«به نام تو این مرگ خجسته است»: فدریکو گارسیا لورکا در شعر شاعران مدرن عرب

۲ سرطان، ۱۳۹۵

نویسنده: یعیر حوری

مترجم: مجیب مهرداد

لورکا و میراث عربی -اندلسی

Screen Shot 2016-06-23 at 13.15.30

هدف از نوشتن این مقاله یافتن چگونگی بازتاب تصویر شاعر معروف اسپانیایی، فدریکو گارسیالورکا (۱۸۹۸-۱۹۳۶) در آثار شماری از مهمترین شاعران مدرن عرب است.
این نبشته تلاش خواهد کرد تا نشان دهد که چگونه تصاویر شاعرانه و تجارب نوشتاری لورکا بر شعر شاعران عرب در جریان سال های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ تاثیر گذاشت و این اثرگذاری تا زمان شاعران معاصر عرب نیز به نحوی از انحا ادامه یافته است.

این که چرا لورکا به چهره ای تاثیرگذار در شعر معاصر عرب مبدل شده است، دلایل زیادی وجود دارد. دلیل اول این است که آن شاعرانی که تحت تاثیر تخیل و تصویرپردازی لورکا در شعرهای خود قرار گرفته اند، از این امر نیک آگاه بودند که لورکا خود را شاعر اندلسی می دانست، و شعر او با شعر کلاسیک اندلسی-عربی پیوند داشت. در سخنرانی ای که لورکا در ماه فبروری سال ۱۹۲۲ در غرناطه داشت، از این نزدیکی و پیوند با مخاطبانش سخن گفت. او در این سخنرانی که عنوان اش «اهمیت تاریخی و هنری سرود قدیمی کونتی خوندو ‭{‬شیوه ای از سبک آواز فلامینکو-م‭}‬» بود، به بحث در مورد شعرهایی که در همان سال نوشته بود (و بعدتر در سال ۱۹۳۱ در کتابی زیر نام شعر های کونتی خوندو با عنوان «شعر سرود ژرف» نشر گردید) بحث کرد.

لورکا در خطوط زیر درباره سرچشمه های شاعرانه و معنوی شعرش سخن می گوید:
«همان گونه که در سیگویریا‭ {‬شکل ابتدایی آواز کونتی خوندو…‭}‬ و در ژانر های دختر آن، می توان قدیمی ترین عناصر شرقی را یافت، در بسیاری سرودهای کونتی خوندو نزدیکی عجیبی ‭{‬میان این سرودها‭}‬ و سرودهای قدیمی شرقی می توان یافت. زمانی که سرودهای ما به مرزهای درد و عشق می رسند به شکل های بیانی متعالی شعرهای عربی و فارسی نزدیک می شوند. حقیقت این است که سطرها و سیمای قدیم عربی هنوز در فضای قرطبه و غرناطه باقی مانده است.» (هفته نامۀ الااهرام، ۱)

برعلاوه، لورکا در یکی از سخنرانی های مشهور دیگرش با عنوان گیرایی (Duende): نظریه و میان پرده (Divertissement)، بیان می کند که گیرایی، جذبه و اشتیاق بی نظیر درونی و منبع الهام شاعرانه که شاعران و شعر اسپانیا را تشخص می بخشد، از میراث فرهنگی ای سرچشمه می گیرد که در شبه جزیره عرب ظهور کرد. منبع آن دعاها و اوراد صوفیان مسلمان است. در تمام موسیقی عربی، رقص عربی، سرودهای عربی، مرثیه های عربی با گیرایی با صدا های بلند الله، الله، خدا، خدا استقبال می شود که مشابه آن اوله، اوله در مسابقۀ گاوبازی بوده می تواند. هرچند نمی توان ادعای مشابهت مطلق کرد اما در تمام سرودهای جنوبی اسپانیا گیرایی نمایش با بانگ الله همراه است- یک تمایل عمیق انسانی، که از طریق فریاد برای وصل با خدا توسط احساس پنجگانه و فیض جذبه میسر می شود…

همچنان که خواهد آمد، لورکا می گوید شعری که به واسطه شاعران عرب اندلسی در قرون وسطا (مانند ابن سعید المغربی۱۲۱۴-۱۲۸۶ که گزیده ای از شعرهای شاعران مذکور را گرد آورده و به اسپانیایی نیز ترجمه شده بود) شباهت های زیادی با سرود سنتی اندلسی یعنی کونتی خوندو دارند.این ترانه ها به صورت عمیقی عاطفه، سبک و تم قربانی را با درد، رنج، عشق و مرگ، با شکل بومی موسیقی در آمیخته اند که در آن می توان به وضوح نشان شعرهایی را یافت که توسط شاعران عرب در زمان اشغال اسپانیا توسط مور ها۷۱۴-۱۴۹۲ سروده شده اند. در این دوره مورها بر همه ابعاد زندگی مردم اندلس تاثیر گذاشتند. (هاریسون لوندر، ۱۵)  لورکا به فرهنگ عربی اسپانیا به عنوان یکی از مولفه ها یا اجزای جهان شاعرانه اش اشاره می کند که در شعر او حضور داشته و به ثمر نشسته است. به خصوص این تاثیر پذیری را در یکی از آخرین مجموعه های شعری او «دیوان تمریت، ۱۹۳۴» می توان دید که این مجموعه در بر دارنده شعرهایی است در ستایش میراث کهن غرناطه ومیراث سنت اسلامی که در طول یک دوره ۸۰۰ ساله در این سرزمین ریشه دوانده است.

غرناطه شهری که ‭{‬لورکا‭}‬ در آن بزرگ شده بود، همچنان نقش تعیین کننده ای در شکل گیری حساسیت خاص او به فرهنگ عربی داشت. در پژوهشی درباره لورکا، زندگی و شعر او، فیلیشیا هاردیسون لاندر می گوید که لورکا را غرناطه افسون کرده بود. این افسون ریشه در فرهنگ عربی ای داشت که از زمان اشغال مور ها باقی مانده بود؛ مانند آب های جاری بی شمار در محلات عمومی، سرک های باریکی که سایه بان های آن گرمای آفتاب اندلسی را کم می کرد، حیاط های خلوتی که از عطر گل های شاداب طبیعی سرشار بودند و مهمتر از همه طاق های مزین کاخ الحمرا از قرن چهارده روی دامنه ای در نزدیکی مرکز شهر. غرناطه مهمترین سوژه شعرها و نثرهای لورکا و همچنان زمینه یکی از بهترین و آخرین نمایشنامه های او« دنا روزیتا دخترخانه» نیز می باشد. لاندر بیان می کند که به عقیدۀ لورکا، عادات و رسوم صوفیانۀ عرب در شکوفایی فرهنگ اسپانیا نقش داشت، همان چیزی که ‭{‬بعدها‭}‬ به واسطه سخت گیری های منزه طلبانۀ کاتولیکی سرکوب شد (هاریسون لاندر، ۴)

حقیقت دیگر درباره این که لورکا به چهره ای ستایش برانگیز در میان شاعران مدرن عرب مبدل شد همانا حساسیت اجتماعی او بود. این آگاهی اجتماعی هم در شعر و نیز در بحث های شاعر بازتاب یافته اند؛ همان آگاهی ای که منجر به قتل او از جانب «جوخه سیاه» فاشیست ها شد. ما درباره این که مرگ لورکا بر شاعران چپ در سال های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ چی تاثیر عاطفی ای گذاشت، بعدتر بحث خواهیم کرد. این شاعران او را به عنوان واقعی کلمه یک شاعر انقلابی می پنداشتند، کسی که جانب هیچ حزب سیاسی و نهادی را نگرفت اما حاضر بود که برای دیدگاه های اجتماعی و آزادی خواهانه اش قربانی بدهد. (هریسون لاندر، ۳۶)

