نگاهی به فرارهای تاریخی و فراراشرف غنی

نگاهی به فرارهای تاریخی 

و فرار اشرف غنی

برای بخشهای نخست روی تصویر نخست فشار دهید:

۱۱

دوران مصرف ببرک کارمل (سلطان حسین)، گویی مانند نام پیشین اش به پایان رسیده بود. اینکه چرا نام سلطان حسین که در زمان متعلمی نیز آنرا داشت، از او فرار داده شد، هنوز وضاحت نیافته است. بعد نام ببرک را گرفت و هنگام مبارزات پارلمانی دهۀ چهل خورشیدی با تخلص کارمل وارد میدان شد.

امین او را به عنوان سفیر به چکوسلواکیای پیشین، به عنون سفیر فرار داد. همانگونه که در قسمت پیشین گفته شد، از آنجا فرار وبه ماسکو رفت.
اما ریاست او که با تهاجم شوروی پیوند ناگسستنی داشت، نقطۀ پایان می یافت. یعنی دورۀ مصرف اش ختم شده بود. با بروز تمایلات وطرح های پایان دادن به حضور قوای شوروی درکرملن، می بایست کنار نهاده میشد.
چنان بود که نخست او را ظریفانه، گویا “محترمانه” با سبکدوشی از رهبری حزب در چوکی “ریاست شورای انقلابی” گذاشتند، اما وی با تمام استعداد وقریحه اش درامرسازماندهی، گویی شامۀ سیاسی تشخیص اوضاع جدید و طرح های گورباچف یا قصد فرار از جنجال وزخم ناسور افغانستان را نداشت، آن احترام گورباچفی را درک نکرد.
واین گورباچف که گواه بود، تهاجم به افغانستان، دستاوردی برای شوروی ازمیان رفته نداشته، بلکه به گرفتاری های داخلی و جهانی اش افزوده است، با بلند کردن شعار “پروستروئیکا” و “گلاسنوست” کوشید، شوروی را از بحران های بیشتر فرار بدهد. پیاده کردن آن طرح، لازمه اش فرار دادن سلطان حسین بود.
اما سلطان حسین که زورش به گورباچف نمیرسید، از نجیب الله، به قول یک تن از دوستان نمک خوار “لروبری” اش، “داکتر صیب نجیب الله” یا ازچهره هایی که نام اش در کناراسدالله سروری، در زمینۀ مردم آزاری، شکنجه ها و اعدامها از برگهای تاریخ فرارنمیکند، عقده گرفت. سرانجام سران کرملن یا تصمیم گیرنده گان اصلی، با همنوایی نجیب الله، کارمل را از “ریاست شورای انقلابی” نیز “محترمانه” فراری شوروی کردند. در واقع زیر نظر بود که کاری خلاف برنامه های گورباچف و اجراآت نجیب نکند.

***

۱۲

قوای شوروی با ترک گفتن و فرار ازجنجال افغانستان، توفیق یافت. اما با فرار آنها اختلافات رنگارنگ وعقده های محفوظ ماندۀ حزبِ فعلاً معدوم، بار دیگر تبارز یافت. ازجمله ذهنیت توسل به کودتا زمینه عملی پیدا کرد. شهنوازتنی، سردمدارحرکت کودتای شکست دیده(حالا رهبر”تحریک صلح” ومدافع طالبان)، بعد ازخونریزی های که طرفداران وی و طرفداران “داکتر صیب” وبیگناهان دیدند، با بسیار سهولت فرارکرد ودرآغوش حکومت پاکستان پناه برد. اطلاعات بعدی نشان داد که گلب الدین حکمتیار از فراری های پیشین، در بند وبست و طرح وهمکاری کودتا با وی از هیچ نوع جانفشانی و نشست های تدارکاتی برای کودتا، دریغ نکرده بود.

آن فرار و هم آغوشی، با این اندرز در تاریخ که فرار از برخی باورداشت ها را، روی آورد به علایق دیرینه، سنتی وبرجای مانده، جبران میکند، بار دیگر برجسته نمود. آغازهمکاری نیروهای طرفداران شبکۀ تنی و حکمیتار، با وضوح حکایت از آن داشت که در افغانستان، احساسات وعلایق قومی- قبیله یی، برجای مانده و چنان دست نخورده است که زمینۀ هردم رویکرد و استفاده را از طرف قدرت جویان دارد.

