سروده یی از بانو عنبرین

این داستان تلخ به پایان نمی‌شود
قلبت به فکر حالِ پریشان نمی‌شود

خالی‌ست جای عشق تو در زندگی من
می‌میرم و نبود تو جبران نمی‌شود

دل مى‌تپد وَ مى‌تپد و مى‌تپد چنان
انگار حرف می‌زند و جان نمی‌شود

بر باغ زخم‌خورده‌‌ و زرد وجود من
غیر از حضور پاک تو باران نمی‌شود

اسمت چرا به رگ رگ سرخم، عزیز من
مستانگى شراب نمايان نمى‌شود؟

دنیا به پا که هست، به عشق تو باقی است
نا خوانده هیچ نام سرِ خوان نمی‌شود

در غلظت خموشى خود غرق مى‌شوم
ديگر وجود هيچ‌كسى آن نمى‌شود

صنم عنبرین

You may also like...