به راستی همان گونه که لاندر اذعان می کند، در این که لورکا شاعری ضد فاشیست بود تردیدی وجود ندارد. آخرین کارهایش اشتیاق عمیق او را به پرداختن به مسایل اجتماعی در کارهای هنری اش نشان می دهد. این هم حقیقتی انکار ناشدنی است که لورکا با هیچ حزب سیاسی ای پیمان نبست، همان گونه که یک ماه پیش از مرگش گفته بود:

«من هرگز سیاست مدار نخواهم بود.من یک انقلابی ام زیرا شاعر واقعی ای نمی شناسم که انقلابی نباشد. همین طور نیست؟ اما سیاست مدار؟ هرگز هرگز نخواهم بود ‭{‬…‭}‬ من در صف فقرا هستم.» (همانجا، ۳۶)

در همین دوره او درباره این که چی چیزی باعث شد که مادرید را ترک کند و به غرناطه برگردد می گوید:

«من این جا را ترک می کنم زیرا آن ها می خواهند مرا با سیاست درگیر کنند، چیزی که درک نمی کنم، و نمی خواهم در آن باره چیزی بدانم[…] من دوست همه هستم، و خواست من برای همه این است که غذا و کار داشته باشند.» (همانجا ۳۶)

او در دو مصاحبه اش نظریه مشابهی درباره نقش روشنفکران در اسپانیا بیان کرد:

«من همیشه در صف آنانی خواهم ماند که چیزی ندارند، آنانی که حتا آرامش در فقر هم از آنان دریغ شده است. ما- و با گفتن ما مرادم روشنفکران اند- درس خوانده هایی که مربوط طبقه متوسط اند. کسانی که برای قربانی آماده اند. بیایید با چالش ها رو به رو شویم.» (گیبسن، ۳۴)

«روزی که فقر ریشه کن شود ما شاهد بزرگترین انقلاب روحی ای خواهیم بود که جهان به خود دیده است. ما توان تصور روزی را نداریم که آن انقلاب بزرگ در رسد. من مانند یک سوسیالیست واقعی صحبت می کنم، همین طور نیست؟» (همانجا ۵۴)

لورکا از نقش هنر در آخرین مصاحبه اش که پیش از مرگش منتشر شد، سخن گفت. لورکا به صورت روشن به آن دسته از هنرمندانی که هواخواه نظریۀ هنر برای هنر اند، تاخت:

«نظریۀ هنر برای هنر اگر از قضا نظریه مسخره ای نمی بود بسیار ستمکارانه به نظر می رسید. هیچ انسان نجیبی بیش از این به آن همه حرف بی معنا درباره هنر ناب باور ندارد، هنر فقط برای هنر. در این برهه مهم هنرمندان باید با مردم بخندند و بگریند. ما باید دسته گل را بر زمین بگذاریم و تا کمر در گل و لای فرو رویم تا آنانی را کمک کنیم که در انتظار دسته گل اند. تا آنجا که به من مربوط می شود من به ارتباط با دیگران نیازمندم. این دلیلی اصلی است که من پشت دروازه های تیاتر دق الباب می کنم و همه استعدادم را وقف آن کرده ام.» (گیبسن، ۵۵)

لاندر نشان می دهد که در مصاحبه ای در ۹ فبروری ۱۹۳۶ لورکا به گونه مستقیم پیوندش را با فرهنگ عربی بیان کرد و همچنان به گونه واضح از مخالفتش با رژیم برسر اقتدار در اسپانیا سخن گفت، رفتاری که دشمنی و کینه در غرناطه را به اندازه هر فعال سیاسی علیه او برانگیخت. در آن مصاحبه نظرش را درباره سقوط مورها به دست فردیناند و ایزابیلا در سال۱۴۹۲ بیان کرد:

«آن رخداد فاجعه بار بود، یک مدنیت ستایش برانگیزی از شعر و معماری ظریف و بی همتا در جهان ناپدید شد و به جای آن یک شهر فقیر و منکوب شده، یک « خراب آباد» برجای ماند که توسط بدترین بورژواها در اسپانیا تصرف شده بود.» (همانجا ۳۷)

عامل عمده دیگر در ساختن اسطوره لورکا به عنوان یک شاعر «عرب»، «فواره بزرگ»  (Fuente Grande)نزدیک غرناطه بود؛ جایی که شاعر در آن دفن شد. در یک پژوهش ستایش برانگیز درباره قتل لورکا، ایان گیبسن نشان می دهد که (Fuente Grande) سرگذشت جالبی دارد. عرب ها صدای آبی را که از عمق چشمه به صورت مستمر بلند می شود  Ainadamar (تلفظ اسپانیایی نام عربی آن یعنی عین الدمع« فواره اشک ها») می گویند؛ نامی که هنوز برای این آب چشمه برجا مانده است. این آب چشمه در گذشته به مراتب بزرگتر از اکنون بود. این چشمه هنوز وجود دارد و قابل آشامیدن برای عرب هاست. ساکنان قدیم می خواستند این آب را از طریق کانالی به غرناطه انتقال دهند. (گیبسن، ۱۶۳)

عرب ها همیشه این چشمه را با محلات اطراف آن ستایش می کردند. این آب باعث شده بود که اجتماعی در پیرامون آن خانه بگیرند. از خانه های بزرگ اطراف آن اکنون اثری نمانده است، اما سرودهای زیادی در ستایش عین الدمع از شاعران عرب هنوز باقی مانده است. مهمتر از همه در این مورد شعری است از ابو البرکت البلافیقی (۱۳۷۲). البلافیقی قاضی ای اهل اندلس بود که در قرن چهاردهم میلادی می زیست و در کنار کار قضاوت به تاریخ نویسی و شعر نیز می پرداخت. او در المیریا به دنیا آمده بود… این قاضی در شعری که در آن نامی از اسحاق الموصلی (۸۵۰ م) مشهورترین نوازنده عرب در آن زمان برده بود، از دلتنگی اش برای عین الدمع چنین می گوید:

«هنگام جدایی با عین الدمع است، خونم از جهش باز مانده است، آیا جریان اشکم در چشمۀ چشمم نیز خشکیده است؟
آب هایش مویه می کنند، مانند مویه یکی که عشق به بردگی اش کشیده باشد و قلبش را گم کرده باشد.
پرنده ها نیز نواهایی زمزمه می کنند، انگار نوایی از موصلی است، که به یادم می آورد گذشته های دوری را که به ایام جوانی پانهاده بودم.
و مهتاب آنجا، به زیبایی یوسف، که بر ایمان هر مسلمانی خدشه وارد می کند.»

گیبسن اذعان می کند که منطقاً (Fuente Grande)، در گذشته به واسطه شاعران مسلمان غرناطه ستایش می شد و این ستایش شش صد سال بعد هنوز در شعر بزرگترین شاعر غرناطه نیز ادامه می یابد (همانجا، ۱۶۴). شماری از شاعران عرب نیز همان گونه که خواهد آمد، به این مساله پرداخته اند تا بیش از پیش تصویر لورکا را به عنوان شاعر عربی در جایی ترسیم کنند که شاعران عربی- اندلسی به عبادت و نیایش می پرداختند.