آن تبانی ومشارکت نشان داد که خدا ناپذیران دین ستیز، خدمتدگارتهاجم، (اما باوجود آن، دارندۀ “وزارت شئون اسلامی”) با پیروان وطنی محمد قطب، فرار کرده به پاکستان، پیروان جنرال ضیأالحق شده گان، را به مشارکت میرساند. مشارکت و هم آغوشی هایی که نه در آنزمان ونه دراوضاع کنونی، ویژۀ علایق قومی – پشتونی آنها نبود ونیست. زمینۀ تعمیم دارد وشامل حال سایر اجزای قومی، هزاره ها، تاجیک ها، ازبیک ها و… نیز است .

همان عامل بود که در صف بندی های جمهوری افغانستان نجیب، نقش ونشان خود رابرجای نهاد و اورا نیز واداشت که با دلگرمی ازسوی بنین سوان نمایندۀ ملل متحد در امور افغانستان، تصمیم فرار را به سوی هند بگیرد.

***

۱۳

فرار ناموفق نجیب الله

دکتورنجیب الله احمدزی، به تاریخ ۲۶ حمل سال ۱۳۷۱ خورشیدی برابر ۱۶آپریل ۱۹۹۲ عیسوی، با چند تن دیگراز ارگ خارج شد و روی به سوی میدان هوایی کابل نهاد تاهمراه با نمایندۀ ملل متحد در یک طیاره، به طرف دهلی فرار کند.

واین هنگامی بود که ماسکو عملاً دست از حفاظت حکومت کابل برداشته بود. نجیب که میگفت:

“خداوند بزرگ شاهد است که ما. . . دوستان قوی و وفادار ومطمین یعنی اتحاد شوروی، کشورهای سوسیالیستی وکشورهای غیر منسلک ونیروهای مترقی را درکنار خود داریم، آنها ما را در مصیبت تنها نخواهند گذاشت.”( ۱)، بدون پشتیبانی و محافظت پرمصرف تنها ماند.

آدمی که از مهارت های بسیاری بهره مند بود وابلیس لعنت الله او را برنتافتی، برای عملی شدن فرار، موفق نشد ودر دامی گرفتار شد که یاران ورفقای ناراضی برای او گسترده بودند. (گویی اشرف غنی، پیرامون آن برنامۀ نا تمام، دارندۀ تحقیق ویژه بود.)

مرغ زیرک چون به دام افتد، تحمل بایدش

رفقای ناراضی اش در همان روزها هم سخنانی داشتند:

“«آیا ملل متحد علاقمند آسایش صرف یکنفر است؟ آیا نباید توجه را به تمام اعضای حکومت وبرای همه کشور معطوف کرد؟ هرکس بایداز کوشش های ملل متحد نفع ببرد. هیچکس در سایر افغانستان انتظار این عمل را نداشت. هیچگاهی در گذشته در تاریخ افغانستان چنین اتفاقی نیافتیده یک رئیس جمهور بدون اندکترین مشوره می گریزد.چرا با حکومت و قوای مسلح مشوره نکرد؟»”(۲)

نجیب به دفتر”اسگاپ”ملل متحد درکابل فرار کرد. واگر کاربرد واژۀ فرار برای او، دل همکارانش به ویژه اعضای خاد را بیازارد، که نجیب ریاست اش را داشت، مینویسم که به ادارۀ اسگاپ ملل متحد در کابل “پناه برد”.

نجیب با این فرار، شبها فلم دید و روزها ناوقت از خواب برخاست. اجازۀ دیدار وملاقات داشت. بیشتر مامایش ستار او را میدید.

طالبان نخست نجیب را از فرارگاه – پناهگاه فراردادند وکشتند وبعد از ساعتی آمدند وبرادرش را هم بردند وکشتند. اما دو تن از دست یارانش فرار کردند. نجیب آن شب آخر را هم واپسین شب در فرار گاه پنداشته بود. با این تصور که فردا شب در هند خواهد بود!

