به آن بودای دانای روزگار ما

به داکتر ولی پرخاش احمدی 

پرتونادری

نخستین بار نام « پرخاش احمدی» را در انجمن نویسنده‌گان افغانستان از زبان پویا فاریابی، شنیدم. دهۀ شست خورشدی بود.
در آن روزگار انجمن رشته دوره‌های آموزشی را در زمینه‌های ادبیات‌شناسی، نقد شعر و داستان و فنون ادبی و چیزهای دیگری برای نسل جوان راه اندازی می‌کرد. دانش‌جویان و دانش‌آموزان علاقه‌مند از دانشگاه کابل و لیسه‌های شهر کابل در این دوره‌های آموزشی اشتراک می‌کردند.
استاد واصف باختری، زنده‌یاد رهنورد زریاب، پویا فاریابی، نویسنده‌گان و شاعران دیگری یک چنین دوره‌های آموزشی را به پیش می‌بردند.
پویا می‌گفت: در این دورۀ آموزشی، جوانی به نام پرخاش احمدی از لیسۀ استقلال اشتراک دارد. استعداد شگرفی است. نمی‌شود باور کرد که دانش‌آموزی در این سن وسال با این همه گسترده‌گی از دانش‌های ادبی، نقد و تاریخ آگاهی داشته باشد.
سر خود را شور می‌داد و می‌گفت تعجب‌آور است! بعدتر از پرخاش احمدی شعری خواندم نیمایی، در مجلۀ هنر، برایم تکان دهنده بود. آن گونه که من حس می‌کردم شعری بود در اوج زیبایی، اندیشۀ و تخل بلند با رگه‌های اعتراض اجتماعی که گویی گویندۀ آن دست کم چند دهه به شعر و شاعری پرداخته است.
من پس از آن دیگر شعری از داکتر پرخاش احمدی جایی نخوانده‌ام. شاید شعر را کنار گذاشته باشد!
نمی‌دام چه زمانی بود که روزی باز از پویا در پیوند به پرخاش احمدی پرسیدم. پاسخ کوتاهی داد و گفت: رفت، رفت به امریکا با خانواده. مانند آن بود که پویا چیزی گران‌قیمتی را از دست داده باشد، نخواست دیگر چیزی بگوید. من هم چیز بیش‌تری نپرسیدم.
بعد از آن روزگار زنده‌گی در چنان سختی و اضطراب گذشت که انسان خودش را هم فراموش می‌کرد تا این که در سال‌های آخر حکومت مجاهدان حسین فخری از پشاور نامه‌یی برایم فرستاد، هم‌راه با مجله‌یی، مجلۀ «نقد و آرمان».
مجله روزنه‌یی بود به سوی فرهنگ، تاریخ، فلسفه و سیاست. با شعرهایی از چند شاعر. برگ‌های آخرین مجله ویژۀ ترجمه بود.
در بخش ترجمه دیدم که شعر من: «تصویر بزرگ، آیینۀ کوچک» را داکتر ولی پرخاش احمدی، به انگلیسی ترجمه کرده است. با یک مقدمۀ کوتاه، اما خیلی زیبا.تا آن زمان کسی در پیوند به من و شاعری من چنان سخنانی نگفته بود.
فرهنگ انگلیسی هیم را برداشتم و هی واژۀ‌های دشوار انگلیسی، البته واژه دشوار برای خودم را به پارسی دری یاد داشت کردم. نمی‌دانم چرا می‌خواستم دو باره شعر خودم را از انگلیسی بخوانم و بفهمم.
این ترجمه بعدها برای من روزنه‌ روشنی شد. به زبان‌ها فرانسوی، آلمانی، هلندی، ناروژی، هندی، کُردی و بنگالی ترجمه شد. شاید هم به زبان‌های دیگر.
نشرمجلۀ نقد و آرمان، شاید تا پانزده شماره یا کم و بیش‌تر به کار خود ادامه داد، بعد نمی‌دانم چرا و با دریغ به گفتۀ اهل دفتر و دیوان بازنشسته شد.