لورکا و شعر متعهد عرب

شکست اعراب در جنگ سال ۱۹۴۸ ‭{‬جنگ اعراب و اسراییل-م‭}‬ و مبارزه قهرآمیز مردم عرب در برابر استعمار غربی در دهه پنجاه برای شعر مدرن عرب به نقطه عطفی مبدل گشت. نومیدی و یاس منبعث از اوضاع سیاسی تاثیر ژرفی بر روح جمعی عربی گذاشت. این امر باعث شد که اکثریت شاعران عرب در این دوران به نگاه تازه ای درباره نقش هنر به صورت عام و نقش شعر به صورت خاص برسند. (حورانی، ۳۹۶-۳۹۷)

آن دسته از شاعران عرب که در صف حلقات چپ قرار داشتند به این باور رسیدند که در جهان عرب شعر آن ها باید در خدمت مبارزه اجتماعی قرار گیرد تا جامعه عربی از این طریق به حیات دوباره برسد و به شکل گیری یکپارچگی آن شود. این شاعران بوطیقای شعر شاعران سلف خود را با انزجار رد می کردند، و آن ها را شاعران نیوکلاسیکی می دانستند که در صف رژیم برسر قدرت قرار دارند. آن ها به برج عاج نشینی سمبولیست ها، به درونگرایی و نگاه عوام گرایانۀ رمانتیک ها می تاختند. تقریباً همه شاعران بزرگ این دوران شعرشان را در خط مبارزه ملی قرار داده بودند. پس از این دوران تا دو دهه دیگر واژه عربی التزام که ترجمه فرانسوی واژه «engagement» بود و به واسطه ژان پل سارتر ابداع شد، به یکی از مهمترین اصطلاحات در نقد ادبی عربی مبدل گشت. (بداوی، تاریخ مختصر۸)، از همه مهمتر، برای این شاعران میزان تعهد یک شاعر تنها از طریق اشتیاق شاعر به مردن در راه مبارزه اجتماعی برای آزادی و استقلال ملی به اثبات می رسید.

شور نو انقلابی شاعران عرب را بر می انگیخت تا برای الهام شاعرانه به قلمروهای بیرون از سنت شعری شان پا بگذارند و به ویژه از تجارب شعر انقلابی غربی قرن اخیر ‭{‬قرن بیست‭}‬ بهره ببرند. آن ها عمدتاً به شاعران روسی ای مانند ولادیمیر مایاکوفسکی و بوریس پاسترناک مراجعه می کردند، از شاعران فرانسوی به لوی آراگون و پل الوار علاقه گرفتند، به ناظم حکمت، شاعر ترک، به پابلو نرودا، شاعر چیلی، هم تمایل داشتند و حتا به شاعران آلمانی ای چون فریدریش شیلر و ولفگانگ ون گویته، خصوصاً به شعر جریان انقلاب«sturm und Drang» (طوفان و تنش) ‭{‬نهضت ادبی رمانتیک آلمان پس از انقلاب فرانسه-م‭}‬، تمایل نشان دادند. شعر این شاعران توسط چپی ها ستایش می شد و شاعران عرب از آن ها به عنوان الگوهای قاطع خود در شعر و شاعری تقلید می کردند.

اما گارسیا لورکا در جایگاهی بالاتر از همه قرار داشت. شعر و زندگی خارق العادۀ او بسیاری از شاعران چپ عرب را تحت تاثیر قرار داده بود. این شاعران او را نمونه کامل ایثارگری قلمداد می کردند. شاعر معروف عراقی بدر شاکر السیاب (۱۹۲۶-۱۹۶۴) یکی از مهمترین شاعران چپ این دوران، شعری به این شاعر اسپانیایی با عنوان« گارسیا لورکا» تقدیم کرده است. این شعر در مجموعه ای از او با نام« سرود باران، ۱۹۶۰» نیز آمده است. شعر با این سطرها آغاز می شود و السیاب به یکی از موتیف های ویژه لورکا در این شعر اشاره می کند:

«شعله ای در قلب او است
از آتش درونش گرسنه ها تغذیه می کنند
از جهنم اش، آب ها در جوش اند
و سیلاب او زمین را از شیطان پاک می کند… (۳۳۳-۳۳۴)»

برای تاکید بر دیدگاه های سوسیالیستی لورکا و ستایش از تب و تاب انسانگرایانه اش، السیاب به ماهیت شاعر از رهگذر شعرهای لورکا ارجاع می دهد. شعر اول یکی از شعر هایی از لورکا است که به غایت شناخته است. در این شعر او می خواهد تصویر روشنی از شاعر ایده آل ارایه کند. در یکی از سخنان معروفش که در مقدمه مجموعه ای از او به نام (libro de poemas) آمده است، لورکا به روشنی از شاعر به عنوان کسی سخن می گوید که سرشار از نشاط و نیروی درونی طبیعی است، کسی که می تواند جامعه فاسد را از طریق کاربرد استعداد شعری اش از شر شیطان رهایی بخشد:

« من در دست هایم آتش را نگه می دارم»  (libro de poemas,4)

دومین استعاره، استعاره قلب شعله ور شاعر است که به هر سو در حال پراکندن نور است. السیاب همچنان به شعرهای دوران نخست کار لورکا نیز توجه داشته است، به ویژه به شعر معروف او « ترانه میدان کوچک» که این شعر هم از مجموعه (libro de poemas)، (مجموعه اشعار، ۱۹۱۹) می باشد. شعر در بر دارنده گفتگویی است میان شاعر و کودکان، گفتگویی که در میدان شهر اتفاق می افتد. در این گفتگو از شاعر پرسیده می شود که خودش را برای آنان معرفی کند و همچنان از آواره گی اش در زمین برای تبلیغ رسالت اش برای ساکنان زمین برای شان بگوید:

کودکان:
چی کسی راه بر تو بنمود
راه شاعران را
من:
فواره و سرود جاری اعصار

کودکان:
آیا از زمین و اقیانوس آن سوتر می روی؟

من:
این که پر از نور است،
قلب ابریشمین من است، و
و پر از زنگوله هایی که گم شده اند،
و پر از زنبور و شقایق
و من دور خواهم رفت
پشت آن تپه ها
تا نزدیکی نور ستاره

از نظر السیاب، شاعر ایده آل انقلابی با نوشتن شعر متعهد در مبارزات سیاسی و اجتماعی مردم داخل می شود. شاعر از نظر السیاب، نمی تواند در برج عاج آرام بنشیند و به صورت فزیکی از مردمی خود را تجرید کند که از فقر و گرسنگی در رنج اند. این دیدگاه سیاب زمانی بیشتر واضح می شود که او به شعر دیگری از لورکا ارجاع می دهد، عنوان این شعر« سانتیاگو، ترانه معصوم» است که این شعر نیز در مجموعه «libro de poemas» آمده است. شاعر در این شعر چهره سانتیاگو شاعر-پیامبر افسانوی را ترسیم می کند، کسی که در روی زمین با لشکری از سلحشوران سرگردان بود. او فقط یک هدف داشت؛ تغذیه گرسنگان در میان مردم اش:

«آنگاه که سانتیاگو از پیش دروازه ام گذشت»
دو کبوتر من به پرواز درآمدند…
به راستی او دلخواه بود، و فرشته ای از فرشتگان خدا
« بگو، زن خوب، برای ما بیش از این بگو، آن آوارۀ پرشکوه به کدام راه رفت؟»
«او پشت این کوه ها ناپدید شد با کبوتران سفید من و با سگ من.»
اما او خانه را برای من برجا گذاشت
با گل های بی شمار یاسمن و مرسل
خوشه های نورس در تاکستان رسیده بودند
و روز بعد انبار را مملو از چیزهای خوب یافتم.
این بود تمام آنچه آن رسول انجام داد. (libro, 65)