نجیب از چنگ محکومیت های دیگران نجات وفرارداده شد. یا شاید هم اگرمانند اسدالله سروری زنده میماند، میگفت ادعا ها در بارۀ شکنجه واعدام وکارنامه هایش، ناشی از جعل مخالفان است!

طالبان کشتارگر، غازی شدند. نجیب الله رئیس پیشین خاد ورئیس جمهور، مقتول شهید شد. برخی پیروانش گفتند که از “شهادت” اش یاد شود، اما از قاتلان اش سخنی نرود. زیرا سبب ایجاد درز در وحدت ملی و آزرده گی طالبان میشود!

و این مسألۀ قاتل ومقتول وهمه شهید و غازی و شهید پرور، هنوز به هر سوی دوره میکند.

*

(۱)- بیانیۀ نجیب در “کمیسیون عالی فوق العادۀ مصالحۀ ملی در افغانستان.”

(۲)- از میان انبوه نوشته ها پیرامون این فرار وقتل، به نظر این نگارنده، کارجناب محمداکرام اندیشمند، با عنوان”دکتور نجیب الله چگونه به دام مرگ افتاد؟”برازنده گی و نکات سزاوار پذیرش دارد. دسترسی اندیشمند به مدارک بسیار و در بارۀ بردن او از طرف طالبان، دریافت اطلاعات دست اول از خان آقا جبل السراجی، رانندۀ دفتر سازمان ملل متحد درکابل، جذابیت بیشتر می یابد.

***

۱۴

فرار رهبران جهادی 

شروع حکومت مجاهدین در سال ۱۳۷۱ خورشیدی- ۱۹۹۲ع. در کابل، بعد ازفرستادن شاه شجاع وپسانها سردار دوست محمد خان از طرف هند بریتانیه یی به کابل، آمدن سردار عبدالرحمن،کسب قدرت زیرفرمان، با تأئید جنرالهای انگلیسی و فرستادن سلطان حسین( ببرک کارمل) پنجمین حکومت فراری ها در تاریخ افغانستان است. با این تفاوت که شاه شجاع را با پذیرش عاشقانۀ قدرت خود سردار، هند بریتانیه به کابل فرستاد و سردار دوست محمد خان را موفقیت های نظامی مخالفان و سهم فرزندش سردار محمد اکبرخان. موفقیت هایی که به زودی در برابر پیروزی سیاسی سرش بر سنگ تسلیمی شکست. زیرا دوست محمد هم، رام وسر به راه شده بود.

پیرامون اکبرجوان، این هم شایان یادآوری است که هروقت با رهبران ومتنفذین محلی نیکنام همکاری داشت، حرف شنو بود ودارندۀ آداب مثبت وبا متجاوزان سازشکار نبود. اما وقتی علایق وعواطف پدر ماجراجو و مطیع شدۀ هند بریتانیه بر او غلبه داشت، خدمتگار او میشد.

با توجه به چهرۀ واقعی امیر، دردهای دل سردار جوان ونارضایتی هایش از او وحتا جوانمرگی اش میتواند دریافت شود.

همانگونه که در بارۀ سلطان حسین(کارمل) میدانیم او را حکومت حامی اش (شوروی معدوم)به کابل فرستاد و ترکیب حکومت هم از پرزه های ماشین تره کی – امین ومعاونیت جلاد مشهور اسدالله سروری شکل گرفت.

اما پنجمین حکومت فراری ها را بستر زمان و آرزو های جای دهنده و قوت دهنده های توان، تعدد مراکز وهرکدام شیفتۀ قدرت، ویژه گی دیگری بخشید که باید اندکی بیشتر باز شود.

پیشتراعضای پریشان این تجمع به سوی حکومت مخالف با حکومت خودشان رفته بودند.

