.
بنابراین بین زبان و شاعر مناسبت همذات‌پندارانه ایجاد می‌شود. زبان برای شاعر مادری می‌کند، شاعر برای زبان مادری می‌کند. رابطه‌ی مادری سلطه نیست، رابطه‌ی مادری بازی، مصروفیت و پرورش است. مادر و کودک با هم بازی می‌کنند؛ در نتیجه‌ی این بازی کودک پرورش می‌یابد و مادر مصروف می‌شود. رابطه‌ی زبان و شاعر نیز استوار بر بازی، مصروفیت و پرورش است. شاعر و زبان باهم بازی می‌کنند. بازی، مصروفیت زبانی و شاعرانه‌گی ایجاد می‌کند؛ این بازی و مصروفیت موجب پرورش دوطرفه بین زبان و شاعر می‌شود.
زیرا شاعر در این بازی به زبان لطافت می‌بخشد، طوری‌که بازی کودک با مادر موجب نشاط روان و بدن مادر می‌شود. زبان نیز با بازی، شاعر را پرورده می‌کند. بازی زبان، به گنجایش ظرافت‌های زبانی در ذهن شاعر می‌انجامد. بنابراین هرچه‌که شاعر و زبان باهم درگیر باشند، به همان اندازه موجب نشاط و پرورش زبان و شاعر می‌شود. هایدگر گفته بود انسان بادار جهان نه، شبان هستی است. بنابه این تعبیر می‌توان گفت شاعر بادار زبان نه، مادر زبان و زبان مادر شاعر است. شاعر و زبان باهم رابطه‌ی دوسُویه‌ی مادری دارند.
این مقدمه را برای تسلیت مرگ حمیرا نکهت دستگیرزاده، یعنی برای مرگ یک شاعر عرض کردم. مرگ شاعر حادثه‌ای در درون یک زبان است. زبانی‌که شاعر برای آن مادری کرده است و زبانی‌که مادر شاعر بوده است. بنابراین مرگ شاعر فقط سوگواری برای مرگ یک انسان نیست، سوگواری برای یک زبان نیز است. امروز زبان پارسی سوگوار است، زبانی‌که تا هنوز با شاعری بنام حمیرا نکهت دستگیرزاده بازی می‌کرد، مصروف بود و موجب پرورش یک‌دیگر می‌شد. اما نکهت رفته است، زبان دچار احساس یتمی رابطه‌ی مادرانه با شاعر شده است.
شاعر میراث بازی خود با زبان را به جا می‌گذارد و این میراث موجب وسعت ظرافت هنری زبان می‌شود؛ با این‌هم مرگ شاعر موجب می‌شود که رابطه‌ی سرزنده و با نشاط زبان و شاعر پایان یابد. اگرچه میراث ادبی شاعر نسبتا فقدان و جای خالی شاعر را پر می‌کند اما مرگ شاعر همچون خالی بر بدن زبان می‌ماند. مرگ حمیرا نکهت دستگیرزاده خالی بر بدن زبان پارسی است‌که نشانه‌ی سوگواری رابطه‌ی دوسویه‌ی مادرانه‌ی زبان و شاعر است.
یعقوب یسنا

***

گاهی مصیبت آن قدر روان سوز است که چیزی نمی توان گفت. به گفتهء شاعر: ما نیز روانیم چو یاران همه رفتند!
پرتو نادری
کابل / افغانستان
 ***
در فضای هق هق ‌و آه
همه برای تو نوشت
سکوتت در قالب تابوت
تلاوت غزل غم آگین بود
ای کاش
باز هم واژه حمایل میکردی!
پروین بیگم سرابی
***
حمیرا نکهت دستگیر زاده
گل اگرچه خاک می شود ، ولی عبیرش تا ابد باقی می ماند
ز نکهت گل رویش ادب به پا خیزد        ز هر ملاحت لب از طرب صدا خیزد
هـــزار واژه گدایِ زبانچهٔ قلمش           قلم به جـــــلوه و نازیده با اداخیــزد
گشود دیده به لبخنده و به خنده ببست    ببین به بدرقه از حوریان نوا خیزد
ولی چه داغی نهاد اندرون سینۀ عشق.      ز درب سینۀ فرهنگیان عزاخیزد
روح شان شاد و خاطرات شان تا ابد جاویدان باشد
عبدالودود ؛فضلی
 ***
با خبرهای بد چه کار کنیم
آخ که چقدر شکستم! چه جمعه‌ی دلگیری بوده این جمعه!!!
دکتر حمیرا نکهت دستگیرزاده؛ شاعربانوی شناخته‌شده‌ی سرزمینم، چشم از جهان پوشید…..
من که سال‌ها مادر صدایش زدم، با رفتنش چقدر بی‌مادر شدم!
قرار بود در همین روزهای نزدیک، یاداشتی را که در مورد آخرین کتاب شعری شان (الفبای سلطه) نوشته بودم، برای شان بفرستم. اما حالا برای کی بفرستم؟
این مرگ، چقدر بی‌رحم است!
بخواب!
مادر آیینه‌رنگ من، بخواب!!
عبدالمالک عطش

***

دکتور حمیرا نکهت دستگیرزاده هم غزل وداع را به زمزمه گرفت و پر بهار تر از هر درختی گوهر دانه‌های به خاطر ماندنی در سرزمین ادبیات جا گذاشت.
روان این بانوی ارزنده شاد باد.
صنم عنبرین
***
تا واژه ، سخن و شعر هست ، نامت چون ستاره یی در آسمان ادبیات پارسی می درخشد؛
یادت گرامی باد!
منیژه نادری
***
Screenshot 2020-09-08 at 11.00.14

You may also like...