معلوم می شود که چیزی که بیش از همه روح السیاب را تسخیر می کند نظریه ای است که در مقدمه مجموعه «اسطوره ها» (۱۹۵۰) گفته است. در این مقدمه السیاب می گوید که شاعر در زمان مبارزه سیاسی و اجتماعی نباید از نظریه هنر برای هنر دفاع کند. این واضحا تاثیرپذیری او از نظریه لورکا را درباره نقش شاعر نشان می دهد:

« من در میان کسانی هستم که باور دارند که هنرمند در برابر جامعه فقیری که می زیید دینی دارد که باید ادا کند[…] اگر شاعر قرار است صادقانه از همه جلوه های زندگی سخن بگوید، باید از درد ها و امیدهای جامعه نیز بی آنکه کسی او را واداشته باشد، سخن بگوید» (۱۰۱-۱۰۲)

شاعر عراقی دیگری که زیر تاثیر اسطورۀ لورکا قرار داشت، عبدالوهاب البیاتی (۱۹۲۶-۱۹۹۹) بود. همان گونه که محمد بداوی می گوید، بیاتی نیز از تمام شاعران چپ غربی ای که در بالا نام شان آمد، متاثر بود. مرگ لورکا مضمونی بود که در دو کتابی که در دهه۶۰ نوشت، تاثیرش احساس می شد. ما در «چی خواهد آمد و چی نخواهد آمد» (۱۹۶۶) و بسیار واضحتر در مجموعه« در زندگی در مرگ» (۱۹۶۸)، (مقدمه، بداوی، ۲۱۰) این تاثیر را می بینیم. همو شش شعر پیهم دیگر نیز می نویسد که آن ها را به لورکا و شهر غرناطه با عنوان«مرثیه هایی برای لورکا» اهدا می کند. بر علاوه، بیاتی یکی از شعرهای مهم دیگرش را نیز با عنوان«مردن در غرناطه» به لورکا هدیه می کند. در سطر هایی که می آید، بیاتی تصویر روشنی از این که مرگ لورکا در او زنده است ارایه می کند:

معلم کودکان در غرناطه فریاد کشید:
«لورکا می میرد، او مرد، فاشیست ها اعدامش کردند در شب، در نزدیکی رود فرات، بدنش را از هم جدا کردند و چشمانش را در آوردند.»
لورکا اکنون بی دست، رازش را به سیمرغ می گوید…
«به نام تو این مرگ خجسته است»
من در حال مرگم
در ظلمات تابوت
روبهی در گورستان گوشت تنم را می خورد
و خنجرها در من فرو می روند…
اینک من به پایان رسیدم
«به نام تو این مرگ خجسته است» (۲۷-۳۱)

در این سطرها بیاتی به گونه روشن از دوچیزی سخن می گوید که در همه شعرهایی که به شاعر اسپانیایی تقدیم شده اند آمده اند. مساله اول مرگ مهیب شاعر است که چونان مرگی برای مردم، خجسته تلقی می شود، به ویژه آن گاه که این مرگ در هنگام مبارزه اتفاق می افتد. مساله دوم گونه دهشتناک مرگ شاعر است، شاعر پس از مرگش به اسطوره ای جاوید و شخصیتی فرازمانی مبدل می شود؛ مانند سیمرغ، شاعری که شعرش جاویدانه است و نسل های آینده را الهام می بخشد.

اما موتیف مهمتر، معرفی لورکا به عنوان شاعر عرب است. در این سطرها سواحل رود فرات، زادگاه بیاتی، با کناره های عین الدم آخرین آرامگاه لورکا جا به جا شده است، همان مکانی که به واسطه شاعران عرب در گذشته ستایش شده بود. بیاتی خودش را با لورکا همذات پنداری می کند و او را چونان شاعری عراقی درنظر می آورد که در راه مبارزه برای آینده با سعادت مردمش جان می بازد.

صلاح عبدالصبور (۱۹۳۱-۱۹۸۱) شاعر مصری در مجموعه ای با نام« رویاهای دلاوری از اعصار گذشته» (۱۹۶۴) شعری را به شاعر اسپانیایی تقدیم می کند که عنوان آن«لورکا»، شبیه شعری از السیاب، است. عبدالصبور در این شعر که به شعری از لورکا ارجاع دارد، شاعر را به عنوان شخصیت اسطوره ای با قلبی شعله وری ترسیم می نماید که در روی زمین آواره است و گرسنگان، و به خصوص کودکان گرسنه، را در میان مردمش غذا می دهد. این کودکان گرسنه در نزدیکی فواره ای در میدان شهر زندگی می کنند، تمی که در شعرهای لورکا بارها مورد استفاده قرار گرفته است. (لاندر، صص ۲، ۶۰، ۷۳، ۱۲۹، ۱۴۳)

لورکا

فواره ای در میدان شهر
سایه و جایی که کودکان فقیر در آن می آرامند
لورکا ترانه کوچی
لورکا قلبی مملو از نور
خورشید زرین
در شبی تابستانی که باد نمی وزد
شاعر اسطوره می شود
گاردهای نفرت انگیز او را کشته اند
همان گونه که با کلمات تلخ و شیرین
آن ها مانند فواره ای جاری اند
فواره ای که از همان جایی که تو مرده ای جاری است
او در نزدیکی خدای خشمگین خواهد آرمید
و از خداوند طلب آمرزش گارد های احمقی را خواهد کرد
که آخرین فرزند خدا را کشته بودند. (۲۲۸-۲۳۰)

عبدالصبور، شبیه بیاتی، روی دو موتیف در شعرهایش تمرکز می کند. نخست این ایده که مرگ شاعر در راه آرمان های اجتماعی همانند مرگ پیامبر است. مرگ لورکا، « آخرین فرزند خدا« کاملن مقایسه ای است که در آن مرگ لورکا با بر صلیب کشیده شدن عیسای مسیح یکی پنداشته شده است؛ کسی که مرگ خوفناکی را تجربه کرد، زیرا او در آرزوی گسترش آیینش در میان مردم بود. از نظر عبدالصبور کلمات لورکا مانند همه پیامبران بی زمان و بی نظیر اند، و برای آنانی که برای آزادی و آینده بهتر مبارزه می کنند حیثیت امر مطلق را دارند. موتیف دومی در کار عبدالصبور محل مرگ لورکا است. کلمات لورکا بر زبان راوی شعر عبدالصبور جاری می شوند، مانند« جاری باش مانند فواره»، نزدیک جایی که لورکا کشته شده بود؛ در عین الدم، فواره عرب، منبعی که شعر لورکا از آن جوشید و جایی که در آن شاعر بزرگ به الگویی برای شاعران عرب مبدل شد.

شاعر دیگر عرب که عمیقاً از لورکا متاثر بود، قاسم الحداد (۱۹۴۸) شاعر بحرینی است. تاثیر لورکا را در شعر بلندی از او به نام« حجاج اعتبار نامه اش را تقدیم می کند» که در مجموعه ای از او با نام«کوچ سر حسین از شهرهای خیانت» (۱۹۷۲) آمده است. در این شعر حداد قصه طفول، یک دختر عمانی، را می گوید که در جنگ های داخلی عمان (۱۹۶۵-۱۹۷۵)کشته شد (به خصوص در جریان شورش هایی که در منطقه ظفار اتفاق افتاد). این دختر بعدتر مشهور ترین شهید خلیج نام گرفت.