فرار بسیاری از رهبران وفعالان آنها در زمان حکومت برخاسته از کودتای اشتباهکار ومصیبت بار ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ خورشیدی آغازشد. محمدداؤود وهمکاران شوروی خوی وی کوشیدند که با استفاده از فرصت، گلیم مخالفان بالقوه را جمع کنند. در آن چارچوب، فیض محمد وزیر داخله و یاران اش، با استفاده از ولسوالها وعلاقدارهای جوان دارندۀ غیرت”ارتجاع ستیزی” در پهلوی سایرتوطئه ها با جفاورزی بزرگ، از سرکوب آنها نیز کوتاهی نکردند. فعالانی که بسیاری از آنها اخوانی یاد میشدند وزندانی نشده بودند، راه فرار به سوی پاکستان در پیش گرفتند و اقدامات عملی را. ذوالفقارعلی بوتو هم از خدا چنین وسیله یی را میخواست که از نزدیک در اختیارش قرار بگیرد. رویداد ماه اسد سال ۱۳۵۴خورشیدی در پنجشیر، در واقع نخستین وسیله و استفاده از این ابزار فشار، آزمایش ونشان دادن ضرب شصت به داؤود خان بود که ترس وتکانه یی راهم برایش ایجاد کرد.

***

۱۵

چند اشاره به کارنامه فراری های پشاور

0000000000000000

کودتای ثور 1357 خورشیدی و در ادامۀ آن تهاجم اتحاد شوروی، با کارکردهای دل آزار وفرار دهنده، رهبران جهادی را که نخستین مراحل ناز وقهر، انشعاب و گروه سازی مستقل را در پشاور می آزمودند، یاری رسانید. زیرا هر اندازه به دامنۀ فرارها افزوده میشد، تعدادی را به عنوان سپاهی ویا سیاهی لشکر جذب میکردند. سرازیر شدن کمک های کشورهای مخالف تهاجم شوروی، کار تنظیم سازی آنها را چاق تر کرد. تنظیمی که دارندۀ قریحه و استعداد وکارکردهای سازماندهی بیشتر بود و همزمان، در دل جنرال ضیأالحق نیز جایگاه خاص داشت، حزب اسلامی گ. حکمتیار بود. از این حزب که شبکۀ اختطاف و ترور را با خود داشت، سایر تنظیم ها نیز میترسیدند. بارها گفته شده است که بیشترین کمک های بیرونی با ملاحظۀ ضیالحق نصیب همین حزب میشد. اما تمامی فراری های داخل که رهسپار پاکستان میشدند، از آغاز در فکر رفتن به سایر کشورها نبودند. این ضوابط تنظیم ها و وضعیت ترساننده، دشمنی با تحصیل یافته گان، وادار سازی افراد که”معتقد” به آرمان های تنظیم ها باشند، بود که هزاران آرزومند گرفتن سهم در مبارزه با تهاجم واستبداد را اندوهگینانه روانۀ سایر کشورها کرد.اندکی را که “اتحاد سه گانه” متشکل ازجبهۀ نجات ملی، محاذ ملی و حرکت انقلاب اسلامی، جذب میکردند، با روابط قومی، خویشاوندی و یا سفارش های دیگران بود که در واقع به امرار حیات می پرداختند ویا افرادی مانند حامد کرزی (مربوط جبهۀ نجات ملی)، جوان بچۀ علاقه مند “دیگچه پذانی” و . . . میان پشاور، اسلام آباد وامریکا در رفت وآمد بودند که کسانی دانند وخدای داند که چه بود.

سزاوار افزودن است که اگرفراری های ستم و تهاجم داخل کشور، با دل افسرده گی پاکستان را هم ترک میگفتند، تعدادی ازفراری ها یا زیردارگریخته گی های کشورهای عربی، ماجراجویان خشونت گسترو دوسیه داران ویا افراد واشخاص خاصه طرف لطف خاندان سعودی مانند اسامه بن لادن، فرزند محمد بن عود بن لادن، به استخدام وسازماندهی آنها می پرداختند. حالا که سخن از بن لادن رفت، اندکی از انگیزه های نخستین او را برای پیوستن به”جهاد افغانستان” بیاوریم بعد کارنامه های فراریان وطنی را پی می گیریم:

“اسامه در یک مصاحبه گفته بود: پدرم چهل سال انتظار ظهور مهدی را داشت. او برای مهدی مبلغ ۱۲ ملیون دالر اختصاص داده بود. بعد از آنکه پدرم وفات نمود، جهاد افغانستان آغاز گردید. من با برادرانم مشوره نموده برایشان گفتم: چون وقت ظهور مهدی معلوم نیست،بناً مبلغی که پدرما برای ظهور مهدی مختص کرده بود، باید در جهاد أفغانستان به مصرف برسد که یقیناً این عمل مطابق آرزو ومیل پدرما میباشد. زیرا آرمان پدر ما کامیابی اسلام توسط مهدی بود. در افغانستان نیز جنگ بخاطر نصرت اسلام شروع گردیده است. همه برادرانم این سخن مرا پدذیرفتند.