من چند شماره مجلۀ نقد و آرمان را دارم که آن‌ها را در ردیف کتاب‌های خود جای داده‌ام نه در ردف مجله‌ها. می‌‌اندیشم که هر شمارۀ این مجله برای من، چنان کتاب کم‌یابی است.
این مجله را دکتر ولی پرخاش احمدی به سال 1374 در ایالات متحد امریکا پایه‌گذاری کرد و خود مدیر مسؤول آن بود.
جایی خواندم که یکی از بزرگان شعر وادبیات کشور، مجلۀ نقد و آرمان را با مجلۀ کابل در نخستین سال‌های نشرآن، و با مجله‌هایی مانند «دانشکده»، «سخن»، «آرش» و «کتاب هفته» شاملو، مقایسه کرده است.
پرخاش احمدی به سال 1344 خورشدی در شهر کابل چشم به جهان گشود. مکتب را در لیسۀ استقلال خواند. همان‌گونه که گفته شد، بعد به ایالات متحد امریکا رفت. دوره‌‌های لیسانس، فوق لیسانس و دکترای خود را همان‌جا تکمیل کرد. در بخش سیاست و ادبیات تطبیقی و مقایسی دانش‌نامۀ دکترا به دست آورد. همان جا در دانشگاه «برکلی» به کرسی استادی دست یافت. شاید او یکی از معدود کسانی باشد که در بیست واند ساله‌گی در این دانشگاه به مقام بلند استادی رسید.
از زبان انگلیسی که زبان آموزش‌های عالی اوست بگذریم، داکتر پرخاش احمدی زبان‌های عربی، فرانسوی را به میزان بلند علمی آن می‌فهمد. او در زمینه‌های ادبیات کلاسیک و معاصر پارسی‌دری، نقد ادبی، ادبیات مقایسی و تطبیقی، فلسفه، بررسی و نقد تیوری‌های ادبی، جامعه شنانسی، سیاست و عرفان پژوهش می‌کند و می‌نویسد.‌
زیبا و پر ژرفا می‌نویسد، من هر بار که نوشته‌یی از داکتر پرخاش احمدی را خوانده‌ام، چیزهای تازه‌یی آموخته‌ام. به گفتۀ یکی از دانش‌مندان، احمدی، پارسی را به قدرتی می‌نویسد که اعجاب‌انگیز است.
از چیزهای دیگر که بگذریم او در یک خموشی باشکوه پژوهش می‌کند و می‌نویسد. اهل هیاهو و آوزه‌های زود‌گذر نیست. هرچند بر دانش‌های سیاسی آگاهی اکادمیک دارد؛ اما از سیاست عملی گریزان است.
به عارف رسیده به آن حقیقت برتر می‌ماند. اگر بخواهم داکتر پرخاش احمدی را به یکی از دریا‌های کشور مانند کنیم، او به دریای آمو می‌ماند؛ اما یک آموی روشن و شفاف.
دوستانی که دریای آمو را در قرقین و خمیاب دیده باشند، در نگاه نخست می‌پنداری که این دریا جنبش و پوینده‌گی ندارد. مردمان می‌گویند که این دریا در دل خود چنان تیز، پوینده و پر ژرفاست که تا در آن بیفتی و تا به خود آیی ترا فرسنگ‌های دور با خود برده است. چنین است که مردمان به ساحل این دریا نزدیک نمی‌شوند وآن را از دور تماشا می‌کنند.
من نیز سال‌های درازی است که از دور با داکتر پرخاش احمدی دوست هستم، گویی او را از دور تماشا می‌کنم.
همیشه خروشنده باد نوشته‌هایش، همیشه درخشنده باد نامش، همیشه فروزان باد مشعل دانش، خرد و آگاهی‌‌اش!

You may also like...