طفول قطرۀ خون در چشمان خلیج
شهید شد
بدرود ای دختر زیبا
گل عطر افشان. تو به سوی عشق و من به سوی مرگ خواهم رفت. (لورکا)
برایمان بگو! آیا پشت این درخت خشک، پرنده ای هست؟
آیا گوری برای دعا هست؟
زمانی که دختر کوچکی در خون لورکا خوابیده است
و رزهای وحشی در درون ما شکفته اند
او زخم شادی بخشی شد
ای لورکا
ترانه های تو گرما می بخشند
خاک عشق را در غرناطه یا خلیج
پنجره ای باز کن به سمت باد، لورکا کودکی است در آرزوی مرگ
در چشمان خلق فقیر، عشق پژمرده است
در غرناطه یا در خلیج
ای لورکا
اینجا فاشیست ها گردن شعر را شکسته اند
خون تو، که هنوز انتقامش برجاست، می گدازد قلب شاعران را
گرمای زبان تو ترانه ای است که شعر از آن می جوشد
ما خواهیم جنگید
زمین به حرکت خواهد آمد در غرناطه یا خلیج

حداد شعرش را با پایان شعر« ترانه ای در یکی از روزهای جولای» از لورکا آغاز می کند. در آن شعر راوی لورکا به زن جوانی می رسد که شوهرش در جنگی کشته شده است. راوی می خواهد او را از یکسو دلداری دهد و از سوی دیگر به او می گوید که او نیز به زودی با شوهرش یکجا خواهد شد:

خدا حافظ ای دختر زیبا
ای گل عطر افشان. تو
به سمت عشق و من به سمت مرگ خواهم رفت
خون در قلب من می جوشد
مانند چشمه ای. (libro,34)

عشق ناتمام و آغوش مرگ دو موتیف پر کاربرد در شعرهای لورکا در مرثیه های قاسم الحداد تکرار می شوند، تا لورکا به عنوان یک الگو و پیشوا برای شاعرانی که در مبارزات میهنی شرکت دارند، مطرح باشد.

از نظر حداد، طفول و لورکا حالا یگانه اند. طفول دختر کوچک عمانی حالا در خون لورکا خوابیده است و نماد سکوت قهرمانانه اشتیاق و شور در شعر او است. مرگ از نظر حداد و لورکا چیزی نیست که از آن باید ترسید. زخم مهلک طفول حالا«زخم شادی بخش» است، چیزی که شاعر انقلابی را برای مقاومت در برابر ستم انگیزه می دهد: «رز وحشی»، نماد مرگ در شمار زیادی از شعرهای لورکا، به روایت حداد « در درون ما شکفته است». به بیان دیگر مرگ شجاعانه هدفی است که شاعر انقلابی به آن می اندیشد. در این شعر راوی حداد سطر« در غرناطه یا خلیج» را تکرار می کند تا نشان دهد که شاعر مرگ در خلیج را همان گونه در می یابد که لورکا آن را در اسپانیا. در یکی از سخنرانی های معروفش لورکا آنگاهی که می خواهد شور و الهام را شرح دهد، مرگ در اسپانیا را رخدادی خواستنی می خواند، چیزی که زندگی آنانی را که می میرند، شکوه می بخشد. در هر کشوری مرگ همچون پایانی تلقی می شود، مرگ می آید و پرده پایین می افتد. اما نه، در اسپانیا این گونه نیست، در این کشور پرده بالا می رود. مردمان زیادی در چهار دیواری زندگی به سر می برند تا آن روز در رسد که مرگ آن ها را به سوی بالا بکشاند. تلقی مرگ در اسپانیا با سرزمین های دیگر تفاوت دارد، نیمرخ آن ها ‭{‬آن هایی که می میرند‭}‬ مانند لبۀ تیغ یک وحشی زخم می زند. کنایه ها درباره مرگ و سکوت ژرف آن برای اسپانیایی ها قابل درک است.

بیش از این ها حتا حداد مرگ لورکا را مرگ یک عرب قلمداد می کند، کسی که هنوز انتقام خونش گرفته نشده است و باید گرفته شود. در این مرثیه طولانی (همچنان در شعرهای دیگر آن مجموعه) حداد به چهره های معروف ادبیات و تاریخ عرب مانند امرالقیس، الخنثا، الجاحظ، الحجاج، اسما بنت ابی البکر، و پسر او عبدالله ابن الذبیر ارجاع می دهد. حتا او از شخصیت ادبی ای چون شهرزاد نیز نام می برد. کاملن آشکار است که در این مرثیه لورکا به عنوان یک چهره غیر عربی توجه حداد را به خود جلب کرده است و او را مانند همه چهره های تاریخی عربی به یاد می آورد.

اسطوره لورکا از نظر شاعران فلسطینی نیز به دور نماند. دوتن از شاعران معروف فلسطینی، محمود درویش (۱۹۴۲) و سمیح القاسم (۱۹۳۹) از شعر و زندگی لورکا در شعرهای شان یاد کردند تا توجه مخاطبان شان را به وجه انقلابی شعرشان جلب کنند. درویش چند بار یاد کرده است که شعر لورکا بر او تاثیر گذاشته است. عاشقانه های قدرت مند لورکا و استعاره های تکان دهنده او، تلخی مرثیه های او ذهنیت درویش را در آغاز کار نوشتن شعر زیر تاثیر داشته اند. شاعر فلسطینی همچنان گفته است که شعرهای دوره های اول کار او بی درک اثرات لورکا قابل فهم برای مخاطبان نخواهد بود. در مجموعه شعری او با نام« برگ درختان زیتون» (۱۹۶۴)، درویش شعری به نام لورکا دارد که آنرا به شاعر اسپانیایی تقدیم کرده است. این شعر این گونه آغاز می شود:

………………………………………………………………………

«ای رز خونین، از تو طلب بخشش می کنم. ای لورکا خورشید در دست توست
صلیبی غرق در شعلۀ شعر
زیباترین دلاوران به سمت تو راه می پیمایند، و ایثار شان را برای تو می آورند،
مرد و زن.» (۱۳۶-۱۳۸)

درویش مانند سایر شاعران انقلابی آن دوران بر دیدگاه لورکا از شعر در زمان مبارزات ملی تاکید می کرد. از طریق شعر درویش همان چیزهایی را می گوید که قبلاً از لورکا خواندیم. درویش شعری که به واسطه شاعر متعهد نوشته می شود را به آتشی تشبیه می کند که ظلم و ستم را می سوزد. از نظر شاعر فلسطینی در این زمان شاعر انقلابی ای که در چنین مبارزه ای کشته شود بدون شک می توان او را شهید خطاب کرد، مانند مسیح مصلوب، « صلیبی غرق در شعله های شعر». محمود درویش با الهام از قصه زندگی لورکا اعتقاد راسخ دارد که کلمات شاعر دارای آن قدرتی است که واقعیت را تغییر دهند و باعث شرایط بهتر شوند. به نظر این شاعر فلسطینی، اگر شاعر شعرش را در خدمت اندیشه های برحق سیاسی قرار دهد، می تواند «زمین لرزه» یا« طوفان» یا « بادی وزنده» باشد. درویش مانند السیاب بر شخصیت خیراندیش و با شفقت لورکا در برابر فقرا تاکید می کند، آن گونه که لورکا از تصویر سانتیاگو در این باره استمداد می جوید، شاعر آوارۀ گرد جهان که می خواهد گرسنگان را غذا بدهد.