اسامه میگوید: ما 25 برادر هستیم. قبل از اینکه پدرم وفات نماید، در یک مصاحبۀ خویش گفته بود: من برای جهاد ۲۵ فرزند بدنیا آورده ام.”(*)

(*)عبدالغیور آرین. اسامه، افغانستان وجهان.۱۳۷۹ خورشیدی. ناشر:دارالنشر.

***

۱۶

فراری ها در پشاور

در برگهای پیشین گفتیم که هزاران تن ازهموطنان فراری، با دل غمگین نیز از پاکستان به سوی کشورهای اروپایی، امریکا و. . . رفتند. تعدادی از درس خوانده ها هم که آنجا ماندند، شب را بی دغدغۀ خاطر به صبح نرسانیده اند. فراری های که سر در کف داشتند وبیشتر در پشاور آماج تیرکینه قرار گرفتند، اندک نیستند.موضوع وانگیزه های آنان و انگیزۀ قاتلان آنها صفحۀ غمگینانه ودردمندانه یی را تشکیل میدهد که باید ترتیب شود و پیوست سایر برگهای تاریخ آنزمان.

بخشی از خانواده هایی که از پاکستان هم فرار میکردند، یکی از عوامل را در فزونی یافتن دشواری ها در برابر زنان ودختران واوضاع اذیت بار ومانع شوندۀ درس و کار میتوان نشانی کرد. گرداننده گان وطنی کمیته های امور مهاجران که احتیاط خود را میکردند، ناگزیر بودند پای از گلیم محدودیت ها فراتر نگذارند. از همین رو زنان ودخترانی که خود را وقف کمک به مهاجران نمودند، اما با وجود دل ناخواسته، ناگزیر به ترک پشاور شدند، بسیار سزاوار ستایش واحترام استند.دریافت خاطرات آمیخته با دشواری ها ودردهای آنان، در تکمیل چهرۀ دقیق وضعیت، نقش تنطیم های جهادی، نفوذ روبه تزاید عرب ها که از بهترین امکانات زنده گی بهره مند بودند، یاری رسان است. این موضوع را پسانتر بیشتر می آوریم.

از برخی عرب های رسیده به پشاور، به شمول زیر دارگریخته ها، اجیران پولداران عرب، و فرستاده شده ها، پیشتر یاد کرده ایم، این را هم بیفزائیم که بعضی از آنها با پول بسیار وارد پشاور میشدند. توزیع مستقیم پول به رهبری تنظیم ها، بدون عملی شدن پیشرط های دلخواه آنها میسر نبود. یکی از راه ها تحقق بخشیدن به نیاز ژرفتر کردن نفوذ کشورهای صاحب زر وزور بود. اگر فردی از آنها از چارچوب لزومدیدها گردنکشی میکرد، به سرنوشت عبدالله عزام مواجه میشد. او که در سازماندهی عرب های “کمک کننده به افغانستان” دست بالایی یافته بود، با یافتن نفوذ بیشتر بالای رهبران جهادی، بوسیلۀ بمب جاگذاری شده در زیر پل نزدیک یک مسجد در روز جمعه 24 نوامبرسال ۱۹۸۹ همراه با دوپسر ورانندۀ موتر، تکه تکه شد. (عکس وی در پایان انتشار یافته است.)

(موضوع هم آغوشی عربهای به پاکستان رسیده و فراری های وطنی وپیامد های آنرا در قسمت های بعدتر دنبال می کینم.)

