کلکینِ قطار ..

شریف حکیم

سال ها نوشوند وکهنه شوند، هی بیاید بهار پُشتِ بهار
یک طرف نوشخندِ سبزه و گل، یک طرف نیشخندِ بتۀ خار

بید دستش پُر از جوانۀ سبز، لیک در پا هنوز کفشِ سپید
بازگردند قمریان زسفر، دَه دَه و صد صد و هزار هزار

دستِ پرمهرخویش را خورشید، از پسِ کوه ها بلند کند
تا بچیند زچشم هایِ فلک، آخرین رده هایِ ابر و غبار

ابرخندد برویِ خستۀ کوه، دشت ها آب تا به زانویِ شان
جویهاهم دهان کوچکِ شان، پرزیخ پاره هایِ مردۀ پار

شهپرک ها دوباره زنده شوند، رنگ پاشد به باغ پرپرِ شان
لشکرِسبزطوطیان در راه، زاغ هایِ سیاه روبه فرار

گفته بودند که مسافرها، روزِ نوروز خانه می آیند
تا به نوروز روزهایم را، کرده ام لحظه لحظه لحظه شمار

فکر کردم تو نیزمی آیی، پیرگشته ست انتظارم چون
جایِ تو چون همیشه خالی بود، پشتِ کلکین دودگینِ قطار

بختِ اگر نیست آنقدر نیکو، تا ببینم ترا به دیدۀ باز
چشم اگربسته شد بیا وگلی، پهلویِ نام سنگِ من بِگُذار

مارچ ۲۰۲۱ سدنی

You may also like...