در این سطرها درویش، شاعر فلسطینی، می خواهد که لورکا را از یک سو به عنوان الگوی دلخواه خود در مبارزه اجتماعی اش و از سوی دیگر، اسپانیا را به عنوان سرزمین مادری اش تصویر کند. درویش می خواهد میان چشم اندازهای وسیع فلسطین و غرناطه به واسطه درخت زیتون پیوندی ایجاد کند که اتفاقاً زیتون در شعر درویش استعاره ای برای یادآوری هردوسرزمین است. درخت زیتون به عنوان یکی از نمادهای ملی فلسطین حالا به عنوان نمادی از سرزمین اسپانیا هم است که مردم آن برای آزادی در جریان سال های ۱۹۳۰ مبارزه کردند؛ مبارزه ای که با مبارزه ملی فلسطینی ها از این طریق یگانه می شود. درویش در آخرین سطر شعرش« در آخرین شام در زمین» بر شناسه های اندلسی و فلسطینی تاکید می کند:

در پایان از خویش خواهیم پرسید: آیا اندلس
جایی در روی زمین بود یا جایی در درون شعر ما؟ (۱۰)
همان گونه که توقع می رفت، در این جا لورکا بار دیگر به عنوان شاعری تصویر می شود که در سرزمین های عربی مبارزه می کند، تصویری که او را به عنوان الگوی شاعران انقلابی عرب مجسم می نماید.
مرگ، الهام شاعرانه و تاثیر لورکا بر شاعران متاخر عرب

تقریباً سی سال بعد محمود در ویش در مجموعۀ« یازده ستاره» (۱۹۹۲) و به خصوص در «آسمانی پشت آسمان دارم»، می خواهد از غرناطه و اسطوره لورکا فاصله بگیرد، هرچند هنوز هم دیده می شود که شاعر فلسطینی به شیوه دیگری از تصاویر شاعر بزرگ اسپانیا اثر می پذیرد. شور شجاعانه و و طنین ملتهبی که صدای شاعر جوان فلسطینی را در دهه ۶۰ تشخص می بخشید، در این کار ها ناپدید اند تا بیش از پیش شاعر به زبانی متواضع و رام برسد. در نظر شاعر میانسال انقلابی فلسطینی، مرگ حالا پدیده ای خواستنی است. مرگی که درویش در این شعر از آن سخن می گوید با آن مرگ دلاورانه کارهای اولش تفاوت دارد. مرگ اینک مرگ شاعری است که دهه های مبارزه گرد خستگی بر چهره او نشانده اند، شاعری که به این نتیجه تلخ رسیده است که درپایان هرجنگی نباید انتظار فتح و ظفر را داشت. حالا شاعر اعلام می کند که اگر قرار باشد که بمیرد یا کشته شود، آرزو دارد که این رخداد در اتاق خوابش، زمانی که تصاویر و شعرهای لورکا را در اغوش گرفته است، اتفاق بیفتد:

میدانم که زمان
دوباره با من پیمان نمی بندد
در زبان و در جلدم پوست خواهم انداخت
شماری از کلمات عاشقانه ام در شعرهای لورکا خواهند آمد که در اتاقم سکنا گزیده اند
و ببین که چی ها در ماه بادیه دیده ام
به آهسته گی مرا بیرون کن
و به آهسته گی کارم را تمام کن
در زیر درخت زیتونم…
با لورکا (۱۳-۱۴)

تصویر شاعر در این سطرها توصیفی از آخرین آرزویش، مرگ در اتاق خواب، است؛ آن زمانی که پنجرۀ اتاق را باز مانده است تا به ماه خیره شود. این تصاویر عملاً از شعرهای شاعر اسپانیایی آمده اند. همچنان تصویر ماه به عنوان نماد مرگ و تصویر درخت زیتون به عنوان نماد سرزمین های اسپانیا و فلسطین از سه شعر معروف لورکا وام گرفته شده اند. نخستین این شعرها شعر«وداع» است. دومین شعر« رقص ماه در سانتیاگو» و سومین شعر«مرثیه ای برای اگناسیو سانچیز مخیاس»است. راوی شعر درویش، در پیوندی بینامتنی ای با این سه شعر در حال گفتگو است تا شاعر را در حال مرگ به تصویر بکشد.

در نخستین شعر مجموعه شعری اش«ترانه ها» (۱۹۲۱-۱۹۲۴) لورکا از خوانندگان اش می خواهد که بگذارند در آرامش کامل مرگ اورا فرا گیرد، در اتاق خوابش، زمانی که پنجره اتاق باز باشد تا او برای آخرین بار بر سرزمین اش نظر اندازد. (مجموعه اشعار۵۱۷) شعر دوم لورکا که درویش به آن ارجاع داده است، در مجموعه «شش شعر گالیسیایی» (۱۹۳۵) آمده است. در این شعر ماه تمام به عنوان نماد مرگ تصویر می شود، نشانه ای که در هنگامی که مرگ به مردم زمین نزدیک شود ظهور می کند. در این شعر راوی لورکا دوباره از مردم می خواهد تا او را بگذارند که در اتاق خوابش با آرامش بمیرد. (مجموعه اشعار، ۸۰۹-۸۱۰)

زیر درخت زیتون، دلخواه ترین مکان مرگ برای شاعر در شعر درویش، همچنان مکان مرگ شاعر (و گاوباز) ایگناسیو سانچز مخیاس است، کسی که لورکا مرثیه اش را زمانی که روی گور او در بیشه درختان زیتون ایستاده بود، سرایید. لورکا با چهار سطر زیر مرثیه معروفش را برای دوست اندلسی اش پایان می بخشد:

برای سالیان دراز به دنیا نخواهد آمد،
اندلسی ای چنان گشوده، چنان بی باک در ماجرا
من از وقارش می گویم با کلماتی که می مویند
و نسیم اندوهگینی را که بر بیشه زیتون می گذرد، به یاد می آورم. (CP827)

حالا درویش سالخورده بیش از این به وجهه انقلابی و دلاورانه لورکا نظر ندارد، چهره ای که پس از مرگش از او در خاطره ها مانده بود. لورکا حالا نمادی از تجسم فلسفی مرگ است، مرگ با ناگزیری و بی رحمی اش، همان تصویری از مرگ که در شعرها و نمایشنامه های لورکا به تصویر کشیده، شده است. (لاندر، صص . ۳۹-۴۱، ۷۹-۸۰، ۱۵۲-۱۵۳) در کنار بی رحمی مرگ، راوی در شعر درویش اکنون با عشق، مرگ محتومش را در اغوش می کشد و همه آرزویش این است که در کنار شاعر محبوبش بمیرد.

مرگ تنها رخدادی خواستنی در نظر درویش نیست. مرگ چیزی بیش از این هاست، راوی درویش که الهام شاعرانه اش را از شاعر اسپانیایی می گیرد و آرزو دارد که برخی از کلماتش« در شعر لورکا خواهند آمد» از این حقیقت آگاه است که لورکا به مرگ (و ترس پایدار مرگ) پیش شرطی برای نوشتن شعر می نگرد. لورکا استدلال می کند برای این که جذبه و منبع الهام در روح شاعر حضور یابد، مرگ باید همیشه او را احاطه کرده باشد. حضور مرگ بر اساس این دیدگاه، محرک پنهان در پشت همه شعرهای اصیل است.

چنین طنینی را در شعر سمیح القاسم شاعر دیگر فلسطینی نیز می توان یافت. در شعری با عنوان« شب هنگام بر درگاه فدریکو» از مجموعه شعری او که در سال ۱۹۸۶ چاپ شده است، راوی خانۀ لورکا را در میدان شهر پس از آن که توسط« جوخه سیاه» تعقیب می شود، می یابد.

