ديوانهگان شعر، ز جنس كبوترند
در شهر پُر قفس همه با عشق مى پرند
اين شاعران عاشق آنسو تر از خدا
از زاهدان شب زده صد چند بهترند
ديوانهگان كه خسته و در بند ميشوند
فريادهاى معترض ِپشت يك درند
هرگز به مرگ عاطفه باور نمىكنند
چون لحظههاى شاد شكفتن معطرند
ديوانهگان كه شاعر شهر شما شوند
هر روز عشق بر سر بازار مىبرند