با وجود اینکه تنظیمی را نمیتوان سراغ گرفت که ازآن “کمک” بهره مند نشده باشد، اما نقش گ. حکمتیار و عبدالرسول سیاف، که دارندۀ مهارت های ویژه هم بودند، برجسته تر به نظر می آید.

گ.حکمتیار اگر پس از متیقن شدن از تصمیم خروج قوای شوروی از افغانستان، نماینده هایی را برای دید وبازدید با شهنواز تنی مؤظف کرد که طرح کودتا را با هم ریختند، در تکمیل “مرامنامۀ حزب” مطابق اوضاع، پیهم به کشورهای نفوذ طلب و جویندۀ خود فروشی، با طرح” اخوت اسلامی”به جوینده ها چراغ سبز نشان میداد. از جمله در آن برنامه میخوانیم:

“برسمیت شناختن لسان عربی بحیث زبان بین المللی، مساعی مشترک در راه نشر واشاعۀ هرچه وسیعتر آن.”(مرام حزب اسلامی افغانستان. پشاور. پاکستان ۱۳۶۷ ص ۶۹)

این نمونۀ کوچک را که آوردیم در کنار سایر شیطنت های پول آور، مشوق عرب های سعودی، کویتی، قطری و . . . بود و در پشاور با ایجاد کمیته های با نفوذ، فراری های از این قماش را با دادن دالرها، رام وسر به راه میکردند.

و اندرباب تغییر نام عبدالرسول سیاف به عبدالرب رسول سیاف شایان یادآوری است که

***

۱۷

خودفروشی فراری

و اندرباب تغییر نام عبدالرسول سیاف به عبدالرب رسول سیاف، (و از قول هموطنی: عبد رب الرسول – ترجمه فارسی اش: بندۀ پروردگار پیامبر- ) شایان یادآوری است که همین تغییر دارندۀ باریکی، ره به جاهای بسیار باریکتر می برد. آن هنگام را درنظر آوریم که جنرال محمد ضیاءالحق پاکستانی در پرتو تصمیم “اسلامیزه کردن پاکستان”، که برای منطقه مصیبت زا بود، افزون بر اقدامات دیگر، “کمک رسان های عرب” را موقع داد که تنظیم های جهادی افغانستان را تقویه کنند وخود ازحکومت های آنها زر بسیار می ستانید ومسجد گستری هم میکرد.

رهبران تنظیم ها در رقابت با همدیگر، سعی داشتند، زودتر، بهتر و بیشتر دست شان به کیسه های زر فرستاده شده برسد. “اتحاد اسلامی” را که عبدالرسول سیاف رهبری میکرد، در زودترین فرصت صاحب آرگاه وبارگاه شد. اما پیش از این موضوع سزاوار گفتن است که سیاف، در زندان پلچرخی، در زمان حکومت خلقی ها محبوس بود. شایع گردید که حفیظ الله امین در نگهداشت او در زندان ومنصرف شدن از امر اعدام سهم داشت. بر بنیاد آن شایعه، تنی چند از موسفیدان پغمان راه دیدار با امین را در پیش گرفته، آرزوی رهایی دوتن از مخالفان دستگیر شده را کردند. یکی مولوی ملنگ نام داشت ودیگری عبدالرسول سیاف. حفیظ الله امین که اگر گنهکار نشویم، توان جانگرفتن و حفظ جان داشت! گفته بود، کاری می کنیم. در نتیجه به “جانگیرها” احوال داد که مولوی ملنگ راببرند وبکشند، اما سیاف را درزندان نگهدارند.

گفتیم چنین شایع شده بود. همانگونه که میدانیم شایعه را با سند ومدرک در دست داشته، تفاوتی است سزاوار اعتنأ.

به هرحال، عبدالرسول سیاف پس از رهایی زندانیان در ماه جدی سال 1358 خورشیدی، در زودترین فرصت فرار کرد به سوی پاکستان. در آنجا نخست سایر فراریان با هم ناآشتی، زیر نام “اتحاد اسلامی” رهبری اش را پذیرفتند، اما دیری نگذشت که وی استقلال خود را با نام همان نهاد یافت و صاحب مقداری زر و زور شد. باری ابلاغ گردید که “از این پس، برادر مجاهد عبدالرسول سیاف، عبدالرب رسول سیاف نامیده میشود، برادران مجاهد مستحضر باشند”(نقل با حافظه).