راوی در این شعر ها در می یابد که نمی تواند در برابر« جوخه سیاه» بجنگد و نمی خواهد که مانند یک قهرمان بمیرد، در عوض به دو گزینه دیگر می اندیشد؛ یا خودش را باید تسلیم کند و یک مرگ غیر شرافتمندانه و دردناک به واسطه سربازان (همان هایی که لورکا را کشته اند و او حالا در خانه او است) در انتظارش باشد یا در خانه لورکا بماند و در انتظار مرگی آرام در حضور روح شاعر به سر برد، آن چه که راوی شعر درویش نیز از آن سخن گفته بود. بالاخره دروازۀ شاعر را می زند تا در خانه شاعر محبوبش در اسپانیا جان دهد. دیده می شود که دیدگاه لورکا به مرگ و مرگ به صورت خاص در اسپانیا قاسم را تحت تاثیر قرار داده است تا جای که مرگ اش را هم در اسپانیا تصور کند. همان گونه که گفتیم، لورکا در یکی از سخنرانی های اش مرگ را در اسپانیا خواستنی می گوید، چیزی که به زندگی شکوه می بخشد، دیدگاهی که مرگ را در اسپانیا منبع الهام شاعرانه هم می خواند:

در هر کشوری مرگ همچون پایان تلقی می شود. مرگ می آید و پرده پایین می افتد. اما نه در اسپانیا این گونه نیست، در این کشور پرده بالا می رود. مردمانی زیادی در چهار دیواری ها زندگی به سر می برند تا آن روز در رسد که مرگ آن ها را به آفتابی ها بکشاند. در اسپانیا مرگ متفاوت از مرگ در سرزمین های دیگر است، نیمرخ آن ها ‭{‬آن هایی که می میرند‭}‬ مانند لبه تیغ یک وحشی زخم می زند. کنایه ها درباره مرگ و سکوت ژرف آن برای اسپانیایی ها قابل درک است[…] اسپانیا تنها کشوری است که در آن مرگ یک نمایش ملی است، جایی که مرگ در هر بهار به بازی های خیابانی می آید، و گرداننده اصلی بازی مرگ همان همان شور و جذبۀ حیله گر است، که ویژگی منحصر به فرد و کیفیت برتر به مرگ می بخشد.

تنهایی، حزن و خستگی و وضع نامساعد انسانی که تم های آشنا در شعرهای لورکا اند دوباره در شعری از آدونیس با عنوان« گوری برای نیویارک» (۱۹۷۱) آمده اند. در این شعر آدونیس تمام تاثرات شخصی اش از سفرش به نیویارک را بازتاب می دهد، شهری که در نظر او سبک زندگی ای هراس انگیز، ماشینی و غیر انسانی را نماینده گی می کند. در سطرهایی که می آیند، آدونیس به وضوح احساس ترس، انزجار، پریشانی و مرگی که هنگام پیاده روی در این بزرگ شهر امریکایی او را احاطه کرده اند، بازتاب می دهد.

نیویارک
مدنیتی با چهار پای؛ هر جهتش مرگ
یا جاده ای به مرگ
و در دور دست
ضجۀ آن هایی که غرق می شوند
……………………………………..
ویتمن
ساعت زمان را اعلام می کند، و من
به چیز هایی می نگرم که تو ندیدی و چیزی را که نمی دانستی بدان
من در گستره ای از قوطی ها در حرکتم
که اجتماع کرده اند مانند خرچنگ های زرد
در اقیانوسی که ملیون ها جزیره دارد،
افراد؛ هرکدام ستونی با دو دست، دو پای و سری شکسته، و تو. (۴)

اندوه آدونیس از بزرگ شهرهای امریکایی به عنوان نماد های مرگ مستقیما اثرات تصاویر شعرهای لورکا در مجموعه« شاعر در نیویارک» اند. این مجموعه شعر لورکا در سال ۱۹۴۰ منتشر شد. این شعر آدونیس ملهم از تجربه های کابوس وار لورکا از سفرش به بزرگ شهرهای امریکایی در جریان سال های ۱۹۲۹-۱۹۳۰ است.

وحشت لورکا از مرگ تمدن مدرن و ماشینی از پهلوی هم گذاشتن سورریال شقاوت و تصاویر آزار دهنده به دست آمده است. خواندن این مجموعه از شعرها، مخاطب را با منابعی آشنا می سازد که آدونیس نیز آن ها را هنگام ابراز احساساتش نسبت به این شهر که آمیزه ای از ترس و مرگ نهفته در این شهر اند، بیان می کند.

کریستوفر ماوریر در تفسیری از شعر« شاعر در نیویارک» می گوید که در این کار استثنایی، لورکا تمام آن چیزی را که جهان مدرن دارد تقبیح می کند. یک چشم انداز انسانی از تنزل جایگاه طبیعت و بی توجهی به رنج، انحطاط مادی عشق و مذهب و از خودبیگانگی گروه های اجتماعی به خصوص سیاه پوستان. ماوریر همچنان می گوید که راوی لورکا که سیر تغزلی تراژیکی در نیویارک دارد پیشگویی آخر الزمانی در بارۀ جامعه شهری می کند. درد و خلایی را که با شدت در این کتاب به تصویر می کشد نه تنها اثراتی است که این شهر بر شاعر گذاشته است-شاعری کنده شده از جهان کودکی و بیگانه با هویتش – بلکه انسان در معنای عام کلمه را مد نظر دارد، « جهانی تنها در آسمانی تنها»

در کنار ظلمت بی هویتی این فضا، که در شعر های لورکا و آدونیس نفوذ کرده است، شاعر عرب تصاویر شاعرانه اش را به سمت شعرهای لورکا می برد و حتا در برخی موارد بخش هایی از شعر او را مستقیماً در شعرش می آورد، مهمتر از همه تصاویر اشیایی که در شهر دیده می شوند« اشیای خسته گی» که از « اشیای خسته تا استخوان» لورکا گرفته شده است. بیش از این ادونیس از تصویر شهری پوشیده با خاکستر لورکا نیز الهام می گیرد، از ستم بر سیاهان تا آفتاب نحس، تصویر رودخانه هودسون همچون« اسفنجی» کثیف که با مرگ و مالیخولیا احاطه شده است. حتا آنگاهی که می خواهد بر تضاد میان طبیعت وسردی شهری زدوده از خصلت های انسانی تاکید کند، آدونیس از لورکا استمداد می جوید و نگاهی نیز به شاعر طبیعت گرای امریکا والت ویتمن دارد و او را کاملن در جایگاهی مقابل بزرگ شهر مادی می نشاند.

لاندر همچنان در تحقیقی که از آن یاد شد، می گوید که لورکا در «شاعر در نیویارک» از ویتمن برای عزت پنهان در پشت ستایش های خالصانه اش از زیبایی ستایش می کند. آدونیس با فهم علاقه عمیق لورکا به ویتمن تفاوت میان شاعر شیفته طبیعت و خصلت سرمایه دارانه نیویارک را برجسته می کند. او با یکی از کارهای ستایش برانگیز شعری ویتمن یعنی مجموعه برگ های علف (۱۸۳۵) بازی می کند، مجموعه ای که برای دعوت مخاطبان به ترک همه جلوه های مادی و گرایش به گشادگی و سخاوت روحی معروف است:

پل بروکلین! اما پلی که ویتمن را با وال ستریت، و برگ های علف را با برگ های دالر وصل می کند.

در جریان این سال ها منتقدین و دانشمندان به این شعرهای بی نظیر این دو شاعر به سختی تاختند. شعرهای لورکا پس از نشر، احساسات جریحه دار شده شماری از منتقدین وطنپرست امریکایی را برانگیخت و همچنان این منتقدان شعرهای آدونیس را« به شدت ضد امریکایی» خواندند. حتا بیشتر از این منتقدان حضور واضح ویتمن در بخش نهم این شعر را نوعی همسویی ای با آن شاعر دانستند که حمله به این شهر امریکایی از این طریق توجیه شود. من می خواهم در این جا تاکید کنم که لورکا و آدونیس هردو قصد حمله به نیویارک یا روش زندگی امریکایی را نداشتند. بزرگ شهر امریکایی در شعر آنها تنها به نماد قدرتمند شاعرانه مبدل شده است تا توجه همه به ترس از مرگ و از خود بیگانگی ژرف انسان را در عصر جدید جلب کنند.

هرچند برعلاوه ترسیم این تصویر غم انگیز از بزرگ شهر، رفتار هردو شاعر نسبت به این شهر با قطعیت همراه نیست. برای لورکا و به خصوص برای آدونیس این شهر جایی است که شاعر به منبع تازه ای برای خلاقیت شاعرانه دست یافته است. فریال گازول در تفسیری که بر شعر آدونیس نوشته است می گوید که شاعر درهم برهمی و تنوع صداها این شهر را ستایش می کند.

شاید از میان تمام شاعران انقلابی غربی که شعرشان از جانب شاعران چپ عرب در دهه های پنجاه و شصت مورد توجه واقع شد، لورکا همچنان آخرین شاعری ماند که شاعران عرب همچنان به ارجاع به کارهای او در دهه هفتاد و هشتاد حتا تا دهه نود نیز ادامه دادند. پس از ناپدید شدن جریان انقلابی از گستره شعر در جهان عرب، شاعران عرب همچنان به تاثیر پذیری و دلبستگی به شعر لورکا به شیوه های متفاوت تر ادامه دادند.

اینشاعران لورکا را نه تنها به خاطر شور دلاورانه و شجاعانه اش بلکه به خاطر نظریات قابل تاملش در باب مرگ و وضعیت انسان در معنای عام کلمه ستایش کردند. لورکا شاعری بود که بر حتمیت مرگ تاکید کرد تا از شادی ها و لذات زندگی تجلیل کرده باشد. این شاعر هنوز هم الگویی برای آن شاعرانی است که در کارهای شان در جستجوی آرامش و تسلی اند. برای آن ها لورکا شاعری است که وضعیت وجودی انسان را بیان کرده است، لورکا هنوز هم یگانه شاعر غربی است که آن ها پیوندشان را با او نگسسته اند.

جا دارد این مقاله را با کلمات نویسنده سعودی عبدالرحمن منیف خاتمه ببخشیم. کسی که به اندازه هر شاعر و نویسنده دیگر عرب زیر تاثیر نگاه لورکا به مرگ قرار داشت، او درباره کتاب« کتاب ترانه کوچی» (۱۹۲۸) می گوید:

همان گونه که مرثیه ای برای ایگناسیو سانچس مخیاس در «ترانه کوچی» ‭{‬نام یکی از مجموعه های شعری لورکا-م‭}‬ مملو از تصاویر تکان دهنده درباره ثنویت زندگی/مرگ است. یکی از بزرگترین طنزهای زندگی این است که زندگی- با ثروت، تفاوت، لذت و زیبایی ای که دارد و باید انسان کمترین بهره را از آن ها ببرد- نمی تواند درک شود مگر از طریق همزاد مخالف آن یعنی مرگ. چیزی که در زندگی انتظار همه را می کشد، به خصوص چیزی که در انتظار انسانی است که دارای آگاهی و خاطره است. حتا اگر تراژیک باشد، حتا اگر رد شود، مرگ آخرین ایستگاه این سفر است، پدیده محتوم و پوچی که با بی رحمی تمام زمانی فرا می رسد.

 

Notes

(۱). The English translation of the Arabic poems is my own, unless specified otherwise.
(۲). See also Yair Huri, «The Queen who Serves the Slaves: From Politics to Metapoetics in the Poetry of Qāsim Haddād,« in Journal of Arabic Literature 34/3 (2003), pp. 252-279.
(۳). The translation is taken from www.musicpsyche.org/Lorca-Duende.htm
(۴). The translation is taken from: <www.jehat.com/english/adonis-bio-3b.htm>
(۵). See for instance: Asselineau, Roger, and Folsom Ed, «Whitman and Lebanon’s Adonis.« Walt Whitman Quarterly Review 15 (Spring 1998), pp. 180-184.
(۶). Cited in al-Ahrām Weekly, No. 381, p.2.

Bibliography
Abd al-Wahhāb al-Bayyātī, al-Mawt fī’l Hayāt. Beirut, 1968.
al-Ahrām Weekly, 11-17/6/1998. Issue No. 381. Culture Section, p.1.
Asselineau, Roger, and Folsom Ed, «Whitman and Lebanon’s Adonis.« Walt Whitman Quarterly Review 15 (Spring 1998), pp. 180-184.
Badawi, M.M. A Short History of Modern Arabic Literature. New York: Oxford University Press, 1993.
—-. A Critical Introduction to Modern Arabic Poetry. Cambridge University Press, 1975.
Badr Shākīr al-Sayyāb, Asā‹ īr, «Muqqadimat Dīwān Asā‹ īr« in Na½ ariyyat al-Sh‘ r: Marhalat Majjalat Shi‘r Vo.2. Dammascus, 1996: 735-740.
—-. Dīwān Badr Shākīr al-Sayyāb. Beirut: 1971.
—-. A Critical Introduction to Modern Arabic Poetry. Cambridge University Press, 1975.
Ferial Ghazoul, «Poetisation of the Metropolis«, Al-Ahrām Weekly, Issue No. 512, pp. 1-2.
Felicia Hardison Londré, Federico García Lorca. New York: Ungar Publishing, 1984.
Huri, Yair. «The Queen who Serves the Slaves: From Politics to Metapoetics in the Poetry of Qāsim Haddād,« in Journal of Arabic Literature 34/3, 2003.
Salah Abd al-Sabūr, Dīwān Salah Abd al-Sabūr. Beirut, 1971.
Salma Khadra Jayyusi, Modern Arabic Poetry: An Anthology. Columbia University Press, 1987.
Lorca, Federico García. «Balada de la placeta«.
http://www.tonykline.free-online.co.uk/Lorca.htm
—-. Collected Poems. Christopher Maurer (ed.). New York: Farads, Straus and Giroux, 2001.
—-. «The Duende: Theory and Divertissement«. www.musicpsyche.org/Lorca-Duende.htm
—-, Libro de poemas. Buenos Aires: Losada, 1968.
Gibson, The Assassination of Federico García Lorca. London: Penguin Books, 1983.
Hourani, Albert. The History of the Arab Peoples. New York: Oxford University Press, 1990.
Mahmūd Darwīsh, A ada ‘Ashara Kawkaban. Beirut, 1992.
—-, «al-Shi‘r Kal-Jins la Yu‘ānad. Mukābadatuhu wa Qasriyyatuhu Taurāni Bihi «, al-Itijāh al-’Ākhar, Vo. 54, 3.3.2002.
Samīh al-Qāsim, Persona non grata. Akko, 1986.
Qāsim Haddād, Al-‘A’māl al-Shi‘riyya. Beirut, 2000.

You may also like...