این تغییر وفرار از نام چندین دهه، دست وی را به کیسۀ زرعربها بیشترمیرسانید. شاخۀ وهابی عربها که در پشاور نیرو یافته و در شرق کشوربیشتر دانۀ افکار خود را بذر میکرد، همانگونه با آرامگاه های تزئین شده(قبرستان ها)، عکسها و . . . موافق نبودند وسخت شیعه ستیز هم بودند واستند، این پندار را داشتند که نام شخص، حکایت ازبنده گی اوبه رب العالمین داشته باشد، نه به پیغمبر یا رسول خدا. پنداری که پذیرش آن پول آوربود، زود پذیرفته شد وبه دنبال سیاف، تعداد دیگری ازیاران اش تغییر نام دادند .

اما این تغییر در واقع عقیده، بی واکنش هم نبود. از جمله، صبغت الله خان مجددی، (در پشاور مشهور به حضرت) که گذشت ازسنت پدری برایش آسان نبود و دست درجای های دیگر داشت، گفت: “… هستند کسانی که میخواهند در افغانستان مذاهب دیگری را بیاورند، اخلاق دیگری را پیاده نمایند، شرافت دیگری را به ملت پیاده نمایند که این خود از شرافت بدور است… میگویند خطاب عبدالرسول وعبدالنبی شرک است، میدانید نام کیست؟ که اکنون نام خودرا عبد رب رسول مینویسد…”(*)

چون روزگاری بازهم به سرآمد و زورمندتر، آن آقای حکومت های وهابی وغیر وهابی آهنگ کابل کرد، هردو را در زیر درختی بنشاند که میوه چینی کنند. یکی را میدانیم که از این جهان رفته است، اما از فرار وقرار سیاف هنوز خبری است؟

*جزوۀ متن بیانیۀ صبغت الله مجددی.10 عقرب 1366. لاهور

***

۱۸

زن ستیزی فراری ها

بُعد تفاهم نداشتن، با هم جنگیدن وسایرمصیبت زایی ها را که در جایش بگذاریم، بُعد اجتماعی- فرهنگی و تصورات آنها برای ادارۀ افغانستان را با مثالی از رفتار با زنان می آوریم:

درپیامد جلسۀ کلان شورای قیادی و مشورتی (مدینة الحجاج راولپندی ۳۰ دلو سال۱۳۶۷ خورشیدی)، گزارش داده شده بود که وزارت ذکور و وزارت زنان نیز در نظر است. واکنش تند و مخالفت آمیز که از طرف یک تعداد تبارز یافت بود و امروز صورت “رسمی وشرعی” یافته، به عنوان ریشه های محکم قطع ناشده، سزاوار شناسایی است:

“مولوی ذاکری گفت: مکتب نسوان که در هیچ یک ازمذاهب نیست، اما شما برایشان وزارت ایجاد میکنید…

آوازهای اعتراض آمیز از هر گوشه وکنار تالارعلیه وزارت نسوان بگوش میرسید. استاد سیاف مداخله نموده گفت: این وزارت برای یک مصلحت در نظر گرفته شده است. بازهم علما جمع شوند وبا شوری قیادی صحبت کنند. اگر غیرشرعی بود وشما لازم ندیدید، آنرا حذف میکنیم…

در همین وضع نا آرام مولوی نسیم آخوند زاده به چوکی بالا شده وعلیه تعلیمات نسوان تبلیغ کرد وگفت: در افغانستان از زمان ظاهر شاه تا اکنون هر گونه فساد و بداخلاقی، بی حیایی، روی لچی( بی حجابی) که رایج شده است، از به مکتب فرستادن زنان ناشی شده است. پس نباید زمینۀ چنین فسادی فراهم شود. در اسلام حاکمیت زنان وجود ندارد در حالی که ما برایشان وزارت ایجاد می کنیم! این وزارت از طرف ما همه جانبه رد میشود…”(حقایق ناگفته از:جریان شورای مشورتی افغانستان.گرد آورنده: م.خبرنگار. چاپ ۱۳۶۸. پاکستان)

این سخن کهنۀ پیشینه را از آنروی بازآوردیم که پیام زهرآگین اش، همان هنگام نیز زنان ودختران بیشماری را که با دلهای پرداغ، از جفای حکومت ستمگر ودست نشانده به سوی پاکستان روی آورده بودند، با تهدید بی وقفه مواجه می کرد. سخن کهنه یی که نه تنها از کلۀ یک تعداد فرارنکرده است، بلکه اکنون با زن آزاری و زن کشی در مسند قدرت نشسته است.

***

۱۹

برگشت تبهکارانه 

فرار نجیب الله به دفتر ملل متحد در کابل، حاکی از پایان یابی حاکمیت حزبی بود که از کودتای هفتم ثور با رهنمود های حفیظ الله امین، براورنگ قدرت مردم آزاری وجفاورزی گسترده نشست وبا پشتوانۀ تهاجم اتحاد شوروی، سرکوب قهری مخالفان، چند سالی عمر خشونت بار وغم آمیز یافت. در قسمت های پیشین دیدیم که یکی از پیامد های آن، ایجاد موجهای فرار ملیون ها انسان از افغانستان بود. از آنجمله فرار رهبران گروه های جهادی به سوی پاکستان. در پیوند با فرار وهجرت آنها، این هم شایان یادآوری است که سند ومدرک واطلاعی در دست نیست که پول هنگفت وسرمایه یی را با خود برده باشند. اما جان سخن در اینجاست که در پاکستان وبه ویژه در پشاور و حومه، همه دارای آرگاه وبارگاه شدند. وقتی حکومت مؤقت ناگزیری ومجبوری را با ریاست سه ماهۀ حضرت صبغت الله مجددی و خشم توفانزای حکمتیار به سوی کابل فرستادند که یاران نجیب الله حکومت را به “برادران مجاهد” بسپارند، بازهم شنیده شده است که پول وسرمایه باد کرده را نه تنها به افغانستان نیاوردند بلکه هرگز گزارشی ندادند که به نام مجاهد و بیچاره ومظلوم از کی و چه اندازه گرفتند و در کدام راه به مصرف رسانیدند و در کدام بانک ار بانکهای پاکستانی وسایر کشور ها چه مقدار ذخیره دارند.

سوکمندانه آنچه را با خود آوردند وهمواره آنرا نگهداشتند و از خود دور نکردند، جنگخویی و فقدان احترام وتحمل همدیگر بود. داشته یی را می گوئیم که کاردی بود خونریز و با استفاده از آن دمار از رزو گار مردم در آوردند. جنگهای کابل که نماد این چهره از خشونت آنها در بازگشت از فرار بهره جویانه با کارکرد تبهکارانه است، رویدادی تعجب انگیز نبود. آنها در داخل افغانستان بارها در مناطقی ک با هم روبرو میشدند، دست به تفنگ برده بودند. اگر در پشاور نازسیاسی و قهر و دست ندادن ویا نماز نخواندن یکی در عقب دیگر شهرت یافته بود، بازتاب آن در داخل کشور خونریزی بود. خونریزی در کنار خونریزی های ارتش خونریز و آتش افروزشوروی. اما آن خونریزی ها را در پاکستان نمیتوانستند انجام دهند. زیرکاسۀ صبر ضیأالحق لبریز میشد. جز موارد استثنایی ومعدود.

چنان است که اگر پیرامون جنگهای دل آزار کابل، هرچه نوشته شود وهرچه هرفرد وابسته به هرگروهی بنویسد، هراندازه هم که کاسه وکوزه را بر سرِ رقیب بشکنند وبه توجیه گری خودی بپردازند، یک واقعیت را مردم داغدیدۀ کابل نیز به وضاحت گواه بوده اند که همه در فکر جنگ بودند. زبان همه زبان خشونت وتفنگ و نشان دادن زور به رقیب بود. اما دراین راستا، نقش گ. حکمتیاربه عنوان آتشدهندۀ نخستین درباروت خانۀ تبهکاری در کابل و راکت فرستادن از چهارآسیاب ایفا کرد، برجسته تر به نظر می آید.

ادامه دارد

You may also like...